eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 @FF8141
مشاهده در ایتا
دانلود
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :6⃣4⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣4⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور نگهبان‌ها عکس امام خمینی را سیبل قرار دادند و گفتند در مسابقه دارت باید به طرف عکس رهبرتان نشانه‌گیری کنید! برای قسمت‌های مختلف عکس حضرت امام امتیازاتی مشخص کرده بودند.چشم و پیشانی و عمامه ده امتیاز، چانه و گونه هشت امتیاز، محاسن شش امتیاز و خود عکس چهار امتیاز! پیشنهاد برگزاری این مسابقه را شفیق عاصم، افسر بعثی بخش توجیه سیاسی،داده بود.هربار که می‌آمد نقشه پلیدی در سر داشت.طرح اعدام‌های مصنوعی فکر خودش بود. هر چند وقت یکبار یکی از اسرا را بیرون کمپ می‌برد، کنار دیوار قرار می‌داد و یا به پایه برق و ستون پرچم عراق می‌بست،چند نظامی با اسلحه می‌آمدند و به اسیر می‌گفتند قرار است اعدام شوی.یک بار این بلا را به سر من هم آورد.آن روز وقتی بهم گفت: «دستور صدام است که نیروهای واحد اطلاعات و عملیات رو اعدام کنیم.» واقعا باورم شده بود که اعدام می‌شوم! وقتی موضوع این مسابقه مطرح شد،بچه‌ها اعتراض کردند. مقاومت و غیرت بچه‌ها، عراقی‌ها را عصبانی کرد. ولید و ماجد به خشونت متوسل شدند.بچه‌ها حاضر نشدند در مسابقه شرکت کنند.عکس امام دست حامد بود.عکس را روی کارتن چسبانده بودند.ولید به من پیله کرده بود که در این مسابقات شرکت کنم.به ولید گفتم: «تو خط مقدم به خاطر اینکه حاضر نشدم به امامم توهین کنم، با اینکه پایم قطع بود و فقط به یه تکه پوست و رگ وصل بود، افسر شما دو گلوله به هردو پایم شلیک کرد، تو می‌گی به طرف عکس رهبرم نشانه‌گیری کنم؟! به خدا اگه بمیرم این کار رو نمی‌کنم.»گفت: «پس باید سر خودتو به جای عکس خمینی نشانه‌گیری کرد.» گفتم: «سر من فدای یه تار موی امام.» اینجا بود که با کابل و لگد به افتاد به جانم. بعد از اینکه با مقاومت بچه‌ها مواجه شدند یک قدم عقب‌نشینی کردند و تصمیم گرفتند خودشان در این مسابقه شرکت کنند. داشتم وارد بازداشتگاه میشم که یک‌دفعه به زمین افتادم.از درد آرنجم، چشمانم سیاهی رفت.سر چرخاندم ببینم چه کسی عصایم را از زیر بغلم کشید.حامد بود. او در حالی که عاصبم کابلش شده بود، با فحش و ناسزا به سر و کمر اسرا می‌کوبید و از بچه‌ها می‌خواست صف توالت را خلوت کنند.وقتی می‌دیدم حامد با عصایم به بچه‌ها می‌کوبد، سختم بود. دست نوشته ها و اطلاعات مهمی در عصایم جاسازی کرده بودم. آن‌ها را درآوردم و لا‌به‌لای متکای ابری جاسازی کردم و به اتاق سرنگهبان رفتم.سعد آنجا بود.به سعد گفتم: «حامد با این عصا بچه‌ها رو می‌زنه، حقیقتش رو بخواید من عصایی رو که شما باهاش بچه‌ها رو می‌زنین، نمیخوامش.من از دوستانم خجالت می‌کشم با این عصا راه برم!» - اگه خجالت می‌کشی باهاش راه نرو! - باهاش راه نمی‌رم، پا ندارم دست که دارم! عصایم را با ناراحتی زمین گذاشتم و نشسته با کمک دست‌هایم از اتاق سرنگهبان بیرون آمدم.یک لنگه دمپایی‌ام کفش دست چپم بود.