eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 @FF8141
مشاهده در ایتا
دانلود
4_293413254921716286.mp3
4.05M
✾طرح تلــاوٺ قرآטּ ✾ (تندخوانے) جزء بیست وششم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے زمان : 33دقیقہ ✨ڪلام حق امروز هدیه به روح✨ ✾شهید،‌‌⇦ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
جوانانـی ڪہ هیچگاه پیر نشدند و از قاب عڪس‌شان همیشہ به ما لبخنـد زدند و دعایمــان ڪردند ... @sangarshohada🕊🕊
ای پر گشوده به آسمـان عشـق تو رفتـه ‌ای ... امـا ردّ پای تـو بر رود زمان جاری است ... شهادت : ۲۱ خرداد ۹٦ حماء سوریه مصادف با ۱٦ ماه مبارڪ ‌رمضان #شهید_حیدر_جلیلوند #اولین_سالروز_شهادت @sangarshohada🕊🕊
ای ڪاش بہ افطارِ نگاهـت برسانی دل مـا را ... #شهید_احمد_کاظمی #التماس_شفاعت @sangarshohada🕊🕊
#اطلاعیـــہ کمک های مادی شما برای پول پیش یک خانواده نیازمند اجرتون باشهدا🌷 @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 109 احساس میکردم در فضایی داغ و محو غوطه ورم... با صورت بر زمین خوردم. صداها، بوها، طعم خاک و خون... همه چیز قاطی شده بود و من در حالی که روی زمین افتاده بودم با همۀ توانم سعی میکردم بدانم چه شده است. سرم را به زحمت از زمین بلند کردم اما هیچ جا را نمیدیدم. دستم را به صورتم بردم تا خاک و خون را از چشمانم کنار بزنم اما ناگهان دستم توی صورتم فرو رفت! مایعی گرم و لزج انگشتانم را خیس کرد. دلم ریخت. آیا صورتم لِه شده است؟ در اولین لحظه، از چشم راستم ناامید شدم. چشم دیگرم پر از خون بود و جایی را نمیدید. همه قدرتم را در انگشتانم جمع کردم تا خونها را پاک کنم. میخواستم بدانم چه شده، چه دارد میشود؟ به زحمت خون و خاک جلوی چشمم را کنار زدم، آنچه در لحظۀ اول دیدم به نظرم هوایی مه آلود بود. گرد و خاک، زمین و آسمان را به هم دوخته بود. تازه داشتم صدای بچه ها را میشنیدم و انفجار چادرها را میدیدم. چادرها با انفجارهای مهیبی به آسمان میرفتند. یادم آمد مهمات نفرات در چادرهای خودشان بود و انفجار همان مهمات درون چادر، آتش را چند برابر میکرد. از داخل آب صدای ناله و فریاد می آمد و همه جا میلرزید. من کمی هوشیار بودم اما قادر نبودم سرم را بالا نگه دارم... ناگهان انگار مرا برق گرفت، یادم آمد که ما دو نفر بودیم؛ من و صادق برادرم. این بار سعی کردم برای پیدا کردن صادق بلند شوم. خدا میداند با چه مشقتی و چه حالی سرم را به جستوجوی برادرم بلند کردم... او را درست کنار خودم دیدم. اول نگاهم روی پایش رفت که زخمی و خونی بود و بعد نگاهم را تا صورتش کشاندم؛ جوی کوچک خونی که از دهانش جاری بود امیدم را ناامید کرد... انگار همه چیز متوقف شد! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 110 صادق آرام بود و من یقین پیدا کردم شهید شده است... از حال رفتم. منتظر بودم بروم، دنبال صادق، دنبال بچه ها، دیگر چیزی نمیدیدم اما صداها در مغزم تکرار میشد و در فضایی مبهم مرا با خود میبرد... ـ اینو بردار!... ـ این شهید شده... اونو بردارین... ـ کمک کنین این زنده اس... وقتی به هوش آمدم صدای بلند و نا آشنایی همۀ ذهنم را مشغول کرد. صدا کلافه ام میکرد. لحظاتی طول کشید تا کمی حواسم را