eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍ به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت می‌داد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. روزی که جنازه‌اش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه می‌کردند و می‌گفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! ✍حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمی‌کنم. در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت. شب‌های جمعه به بهشت زهرا می‌رفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، می‌رفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشته‌هایش رفته بود، با قلم بازنویسی می‌کرد. قلم‌هایش را هنوز نگه داشتیم. ‌✍ بعد از آن به زیارت حضرت عبد العظیم حسنی علیه السلام می‌رفت و در مراسم احیای حاج منصور ارضی شرکت می‌کرد و تا صبح آنجا بود. این برنامه ثابت شبهای جمعه‌اش بود. صبح می‌آمد خانه، استراحت مختصری می‌کرد و دوباره بلند می‌شد و می‌رفت بیرون. هیچ وقت بیکار نبود. وقتی که شهید شده بود، سر مزارش مداح می‌گفت تا حالا هیچ وقت استراحت نکردی. الآن وقت استراحتت است! شب و روز در تلاش و کوشش بود، برای اینکه پایه‌های ایمان و تقوایش را محکم کند. 🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
میشود آیا ڪمے سطحے تر نگاهمان ڪنید...!؟ عمق نگاهتان مے کُشَد ما را از #خجالت.. #شهدا_شرمنده_ایم😔 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت سی و پنجم: احمد جان، اینجا عراقه تو اون جمع تازهِ وارد جوانی خوش سیما با ریشی پرپشت و بسیار نورانی وجود داشت که ترکش خورده بود تو سرش و پشتِ سرشو شکافته بود ، ولی بنظر نمیومد که خطر خیلی جدی باشه و بشهادتش منجر بشه. رو پاهاش راه می رفت و حرف می زد، اما گاهی تعادلش بهم می خورد و از خودش بیخود می شد و فِک می کرد ایرانه و بعضی چیزا رو ناخاسته به زبون می آورد، خیلی درد می کشید نمی دونم ترکش تو سرش بود یا نه ولی قسمتی از استخون جمجمه شکسته بود. گاهی با عربیِ فصیح بلند بلند حرف میزد و می گفت من روحانیم من پاسدارم. من فلان جاها بودم و خدمت کردم. رفتم کنارش نشستم و گفتم احمد جان خواهش می کنم ساکت شو. ما اسیر شدیم و اینجا شهر بصره و کشور عراقه. منم مثل تو طلبه ام. اینا اگه بفهمن روحانی هستی شهیدت می کنن. تو نباید عربی حرف بزنی و این حرفا را بگی. ناخواسته چیزایی می گفت که در واقع به منزله صدور حکم اعدامش بود. متوجه شدم اونم مثل من روحانی گردان بوده و اسمش احمد متقیان و ساکن قم هستش. کمی که حالش بهتر می شد می گفت باشه ولی همین که حالش خراب می شد دوباره شروع می کرد و همون حرفا رو تکرار می کرد. هر چه التماس کردم که تکرار نکنه و خودش را لو نده فایده نداشت. اصلا حالش خوش نبود و بی اختیار اون حرفا رو می زد. علی اصغر حکیمی می گفت: نگهبانی که مرا به اتاق بازداشتگاه می بُرد از من خواست ریش شهید متقیان را با دست بکنم و من خودم رو به اون راه میزدم که یعنی نمی فهمم چی میگی و خود نامردش محکم ریش ایشان را با دست محکم می کشید و نشان من می داد ولی هر چه اصرار میکرد من قبول نمی کردم و در نهایت چن سیلی و مشت و لگد به من زد و انداختم پیش بقیه بچه ها تو اتاق. هر چه من و بقیه دوستان تلاش کردیم که دشمن متوجه نشه، نشد. اول عراقیا نمی دونستن چی میگه ولی تو بازجوییا که مترجم حضور داشت همه چیز رو در باره اش فهمیدن و متوجه شدن احمد روحانیه و تو پرونده اسمش بنام ملا احمد ثبت شد و از اون به بعد کمتر ساعتی بود که کتک نخوره و بیشترین شکنجه ها و رفتارای وحشیانه را نسبت به این جوان رعنا انجام می دادند و هر بار وضعش وخیم تر می شد. طلبه آزاده رحمان سلطانی ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت سی و ششم: حسین کافر بود یا مسلمان؟ روز دوم اسارت بچه ها، بعثیا ریختن تو اتاق و یکی یکی اسم افراد رو می پرسیدن. رسیدن به یکی از بچه های تهران که از رزمنده های قدیمی بود و تو چندین عملیات شرکت کرده بود. قوی هیکل و با هیبت بود و همین باعث میشد بعثیا روی ایشان حساسیت بیشتری داشته باشن و بیشتر کتکش بزتن. ازش پرسیدن نامت چیه؟ گفت حسین. یکی از بعثیا با مسخره پرسید مسلمانی یا کافر گفت مسلمانم. گفت نه کافری. حسین تکرار کرد مسلمانم. چند نفری ریختن سرش و با کابل افتادن به جونش و مرتب می گفتن باید بگی کافرم. دید دست بردار نیستند گفت بابا کافرم کافر دست از سرم بردارید. اونا می خندیدن و خوشحال بودن که به زور یه مسلمونو کافر کرده بودن و رهاش کردن. چقد انسان باید بی منطق و عقده ای باشه که یه مسلمون رو شکنجه بده و با کابل بزنه تو سر و صورتش تا به کفر اقرار کنه. من یادِ این آیه افتادم که می فرماد: «و لا تقولوا لمن القی الیکم السلام لست مؤمنا»، هرگز به انسانی که ادعای مسلمانی میکنه نگید تو مؤمن نیستی. بعدها من و حسین خیلی با هم صمیمی شدیم و یه وقتایی سر به سرش می ذاشتم و می گفتم راستی حسین جان هنوز کافری یا مسلمون شدی؟ حسین می خندید و می گفت آخه ولم نمی کردن و هی می زدن. ناکِسا داشتن می کشتنم .برای اینکه اون احمقا رهام کنن ناچار شدم بگم کافرم. منم می گفتم حالا دیر نشده همین الان شهادتینو بگو و به دست من مسلمون شو. خیلی با صفا بود. یه وقت ازم پرسید سلطانی تو بچه ایلامی. یکی از بچه های ایلام به نام رضا سلطانی رو می شناسی. گفتم چطور. گفت یکی از فرماندهای لشکر امیر المؤمنین بود و مدتی فرماندم بوده ، شاید نسبتی با هم داشته باشین. گفتم حسین جان ، رضا داداشمه. این آشنایی، بیشتر باعث نزدیکی و صمیمیت ما شد و بعد از اون علاقه اش به من بیشتر شد و بخاطر ده سالی که از من بزرگتر بود احساس می کردم داداش بزرگترمه و خیلی به هم انس و الفت پیدا کرده بودیم. حقیقتاً انسانی والا، مؤمن ، دلاور ، با اعتقاد و ایمان قوی و راسخ و بشدت عاشق و مرید حضرت امام خمینی بود. حسین تو روزای پایانی بعد از تحمل ۴۳ ماه اسارت در تاریخ ۲۶ مرداد سال ۶۹ و دقیقا روز اول تبادل رسمی اسرا و در حالیکه داشتیم خودمون رو برای بازگشت به وطن آماده می کردیم به ضرب گلوله یکی از بعثیا بشهادت رسید. داستان رشادتا و ماجرای غم انگیز شهادتش رو بعدا جای خودش براتون نقل می کنم. رحمن سلطانی ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 2 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿8 📿11 📿 12📿 13 📿 14 📿15 📿18 📿19 📿20 📿21 📿 22📿22📿 24 📿27 📿 28 📿29 📿30 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 461 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_مجید_صانعی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
باش تا چشم دلم روشن شود سر زمین قلب من گلشن شود میشوم مثل پری در قصه ها گر حریر عشق تو بر تن شود #شهید_سیدهادی_علوی_نسب #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
تنہا خدا میداند ڪہ ذره هاے دڸ تو با هر سرفہ بیشتر از ذره هاے آبِ ڪپسول،بالا و پایین مے پرد... اینجا قانون اتصالات فرق مے ڪند....!!! #جانبازان #مردان_بی_ادعا🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🌷بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن🌷 ‌✍از در آمد تو. گفت "لباسای نظامی من کجاست؟ لباسامو بیارین. " رفت توی اتاقش، ولی نماند. راه افتاده بود دور اتاق. شده بود مثل وقتی که تمرین رزم تن به تن می داد. ذوق زده بود. بالاخره صبح شد و رفت. فکر کردیم برگردد، آرام می شود. چه آرام شدنی! تا نقشه ی عملایت را کامل کند. نیروها را بفرستد منطقه، نه خواب داشت نه خوراک. می گفت "امام فرمودن خودتون رو برسونید کردستان. " سریک هفته، یک هواپیما نیرو جمع کرده بود. 🌷 📙منبع: کتاب یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 38 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💢 تکنیک ⁉️ آیا جالب نیست در نزدیکی انتخابات به یکباره در فضای رسانه ای کشور عمدا چندین مسئله باهم مردم را به خود مشغول میکند... ⚠️ آیا رسانه ای شدن این موضوعات(گاها عمدی) در این حد و اندازه کاری اتفاقی ایست ؟؟ ❌ بازیچه رسانه ها نباشیم نگذاریم هدف را گم کنند ... 🔸🔹🔸 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
﴾﷽﴿ #امام_سجاد_ع اَلْقَتْلُ لَنا عادَةٌ وَ كَرامَتُنَا الشَّهادَةُ. 🍁كشتہ شدن عـــــادت ما... و #شــــــــــهادت كرامـــــت ماست. #شهید_مدافع_حرم_رسول_خلیلی @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸﷽🌸🍃 الهے من چه مے بينم ز احمد چه زيبا منظرے دارد محمد«ص» مبارڪ بر علے و دخت احمد طلوع صادق«ع»وجشن محمد«ص» 🍃🌸🍃🌸🍃 #میلاد_دو_نور_مبارڪـ #عاشقان_عیدتان_مبارڪ iD➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت سی و هفتم: یک روز شام و یک روز بصره روز دوم ورود بچه ها به بصره و آشنایی من با اونا بود که بعثیا در رو واکردن و گفتن همه بیاید بیرون. رمق و توانی برام نمونده بود. بچه ها همه رفتن بیرون و تا اومدم به خودم بجنبم در بسته شد و من جا موندم. هزار جور فکر و خیال تو سرم می چرخید. می گفتم نکنه بچه ها رو از اینجا بُرده باشن اردوگاه و بازم من اینجا تنها بمونم. بشدت ناراحت بودم که چرا منو نبردن. نکنه هنوز به قضیه اطلاعاتی بودنم شک دارن و میخوان بازم بازجوییای انفرادی رو شروع کنن. نکنه فهمیده باشن من روحانیم و بخوان حسابمو جداگونه برسن. همینجور فکرای مختلف به مغزم فشار میوورد. چن ساعت گذشت و من مثل سه روز اول تو اون اتاق با تنهایی خودم در خیالات مختلف غوطه ور بودم که با سر و صدای سربازای بعثی و بچه ها، خودمو جم و جور کردم. اولش فِک کردم یه عده اسیر جدید اوردن. ولی وقتی در باز شد دیدم همون رفقای خودم ولی با سر و وضعی بسیار آشفته و رقت بار و خونی. مات و مبهوت بودم چه اتفاقی افتاده و بچه ها را کجا بردن. بعثیا که رفتند و در بسته شد، از یکی پرسیدم کجا رفتید و چه اتفاقی براتون افتاد. چرا اینجوری برگشتید. گفت خوش بحالت که جا موندی. چشمت روز بد نبینه. ما را بُردن و هر چهار نفر رو سوار یه ایفا کردن و تو شهر بصره با دستای بسته چرخوندن و تعدادی از خونواده های بعثی رو آورده بودن و هر کس هر چه دستش بود بطرفمون پرت می کرد. یکی با سنگ می زد.یکی با چوب و یکی آب دهان سمتون می نداخت. این سنتی بود که بعثیا از یزید و شامیان سنگدل آموخته بودن. بدجوری بچه ها زخم و زیلی شده بودن. اوضاع بشدت رقت انگیز شده بود. یه عده اسیرِ مجروح، گشنه و بی رمق و این همه مصیبت! واقعا تو اون لحظات غمِ خودم و زخما و همه گرفتاریام از یادم رفت. گاهی دیدن اینجور صحنه ها از خود قرار گرفتن در اون زجرآورتره. من چه بدبختی هستم چرا باید جا بمونم و در غم و درد این بچه ها شریک نباشم. تا چن لحظه قبل چه فکر می کردم و حالا چه دارم می بینم! همون وقتی که می گفتم خوش بحال بچه ها که بردنشون اردوگاه و ازین وضع خلاص شدن طفلکیا زیر رگبار سنگ و کلوخ بعثیا بودن. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت سی و هشتم: فریب کاری بعثی ها زمانی که بچه ها زیر وحشانه ترین شکنجه ها بودن ، زمانی که اونها رو در بصره مثل برده های قدیم می چرخوندن و سنگ و چوب بر سر و صورتشان می بارید و آب دهان تو صورتشون مینداختن ، هیچ دوربینی نبود که این صحنه ها رو به تصویر بکشه، اما همینکه جرعه آبی و لقمه نونی میدادن ، باید تمام دنیا می فهمیدن. بعد از اون وحشیگری و نمایش مظلومیت فرزندان خمینی و هتک حرمت شیر بچه های علوی در بازار مکاره بصره، حالا نوبت اجرای یه نمایش مضحک و به تصویر کشیدن انسان دوستی، مهر و عاطفه بعثی ها بود که با لنز دوربین بدنیا نشون بدن چقد انسانیت دارن و چجوری با اسرا خوشرفتاری می کنن. ساعاتی وضع و اوضاع آروم بود و خبری از بگیر و ببند و زدن نبود تا اینکه دوباره در اتاق زندان وا شد و تعدادی سرباز با مقداری صمون و مربای هویج وارد شدن و بین بچه ها تقسیم کردن. می گفتن نترسید و راحت باشید و غذاتونو بخورید. همینکه بچه ها مشغول خوردن شدن دوربین فیلمبرداری وارد شد و از زوایای مختلف شروع کردن فیلم و گزارش تهیه کردن. تازه فهمیدیم چرا یهوئی انسانیتشون گُل کرده و بعد از چن روز گشنگی کشیدن لقمه نونی به ما دادن. حیف بود این همه کرَم و جوانمردی در تاریخ گم بشه. یجوری باید رحم و شفقت بعثیا با اسرای ایرانی به گوش تموم مردم دنیا و نسلای بعدی میرسید که یه وقت کسی تو بورکینافاسو پیدا نشه و بگه بعثیا با اسرای ایرانی بدرفتاری میکنن. تا جایی که یادم میاد این تنها خوردنی بود که بعثیا در طول سه شبانه روزی که بچه ها اومده بودن و تو زندان بصره بودیم به ما داده شد و نه قبل و نه بعدش دیگه خبری از نون و مربا و چیز دیگه ای تا زمان انتقالمون به بغداد نشد. رحمن سلطانی ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿8 📿11 📿 12📿 13 📿 14 📿15 📿18 📿19 📿20 📿21 📿 22📿22📿 24 📿27 📿 28 📿29 📿30 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 462 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_حسین_سراجی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#شهید_مصطفی_نبی_لو❤️ بر سفره ے نگاه تو اسراف جایز است ؛ صد بار دیده ایم ولے باز دیدنے ست ... #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🌸🍃🌸🍃🌸 مهر در خون ماست از نخست خلقت این قانون ماست شیعہ از آغاز خلقت ست شیعہ تا صبح قیامت ست 🌸🍃🌸🍃🌸 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🔰 سلاح اصلی آمریکا در منطقه، و و است 👈 علاج دشمنی، است 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامى‌: 🔹️ ما میخواهیم چهره‌ی واقعی آمریکا دیده شود و ملتهای مسلمان بفهمند پشت این چهره‌ی طرف‌داری از چیست. 🔹️ سلاح اصلی آمریکا در این منطقه، نفوذ در مناطق حساس تصمیم‌گیری، ایجاد تفرقه و تزلزل در عزم ملتها، دست‌کاری در محاسبات تصمیم‌گیرها و وانمود کردن اینکه تسلیم مقابل آمریکا حلال مشکلات است، [میباشد]. اینها از سلاحهای نظامی هم خطرناک‌تر است. 🔺️ علاج این دشمنی یک چیز است: ایستادگی؛ فَاستَقِم کَما اُمِرت. البته ایستادگی سختی‌هایی هم دارد، لکن سختی تسلیم شدن بیشتر است. هر سختی‌ای که در این راه تحمل کنید، یک عمل صالح است. ۹۸/۸/۲۴ 🏷 ۱۷ربیع iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🔴 راهی به جز وجود ندارد! 1️⃣ قیمت هر لیتر بنزین در ایران نسبت به کشورهای منطقه خیلی کمتر است لذا «قاچاق بنزین» یکی از تبعات این تفاوت قیمت است. به طور میانگین روزانه 10 میلیون لیتر از کشور به دلیل اختلاف قیمت با کشور های همسایه قاچاق می‌شود. 2️⃣ سود قاچاق بنزین از ایران به ترکیه در هر لیتر ۱۵ هزار و ۶۰۵ تومان است. قیمت بنزین در ترکیه به ۱.۲۳ دلار می‌رسد که بر مبنای ریالی حدود ۱۶ هزار و ۶۰۵ تومان است؛ در نتیجه در مقایسه با قیمت ۱۰۰۰ تومانی بنزین در ایران، سود قاچاق آن ۱۵ هزار و ۶۰۵ تومان برآورد شده است. 