با اینکه زندگی در شلوغی بدون عصا برایم سخت بود، اما راضی بودم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :7⃣4⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣4⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور هفته اول با همان یک لنگه دمپایی‌ام و یک نصف آجر راه میرفتم. حامد بهم تذکر داد و گفت: آجر در اردوگاه ممنوع است. دیگر حق نداشتم از ان استفاده کنم. اسرایی که بیگاری رفتند،مشکلم را حل کردند. حسیم جعفری یک کفِ کفش بلااستفاده برایم آورد. نمی‌خواستم برای رفتن به توالت،بچه‌ها زیر بغلم را بگیرند. یک لنگه دمپایی خودم و کف کفشی که حسین برایم آورد،کفش‌های دستم شد.با استفاده از آن‌ها به صورت نشسته رفت و آمد می‌کردم.توالت که می‌رفتم،دست‌هایم نجس می‌شد. بیرون که می‌آمدم بچه‌ها از سهمیه آبشان روی دستم می‌ریختند.بچه‌ها اصرار داشتند برای جابه‌جا شدن، کولم کنند، قبول نمی‌کردم. بعد از چند روز عصایم را برایم آوردند. ظاهرا دکتر موید که خودش مثل من یک پایش مصنوعی بود سفارش مرا کرده بود. امروز یکشنبه دوم بهمن ۱۳۶۷، قبل از ظهر سعد دستور داد آماده جابه‌جایی شویم.بار و بندیلمان را برداشتیم و آماده شدیم.دار و ندارم یک کیسه انفرادی، یک لیوان حلبی و یک دشداشه عربی بود. ما را به سوله‌ها بردند.اطراف سوله را سیم‌های خاردار حلقوی، برجک‌های دیده‌بانی و چند زره پوش احاطه کرده بود. زندگی در سوله با زندگی در کمپ ملحق متفاوت بود.در هر سوله بیش از هزار اسیر کنار هم زندگی می‌کردند. از دیدن اسیر نُه ساله‌ای تعجب کردم. فکر می‌کردم یکی از نگهبان‌ها فرزندش را با خودش به اردوگاه آورده.می‌گفتند: «این بچه نُه ساله اسیر شده.» کنجکاو شدم.کم سن و سال‌ترین اسیر اردوگاه بود.امیر نام داشت.اهل یکی از روستاهای مرزی ایلام بود. با برادرش ابراهیم اسیر شده بود.آخرهای شب،رفتم پیشش.جریان اسارتش را تعریف کرد. عراقی‌ها غافلگریشان کرده بودند.ابراهیم، برادر بزرگ از عراقی‌ها خواهش کرده بود، گوسفندانشان را ببرند ولی اسیرشان نکنند. عراقی‌ها قبول نکرده بودند.ابراهیم از عراقی‌ها خواسته بود خودش را ببرند ولی با امیر کاری نداشته باشند. تلاش ابراهیم برای قانع کردن عراقی‌ها بی‌فایده بود! امیر را درک می‌کردم.گوشه‌گیر شده بود. سعی کردم به زندگی و آزادی امیدوارش کنم. امشب،دلتنگ خانواده‌اش بود. ابراهیم و امیر برادرزاده‌های عمو ابراهیم بودند. عمو ابراهیم پیرمرد هفتاد ساله ایلامی از امیر مواظبت میکرد. او پیرترین اسیر سوله بود.عمو ابراهیم در جست‌و‌جوی برادرزاده‌هایش امیر و ابراهیم به خط مقدم آمده بود.نزدیک مرز، عراقی‌ها او را هم اسیر کرده بودند! امروز بیست و دوم بهمن ۱۳۶۷، دهمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی است.در این روزها حساسیت‌ها و مراقبت‌های شدیدی از سوی نگهبان‌ها اعمال می‌شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 292 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_حاج_حسن_شاطری ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
با لبے خندان #شهیدان مے روند از میان جمع یاران مے روند مے روند تا آسمانها ،تا خدا همچو عطر گل خرامان مے روند.. #شهید_حجت_الله_رحیمی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
