سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 190
رفته رفته به آخر پد نزدیک می شدیم. من هم گاهی چند سنگریزه از کنار جاده توی آب میانداختم. «اوناهاش! مثل اینکه یکی اونجاس!» بعضیها واقعاً می ترسیدند و دنبال صدا می گشتند. به این ترتیب تا آخر پد رفتیم و چیزی ندیدیم. حاج غلام برافروخته شده بود. به طرفم برگشت و گفت: «عیب نداره، فردا در مورد شما با صمد آقا صحبت میکنم!» منظورش صمد زبردست فرمانده گروهان بود. باز هم از رو نرفتم: «عراقی نیومده بود که اینجارو بگیره، اومده بود اطلاعات جمع کنه. اونایی که ما دیدیم صد در صد نیروی اطلاعاتی بودند... خودمون باهاشون درگیر نشدیم.»
بچه ها به سنگرها برگشتند و ما باید سر پستمان باقی میماندیم. چند دقیقه ای که گذشت از دوستم پرسیدم: «بابا! این ارتشیها چرا نگهبانی نمیدن؟» منظورم همان هشت نه ارتشی بودند که در محوطه میدان مانند پد مستقر بودند. آنجا کپه های خاک ریخته شده بود و ماشینها را آنجا نگه میداشتند، خمپاره انداز و شلیکا هم آنجا مستقر بود و تقریباً امن ترین نقطه پد همانجا بود.
ـ میگن همین که شما نگهبانی میدید بسه! دیگه احتیاجی به نگهبانی ما نیست!
ـ که اینطور؟! امشب این خط باید پاکسازی شه!
فکر کردم نیروهای قبلی ارتشی ها را سوسول بار آورده اند!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣9⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 191
آنها تا آن شب نگهبانی نداده بودند، وظیفه شان را منحصر به مواقع حمله هوایی عراقیها و پدافند هوایی با شلیکا می دانستند. فکر کردیم با آنها چه کار کنیم. اول متوجه شلیکا شدیم. لوله های شلیکا دسته ای داشت که با کشیدن آنها لوله ها را میشد درآورد. شلوغی مان گل کرده بود. بابا گفت: «بیا لوله هاشو دربیاریم و جاش چوب بندازیم!»
ـ نه بابا! خطرناکه، یهو دیدی هواپیماها اومدند، اونوقت چی کار میکنیم، باید یه فکر دیگه کرد!
به فکر پلیتهایی افتادیم که در کار ساخت سوله و سنگر از آنها استفاده میشد. یک تکه از آنها را جلوی در سنگر ارتشیها گذاشتیم. آرام رفتم روی پلیت و محکم بالا پریدم! چند بار که این کار را ادامه دادم سروصدای دانگ و دونگ آن طوری بلند شد که اهالی سنگر را با وحشت بیرون کشاند! آنها با شورت و عرقگیر از سنگر بیرون زدند و همه به طرف شلیکا دویدند! با دیدن آن سر و وضع خنده مان گرفت! کمی طول کشید تا متوجه ماجرا شدند.
ـ چرا این کارو کردید!؟
ـ بگید ببینم شما چرا نگهبانی نمیدید؟!
ـ آهان! شما مثلاً دارید نگهبانی میدید؟!
ـ بعله... نگهبانی ما اینجوریه!
صحبت به جایی نرسید. آنها برای خواب به سنگرشان رفتند ولی من هم کوتاه نیامدم. تا آخر پستم تکه پلیت را به جایی تکیه داده بودم و گاهی سنگی به طرفش میانداختم... دو ساعت نگهبانی من بالاخره تمام شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم #مبلغی را برای یک خانواده #جانباز ۳۵درصد و نیازمند جمع اوری کنیم مشکلات مالی زیادی دارن ۴تافرزند هم دارند امرار معاش براشون خیلی سخت شده مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_تفحص_شهدا
✍بعد از یک ماه تلاش بیثمر، گروه تفحص، یکی از بچههای تفحص که سید هم هست گوشهای نشسته بود زار زار گریه میکرد؛ یکدفعه بلند شد و گفت «نوری دیدم، فوق العاده زیبا؛ تا به حال همچین نوری ندیده بودم»
شروع کردیم به جستجو و بعد از پیدا کردن پارچه یک پیراهن و جستجوی بیشتر 25 شهید را با بدن سالم یافتیم.
✍سالم بودن بدن این شهیدان حامل پیامی برای جامعه و جوانهای ما است و بنده عاجزم از بیان آن؛ شما باید به اهل آن مراجعه کنید و گمان نکنید با یک یا 2 سال به دست میآید، نه! رازش دست امام زمان (عج) است.
