❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣7⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 76
برای عیادت مجروحان جنگی و اطلاع از وضع دوستان رزمنده، زود زود به بیمارستانهایی که مجروح جنگی پذیرش میکردند، سر میزد. روزهای آخر اسفند 1360، همزمان با یکی از عملیاتهای منطقۀ جنوب بود و مجروحان زیادی در آن بخش بستری بودند بنابراین، حضور مردم در بیمارستان هم زیاد بود. سید علی مرا که دید هم خوشحال شد، هم ناراحت. وضع من او را هم مثل بقیه شوکه کرده بود. کمی حرف زدیم. گفتم: «تا حالا که در خانۀ ما کسی نفهمیده من زخمی شده ام...»
ـ اما من میرم میگم!
سعی کردم منصرفش کنم. گفتم: «الان اونا فکر میکنن من سالم در منطقه هستم. آگه بفهمن اینجام علاف میشن و هی باید به من سر بزنن.» تصمیم داشتم کمی که بهتر شدم به خانواده خبر بدهم. وضع بدنم وخیم بود اما خودم سرزنده بودم و میدانستم حالا که قسمتم شهادت نشده، با این زخمها رفتنی نیستم و خوب خواهم شد. هنوز چند دقیقه ای از رفتن سید علی نگذشته بود که صدای آشنای مادرم از آستانۀ در برخاست. ماتم برده بود: «این سید علی کی رفت مادرم رو خبر کرد؟»
در آن شرایط، حضور و صدای مادر خیلی آرام بخش بود هر چند میدانستم چقدر برایم ناراحت خواهد شد. به زودی فهمیدم آن روز حاج خانم مثل خیلی های دیگر برای عیادت از مجروحان جنگی به بیمارستان آمده. سید علی بعد از خداحافظی با من، مادرم را در راهروی بیمارستان دیده بود و بعد از سلام و علیک ناخودآگاه گفته بود: «حاج خانم، خدا به سید نورالدین شفا بده!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_ششمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
📿1📿2📿3📿4📿5📿6📿7📿8📿9📿10📿11📿12📿13📿14📿15📿16📿17📿18📿20📿21📿22📿24📿25📿26📿27📿28📿29📿30📿
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s771_910)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🔴 ۲۰ موشک ساروخ از طرف نیروی قدس سپاە بہ اسرائیل شلیک شدە است .
الان امدنیوز(روح اللہ زم) داره بہ ناپدریش اسرائیل میگہ بگو غلط کردم تا بے پدر نشدم😂
@sangarshohada 🕊🕊
🕳دقت کردید از دیشب خیلے از این اکانت هاے #برانداز آنلاین نشدن؟
خوب پناهگاه ها اینترنت آنتن نداره
#اسرائيل_سقطت
🕊کانـــــال ســـــنگرشـهدا🕊
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍مگر میتوان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت #ولایت_فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامهدهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنهها و کمینها عبور میدهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.از همه آشنایان و دوستان میخواهم در صورت امکان یک روز برایم نماز و روزه به جای آورند؛اگر انشاءالله در آن عالم دیگر باز هم در کنار شما عزیزان باشم، جبران کنم!
#شهید_حاج_حسین_همدانی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
👊نخستین واکنش صفحہ اینستاگرام سردار دلها حاج قاسم سلیمانی بہ عملیات تلافی جویانہ دیشب سوریہ بہ مواضع رژیم صهیونیستے👊
@sangarshohada 🕊🕊
تو نہ مثل آفتٖابى ڪہ
حضور و غيبت افتد
دگران روند و آيند
و تـــو همچنان ڪہ هستى...
#شهید_میثم_مدواری
#سالروز_ولادت
نازدانه های شهید خانم فاطمه کوثر وخانم فاطمه زهرا🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣7⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 77
حاج خانم تعجب کرده بود که: «مگه نورالدین طوریش شده؟!» سید علی سعی کرده بود قضیه را به ترتیبی سرهم بندی کند اما در برابر اصرار حاج خانم سرانجام گفته بود که سید نورالدین در اتاق جلوییست! مادرم نایلون میوه ها را همانجا در سالن گذاشته و به طرف اتاق من دویده بود. حالا مرا میدید و باورش نمیشد من آنطوری زخمی شده باشم.
ـ نه اولوب بالا ؟!
ـ هیچی حاج خانوم!... چیزی نیست!
ـ چی میخواستی بشه؟ میخواستی از اینم بدتر بشه؟!
خیلی ناراحت بود. میخواست بداند چه اتفاقی افتاده و من مختصر گفتم که چه شده. بیچاره مادرم یاد کودکی ام افتاده بود و هی میگفت: «سنون باشون بلالیدی... بولمورم آخیرین نَه جور اولاجاخ.» در بیمارستان مادرم از روزی میگفت که بچه بودم و توی منقل افتاده و سوخته بودم و حالا دیدن من در آن حال و روز برایش سخت بود.
مادرم بالاخره راضی به برگشتن شد اما از آن به بعد هر روز در یک مسیر مشخص از روستا به شهر و بیمارستان امام خمینی تبریز می آمد تا به من سر بزند. گاهی عده ای دیگر از خانواده و بستگان هم به عیادتم می آمدند. البته آقاجان در آن مدت پا توی بیمارستان نگذاشت! خودم بهتر از هر کسی میدانستم چه قدر از بیمارستان بدش می آید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