عارفـان هـم ... مبهوت این سیر و سلوڪ اند تو گویی میان "عرش" است ! و عاشقـــانہ ... به مناجات نشستہ "معبودش" را ... #نماز_اول_وقت #سفارش_یاران_آسمانی ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ ✍درود بر شما ای ملت ایران، ای مشعل داران راه امام حسین (ع) تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید. 🌷 📚کتاب تا کربلا ، صفحه 163 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
شہادت،معطل مݧ و تو نمے ماند... تو اگر سرباز خدا نشوے، دیگرے میشود... #شہید_تفحص_علیرضاشمسے_پور ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#شهید_تیمسار_فلاحی: شیرودی از غیرممکن‌ها ممکن ساخت! او ناجی غرب و فاتح گردنه‌ها و #ارتفاعات بازی دراز، آریا، میمک، دشت ذهاب و پادگان ابوذر بود. #شهید_علی_اکبر_شیرودی #سالروز_شهادت🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#نماز_و_شهید_شیرودی شیرودی در کنار هلیکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سؤال می کردند. خبرنگارى از کشور یمن آمده بود، پرسید: شما تا چه هنکام حاضرید بجنگید؟ شهید خندید و گفت : ما براى خاک نمی جنگیم ، ما براى اسلام می جنگیم تا هر وقت اسلام در خطر باشد. این را که گفت به راه افتاد، خبرنگاران حیران ایستادند. شهید آستین هایش را بالا زد، چند نفر به زبان هاى مختلف پرسیدند: کجا؟ گفت: #نماز! دارند اذان می‌گویند. #شهید_علی_اکبر_شیرودی🌷 تولد : ۱۳۳۴/۱/۲۰ - شیرود شهادت : ۱۳۶۰/۲/۸ - سر پل ذهاب ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :8⃣4⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣4⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور دهمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی است.در این روزها حساسیت‌ها و مراقبت‌های شدیدی از سوی نگهبان‌ها اعمال می‌شد.با وجود تنگناها و کمبودهای فراوانی که داشتیم،از چند روز پیش، تعدادی از اسرا به صورت خودجوش تصمیم گرفته بودند. سالگرد پیروزی انقلاب را جشن بگیرند.جشن‌های ما ساده و دور از چشم عراقی‌ها بود. با پیشنهاد حاج حسین شکری تعدادی از بچه‌ها از هفته‌ها قبل مقدمات لازم را فراهم کرده بودند.تلاش من برای خرید دهه عدد شمع بی‌فایده بود. مسابقه فرهنگی کار یزدان پخش مرادی بود.چند سوال درباره امام و انقلاب طرح شد.برندگان جایزه گرفتند.سوله‌های دیگر هم برنامه‌های مسابقات کُشتی،مشاعره و تئاتر داشتند.در مسابقه کشتی بچه‌ها جوری وانمود می‌کردند که به حالت عادی دارند کشتی میگیرند. روزهای بعد،کشتی‌گیران لو رفتند! جوائز مسایقات را از صنایع دستی خودمان تهیه کرده بودیم و شامل کلیه‌بند،کلاه، شال،تسبیح و ... بود.بچه‌ها هر چه در توان داشتند، در اختیار مسئول فرهنگی قرار داده بودند. یکی از بچه‌های آذربایجان که ترک باسلیقه‌ای بود،عکس امام خمینی را روی پارچه سفید دشداشه با نخ حوله و پتو گلدوزی کرده بود.نقاشی‌اش کار علی یمانی بود.کار قشنگی بود. علی گفت: «برای ما که دسترسی به تلویزیون ایران و عکس امام نداریم، وجود یه نقاشی از امام نعمته.