جبهه، عالمی داشت؛ آمدن اسرا، دنیایی بود، پیدا کردن شهدا هم عالمی دارد و همه به لطف خدا، فاطمه زهرا(س)، امام حسین(ع) و امام زمان(عج).
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
پنج شنبه ها
به نیّت
دیدارِ چشمِ ٺو
جانَم به کف گرفته
و خیرات می کنم ...
هدیه به روح پاک و مطهر شـهدا صلوات
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
بعضـــے ها
از آبِ گل آلود....
ماهــــے....!
نَه....!
راه معراج مـــے گیرند ...😭😭
#اللهم_ارزقنا_شهادة🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :1⃣9⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 192
صبح فردا سه نفر برای شکایت خدمت صمد آقا رفته بودند؛ اولی محمود دولتی بود. گویا شب قبل همزمان با شیطنت ما محمود دولتی و چند نفر دیگر از بچه ها که برای شناسایی به مواضع دشمن رفته بودند در بازگشت گم شده و سر از پد ما درآورده بودند. دیده بودند که آنجا نگهبانی نیست و از همانجا بالا آمده بودند. البته از عنایت خدا بود که در آن لحظات ما آنها را ندیده بودیم چون اگر میدیدیم شان به تصور اینکه نیروهای دشمن اند، تیراندازی میکردیم. محمود دولتی اول صبح پیش صمد آقا رفته بود و گفته بود: «ما ساعت یک دیشب نزدیک پد پنج بودیم. اونجا نگهبان نداشت!» ما را صدا کردند. ما هم کم نیاوردیم و گفتیم ما خودمان آنها را دیشب دیدیم و شناختیم، برای همین نزدیم شان! طوری می گفتیم که باور کردند و به جای شکایت شروع به تشکر و معذرت خواهی کردند که: «ای والله شما ما رو توی آب شناختین و...» از آن طرف همت در حالی که توپش پر بود، آمده بود که «دیشب تدارکات من رفته... اینا تدارکاتمو خالی کردن!» میگفت و مرتب مثل مسیحی ها روی سینه اش صلیب میکشید! عادت عجیبی بود که از همت میدیدیم و خنده مان میگرفت. اما از آنجا که قبل از او دروغهای ما راست از آب درآمده بود کسی حرفهای او را باور نمیکرد. او با جلز و ولز میگفت: «بابا و سید دیشب همه پسته های منو خوردن!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣9⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 193
صمد آقا هم می گفت: «قبل از تو هم یکی اومده بود از اینا شکایت میکرد، آخرش معلوم شد که حق با ایناس. شما هم هر چی کم می آری سر این سید میندازی!» قیافه مظلومی به خودم گرفته بودم. حالا نوبت حاج غلام بود که سراغ خودم بیاید: «سید! من دیگه نگهبانی تو رو نمیخوام!» صبح دلپذیری بود!
بنا به قول مسئول دسته مان تا زمانی که در پد بودیم از نگهبانی معاف بودم مگر اینکه خودم داوطلب شوم که البته فقط برای پاسبخش شدن داوطلب میشدم.
جزیره با سایر خطوط عملیاتی فرق داشت. اینجا دیگر حضور رو در روی دشمن مطرح نبود. تنها راه روبه رو شدن با عراقیها آبراه ها و نیزارها بود. محدوده خشکی هم جای کوچکی بود که اگر شوخی ها و روابط صمیمی بچه ها نبود تحمل آن شرایط دشوارتر میشد.
یکی از سرگرمیهای بچه ها در جزیره ماهی گیری بود. دو سه روزی از حضور ما در جزیره می گذشت و من هنوز نتوانسته بودم ماهی بگیرم. از قبل که فهمیده بودیم به جزیره خواهیم رفت با تور ماهیگیری و لوازم تکمیل به جزیره آمده بودیم اما در آن چند روز با آن تور چیزی گیرم نیامده بود. بچه ها که تقلای مرا می دیدند، گفتند: «اینجا با نارنجکهای صوتی میشه راحت ماهی گرفت.»
البته نارنجکهای صوتی در آن شرایط بلااستفاده بودند و بچهها هم گاهی از آنها برای صید ماهی استفاده میکردند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم #مبلغی را برای یک خانواده #جانباز ۳۵درصد و نیازمند جمع اوری کنیم مشکلات مالی زیادی دارن ۴تافرزند هم دارند امرار معاش براشون خیلی سخت شده مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#فرازی_از_وصیت_نامه
✍ماهی یکبار به قبرستان شهدا بروید و درس مبارزه و ایثار و گذشتن از دنیا و پیوستن به شهدای صدر اسلام را فرا گیرید.سعی را بر جذب نیروهای جوان بگذارید، نه دفع آنان. سعی کنید تحمل عقیده مخالف را داشته باشید مانند شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی. از اختلافات داخلی به خاطر رضای خدا و خون شهدای انقلاب اسلامی بپرهیزید.