جمع کردم و فهمیدم داخل هلیکوپتر هستم. از شدت خونریزی و جراحت در آستانه بیهوشی بودم و هر بار چشم باز میکردم متوجه میشدم در موقعیت متفاوتی هستم! دوباره به هوش آمدم. این بار روی برانکارد بودم و مرا داخل یک کانکس میبردند. دیگر رابطه ام با دنیا قطع شد! سه روز بعد روی تخت بیمارستان به هوش آمدم. طول کشید تا بفهمم همه جایم پانسمان شده؛ شکمم، دستم، پایم و صورتم. از پرستاری که در اتاق بود به زحمت پرسیدم: «اینجا کجاست؟» گفت: «بیمارستان کرمانشاهه... شما عمل شدید. سه چهار بار هم عمل شدید... همش بیهوش بودید...» منگ بودم و هنوز به درستی نمیدانستم چه بر سرم آمده. رفته رفته فهمیدم حدود بیست و چهار ترکش در آن بمباران خوشه ای نصیبم شده و بعضی از ترکشها روی هم خورده و زخمهای عمیقی درست کرده اند؛ شکم، پاها، دست و صورتم در چند نوبت مورد جراحی قرار گرفته بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷3🌷4🌷5🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
ما ڪفتر جَلــدِ آسمانِ حرمیـم آسوده بہ زیرِ سایبــانِ حرمیـم این امنیـٺِ ڪشورمـان را بخُـدا مدیـونِ همہْ مدافعـانِ حرمیم.. #شهيد_علی_اکبر_شیرعلی #صبحتون_شهدایی 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
تنها چیزے ڪہ مرا آرام مے نمود نگاه زیبا و قشنگ این آقا(امام خامنه اے) بود...😍 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
4_293413254921716488.mp3
4.08M
✾طرح تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے✾ (تندخوانے) جزء بیست وهفتم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے زمان : 33دقیقہ ✨ڪلام حق امروز هدیه به روح✨ ✾شهید،‌‌⇦ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✍این سردار گمنام، به این باور رسیده بود که بیش از هر زمان دیگری می توان خطر رویارویی با دشمن دیرینه اسلام یعنی صهیونیست جهانی به سرکردگی آمریکای جنایتکار و سگ ولگرد منطقه، آل سعود خبیث و داعش اسرائیلی را حس کرد و روانه میدان نبرد در سوریه شد.او خوب فهمید که تحرکات اخیر شیطان بزرگ و استقرار نیروهای متجاوز داعش در سوریه، عراق و حملات هوایی آل سعود از هوا و دریا و زمین به یمن پیرامون اسلام‌هراسی و از بین بردن اسلام ناب محمدی (ص) در جهان است. ✍آری! سید شهیدمان می‌دانست که فتح و پیروزی با شهادت‌طلبی به‌دست می‌آید و به‌فرموده امام روح‌الله؛ جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی‌شناسد و ما باید در جنگ اعتقادی‌مان بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به‌راه اندازیم و شک نداریم که به‌فرموده امام عزیزمان، جنگ ما فتح فلسطین را به‌دنبال خواهد داشت.سید جلال شهید، می‌دانست اگر می‌خواهد اسمش در لیست سربازان سپاه آخرالزمانی امام عصر (عج) ثبت شود باید شرایط ثبت‌نام را رعایت کند؛ ایمان، تقوا، عمل صالح، اخلاص در عمل، صبر و بردباری، شجاعت، صداقت، امانت‌داری، ولایی بودن، مردمی بودن و عاشق شهادت بودن را در 8 سال دفاع مقدس در مکتب عاشورای امام خمینی (ره) آموخت و در کنکور شهادت شرکت کرد و کارت معافیت از گناه و توبه‌نامه معتبر ممهور به مهر امام حسین (ع) را از عمه سادات در دمشق دریافت کرد. 🌷 @sangarshohada🕊🕊