هرکس دلش برای امام تنگ می‌شه،بیاد این نقاشی رو ببینه!» بعضی از بچه‌ها دوده حمام را که از آبگرمکن‌های نفتی تهیه شده بود،با روغن مایع مخلوط کرده و با آن تصویر امام را رنگ‌آمیزی می‌کردند. بچه‌ها با همان حقوق یک و نیم دینارشان از ماه‌ها قبل شیرینی و شکر تهیه کرده بودند.با استفاده از شیر،شکر و خمیرهای خشک شده نان، شیرینی درست می‌کردند.آشپزهای حزب‌اللهی با وسایلی که بچه‌ها تحویلشان داده بودند، شیرینی می‌پختند. امروز بعد از ظهر، دو، سه نفر از نگهبان‌ها، عطیه، حامد و سلوان شیرینی جشن پیروزی انقلاب را خوردند.مهندس غلامرضا کریمی به آن‌ها شیرینی تعارف کرد.سلوان به مهندس کریمی گفت: «شینو مناسبت؟! چیه مناسبتش؟» مهندس کریمی گفت: «سیدی مناسبتش،جاء‌الحق و زهق الباطل» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :9⃣4⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣5⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور سعد،گروهبان کریم و ستوان حمید، نسبت به امام خمینی اظهار محبت می‌کردند.آن‌ها از کسانی بودند که قبلا به امام توهین می‌کردند.علی جارالله خوشحال بود که بالاخره شرایطی پیش آمد که سعد و بعضی از نگهبان‌ها نسبت به حقانیت رهبر ما اظهار محبت کنند. روز قبل، جراید عراق از صدور فتوای تایخی امام خمینی در مورد اعدام نویسنده کتاب آیات شیطانی،سلمان رشدی، خبر دادند.سعد گفت: «درسته ما با هم جنگیدیم، اما تو چهار چیز ماهم نقطه اشتراک داریم.» عراقی می‌گفتند: « فتوای هیچ کدام از بزرگان اهل تسنن این‌گونه به مسلمانان عزت نداد.» گروهبان کریم که بعضی وقت‌ها به امام توهین می‌کرد، پشیمان‌تر از قبل بود.ماضی می‌گفت: « شما سربازان و بسیجی‌ها مرد بزرگی هستید.» از امروز به بعد،ندیدم و نشنیدم که سعد و سیدحسن به امام توهین کنند. سعد به من و حاج اسدالله گفت: «من از سه چیز شما ایرانی‌ها خوشم می‌آد.هفته وحدت،روز قدس و این فتوای رهبرتون درباره سلمان رشدی!» امروز، روزنامه آوردند. روز قبل،مجلس شورای اسلامی ایران با قید دو فوریت لایحه قطع کامل رابطه سیاسی و دیپلماتیک ایران با دولت انگلستان را تصویب کرده بود. سامی و جارالله که از انگلیس بدشان می‌آمد،این اقدام مجلس کشورمان را تحسین می‌کردند. سامی گفت: «انگلیسی‌ها از امریکایی‌ها نامردترند.انقلای که شما کردید، باید اولین اقدامتون بعد از انقلاب، قطع رابطه با انگلیس بود!» امروز سه شنبه یکم فروردین ۱۳۶۸، عید باصفایی داشتیم. دلم می‌خواست موقع تحویل سال کنار خانواده‌ام باشم. این آرزو را برای همه هم اسارتی‌هایم داشتم. خیلی از بچه‌ها ناراحت و گرفته بودند. بیشتر آن‌ها امید نداشتند روزی آزاد شوند. به علی اکبر فیض گفتیم: «علی! با امید خدا عید سال آینده، ایرانیم!» دیروز، به حاج سعدالله و حاج حسین شکری قول داده بودم لوازم سفره هفت سین را جور کنم.در اسارت دسترسی به سیب،سیر،سرکه،سکه،سمنو،سماق و سبزه برایمان وجود نداشت. اما دلم می‌خواست روی سفره هفت سینمان، هفت سین باشد.امروز، خدا همه چیز را برایمان جفت و جور کرد.یک تکه سنگ،سیم خاردار،سوزن خیاطی، سیب زمینی، یک پاکت سیگار سومر،یک عدد سُرنگ و سک سُرم پلاستیکی جور شد! با استفاده از خمیر نان، محمود یوسفی بچه ملایر یک ماهی خمیری درست کرد. حاج سعد الله دعای تحویل سال را خواند. یا مقلب القلوب و الابصار. . . شب،بچه‌ها سنت دید و بازدید را در سوله به‌جا آوردند.بعضی از بچه‌ها با هم قهر بودند که آشتی کردند.ریش سفیدی حاج سعدالله و حاج حسین خیلی از کینه‌ها را به محبت تبدیل کرد و خیلی‌ها که روی هیچ و پوچ باهم قهر بودند، آشتی کردند ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #پایی_که_جا_ماند ✫⇠قسمت :0⃣5⃣ ✍ به