#شهید_ناصر_کاظمی
📚کتاب سوی دیار عاشقان، صفحه 22
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#آقاے_من
یک دسٺــ
بر سر و
دسٺــِ دگر
بہ سینہام..
یعنے کہ این
ســر و جانم،
فــداے ٺــو...✨
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
با ضدانقلاب داخلے بہ شدت مبارزه ڪنید و نگذارید ڪہ #هدفهاے
شوم خودشان را بہ ثمر برسانند.
در راه #اسلام از جان و مال خود
بگذرید و براے رضاےخداوند بزرگ
قدم بردارید.✨
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#آیت_الله_جوادی_آملی:
مملکتی را که شهـدا پاک کرده اند،
آلوده نکنیم...✨
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣9⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 194
من هم تورم را جمع کردم و یاد گرفتم چطور با نارنجکهای صوتی ماهی بگیرم. وقتی نارنجک را زود می انداختیم نارنجک به عمق آب میرفت و برای هدف ما زیاد کارآیی نداشت اما وقتی ضامن نارنجک را می کشیدیم و زمانکشی میکردیم، نارنجک در فاصله کمی با سطح آب منفجر میشد. بار اول که به همین ترتیب نارنجکی انداختم در ناباوری دیدم سطح آب پر از ماهی شد! ماهیها بر اثر انفجار نارنجک صوتی موج زده شده و دو سه دقیقه روی آب معلق ماندند. بعد از آن دوباره به جنب و جوش افتاده و فرار کردند! قلق کار دستم آمد. بعد از انفجار نارنجک سریع دست به کار میشدم و حدود نیم گونی ماهی زنده از روی آب جمع میکردم. این ماهیها را می پختیم و با دوستان میخوردیم یا به راننده های ماشین تدارکات و نیروهای مخابرات میدادیم. یک روز مونسی پیش برادر صمد زبردست رفته و گفته بود چطور با نارنجک ماهی میگیرم. صمد آقا سراغم آمد و گفت: «آقا سید! بچه ها میگن تو نارنجک میندازی و ماهی میگیری!»
ـ کی میگه؟!
ـ مونسی!
ـ دروغ میگه!
صمد آقا نگاهی به انبوه ماهی هایی که گرفته بودم کرد و گفت: «پس این ماهیها رو چطور گرفتی؟»
ـ عراق خمپاره زد افتاد اینجا. من هم از فرصت استفاده کردم!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣9⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 195
صمد آقا زل زد توی چشمانم و گفت: «الان یه ماهه من اینجام ندیدم خمپارۀ عراقیها این دور و بر بیفته! تو دو روزه اومدی میگی اینجا خمپاره افتاده!» از رو نرفتم: «صمد آقا! من که از عراقیها وعده نداشتم اینجا رو میزنن یا نه! حالا که زدن و من ماهی گرفتم...!» فاصله سوله صمد آقا با محل ما حدود پانصد متر بود، از قضا خمپاره عراقیها هم گاهی در محدوده پنجاه متری می افتاد ولی آنجا که من ماهی گرفته بودم واقعاً خمپاره ای نیفتاده بود. صمد آقا سربه سرم نگذاشت و با لبخندی از من دور شد. انصافاً خیلی از دوستان با شلوغی های من کنار می آمدند. بعد از رفتن او وقتی سرگرم تمیز کردن ماهی ها بودم سروکلۀ مونسی پیدا شد و گفت: «آقا سید! یه دونه ماهی هم به من بدین...»
ـ نمیشه! آخه اینا خمپاره خوردن!
وقت خوبی برای تسویه حساب بود. بنده خدا آخرش گفت: «بابا دیگه کاری به کارت ندارم! تو هر کاری بکنی من به کسی نمیگم!» اما من کوتاه نیامدم و بعد از آن قضیه او را از سنگرمان بیرون کردیم.
در جزیره از شدت رطوبت همیشه خیس بودیم. برای همین و به دلیل جلوگیری از رماتیسم، بیشترین غذایی که در آن منطقه به ما داده میشد، سیر با ماست بود اما من به آن قانع نبودم و در طول مدتی که در جزیره ماندیم خیلی کم از غذای لشکر استفاده کردم!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷12🌷13🌷15🌷26🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_510)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
26
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_بهزاد_سیفی🌸🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
نگاه را مے رباید ...!!!
هر آن ڪس ڪه زیباست
و تو زیباترینیے
اے شهید...!!
#شهید_محمدحسین_میردوستی
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