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣5⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور از چند روز قبل، عراقی‌ها مجبورمان کرده بودند در صف آمار،هنگام بشین و پاشو، به امام توهین کنیم! بعد از صدور فتوای تاریخی حضرت امام علیه سلمان رشدی مرتد،امام نزد مسلمانان از جمله اهل تسنن محبوبیت خاصی پیدا کرده بود. طبیعی بود که این محبوبیت امام خمینی،صدام و سران بعث عراق را عصبانی می‌کرد. بچه‌ها حاضر به توهین نبودند.عراقی‌ها کوتاه نمی‌آمدند. دستوری بود که از سوی شخص صدام صادر شده بود. آن‌طور که عراقی‌ها می‌گفتند باید با گفتن خبردار توسط ارشد ایرانی کمپ، حین کوبیدن پا، اسرا به امام خمینی توهین می‌کردند! خبردار که اعلان شد و بچه‌ها پا کوبیدند، هیچ‌کس به امام توهین نکرد.عراقی‌ها با کابل و باتوم به جانمان افتادند.امروز، بچه‌ها سرسختانه مقاومت کردند و از این بخشنامه تبعیت نکردند. روزهای بعد،بچه‌ها تدبیر به خرج دادند و با پس و پیش کردن کلمات شعار دادند.وقتی بچه‌ها شعار می‌دادند، عراقی‌ها تا چند هفته‌ای خوشحال بودند. عراقی‌ها فهمیدند بچه‌ها به جای مرگ بر . . . می‌گویند: «مَرد،مرد خمینی، یا مرد است خمینی» در سوله سه، بچه‌ها به جای مرگ بر ... می‌گفتند: «برق رفت،خمینی!» وقتی فهمیدند بچه‌ها به جای کلمه مرگ از مرد یا برق استفاده میکنند، به جانمان افتادند و حسابی اذیتمان کردندو جیره غذایی‌مان را کم کردند.آب،ساعات رفتن به توالت و بیرون‌باش را محدودتر کردند و از تمام اهرم‌های فشار علیه اسرا استفاده کردند. امروز چهارشنبه ششم اردیبهشت ۱۳۶۸، اسرا با جمع آوری کاغذهای پاکت سیمان و زرورق‌های سیگار و نوشتن دعاهای مفاتیح و سوره‌های قرآن، دفترچه‌های جیبی زیبایی درست کرده بودند.بیشتر قرآن‌های دست‌نویس شده، نوبتی بین بچه‌ها می‌چرخید.هر هفته سهمیه استفاده هر نفر دو ساعت بود.خیلی از بچه‌ها با همین دفترچه‌های کوچک جیبی، دعاهای مفاتیح و سوره‌های قرآن را حفظ کردند. بچه‌های فرهنگی به کسان که در مرحله اول سی جزء قرآن را حفظ می‌کردند جوائزی از صنایعدستی می‌دادند. بعضی مواقع که به کاغذ بیشتری نیاز داشتیم، بچه‌ها جعبه‌های خالی پودر لباسشویی را داخل آب می‌انداختند تا خیس شود، بعد آن را از هم جدا کرده و خشک می‌کردند.بعد از خشک شدن لایه لایه شده و روی آن می‌نوشتند. وقتی نیاز ضروری به خودکار پیدا می‌کردیم، اسرایی که مسئول نظافت اتاق سرنگهبان بودند، با سرنگ از خودکار عراقی‌ها که روی میز کارشان بود، جوهر می‌کشیدند و داخل تیوپ‌های خالی خودکارشان می‌ریختند. برای پنهان کردن خودکارها، مغز آن را داخل خمیردندان یا لابه‌لای متکای ابری، بعضی وقت‌ها هم در عصا جاسازی می‌کردیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