🔹یا در مورد قاچاق بنزین به آذربایجان، سود هر لیتر به ۵۳۴۵ تومان می‌رسد؛ به‌گونه‌ای که قیمت این سوخت در آذربایجان ۴۷ سنت است که معادل ریالی آن ۶۳۴۵ تومان بوده و در نتیجه اختلاف قیمت ۵۳۴۵ تومانی ایجاد می‌کند. علاوه بر ترکیه، آذربایجان، ترکمنستان، در مورد عراق و افغانستان و پاکستان و سایر کشورها همین مسئله وجود دارد. 3️⃣ تفاوت قیمت به علت ارزانی بنزین در ایران نیست بلکه بعلت بی ارزش بودن پول ملی نسبت به پول سایر کشورهاست. چون پول ملی در برابر دلار و سایر ارزها روز به روز بی ارزش تر شده برخی متوهم شده اند که بله بنزین نسبت به سایر کشورها ارزان تر است! در حالیکه هزینه بنزین در ایران با توجه به درآمد خانوارها گران است و هر گرانی باعث ایجاد شوک سنگین در بازار است و همه اجناس را با خود بالا می کشد. 4️⃣ اگرچه دولت ها باتوجه به جمیع شرایط نیاز دارند که قیمت بنزین را هرچند سال یکبار افزایش دهند و در ایران نیز این مسئله انکارناپذیر است. قاچاق روزانه 10 میلیون لیتر یک فاجعه و بی عرضه گی دولتمردان است به همین علت برای جبران کسری بودجه ها و جلوگیری از قاچاق، تنها هنر آنها گران کردن بنزین است. 5️⃣ مردم ایران از سال 90 تحت شدیدترین فشارهای اقتصادی بین المللی قرار گرفته که سوءتدبیر دولت های قبلی و فعلی، معیشت ملت را در تنگنا قرار داده است. افزایش چندبرابری نرخ ارز و همچنین افزایش قیمت بنزین طی دو سه مرحله طی این 10 سال، زندگی مردم را با مشکلات جدی مواجه کرده است. نارضایتی فراگیر عمومی همه اقشار ضعیف، متوسط و دارا، امروز به وضوح قابل مشاهده است و دشمنان سعی کرده اند از طریق همین نارضایتی با فعال کردن برخی گسل ها در ایران آشوب هایی را به راه بیاندازند. 6️⃣ طراحی پروژه «آشوب هوشمند» اگرچه با هوشمندی دستگاه های امنیتی اطلاعاتی بهم خورد اما حالا افزایش قیمت بنزین، آتش زیر خاکستر توده های مردمی را فعال می کند. 7️⃣ امروز اگر بین دو مصلحتِ «جلوگیری از قاچاق سوخت و جبران کسری بودجه» با «امنیت و آرامش جامعه» می خواهیم یک مصلحت را انتخاب کنیم بی تردید «امنیت و آرامش مردم» اهم واجبات است. برخی خیال می کنند نظام سیاسی یک شیء و موجود خارجی است لذا به جای دفاع از مردم و مطالبه حقوق آنان به توجیه افزایش قیمت بنزین می پردازند و مدعی اند تنها راه حل مشکلات اقتصادی کشور از این طرح می گذرد! در حالیکه نظام سیاسی چیزی به جزء اجتماع همین مردم نیست. نظام متشکل از مردم است و چنانچه پشتوانه مردمی و نارضایتی عمومی فراگیر شود اصل و اساس نظام با خطر مواجه خواهد. 8️⃣ در شرایط فعلی توصیه به اجرای صحیح این طرح، افزایش یارانه خانوارهای ضعیف، شفافیت درآمدهای حاصل از افزایش نرخ بنزین، فانتزی برخی از رسانه ها شده و فکر می کنند می توان با این ادبیات جامعه را از شر فتنه ها و آشوب ها حفظ کرد! در حالیکه تنها راه «توقف گرانی بنزین» است. تجربه نشان داده همچنین تصمیماتی همیشه غلط بوده و آینده ناخوشایندی برای اقتصاد داشته است و مسئولین همیشه عقل کل نبوده اند! چنانچه نهادهای دولتی و غیردولتی قصد حل مشکلات اقتصادی مردم را دارند بهترین راه دستور به توقف طرح است و لاغیر. نمایندگان مجلس با طرح سه فوریتی جلوی این اقدام را بگیرند. : ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
ای سبز پوشِ ڪعبہ دل‌ها ظهورڪن ‌از شيب تندِ قلہ غيبٺ عبورڪن شايدگناہ خوب نديدن از آن ماسٺ فڪری برای روشنیِ چشم ڪورڪن #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
میگفت چشمان #شهدا به راهـے است کہ ازخود به یادگار گذاشته اند، اما چشم ما بـه #روزى است که با آنان رو بروخواهیم شد. دعائـے... تا که شرمنده نباشیم😔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت سی و نهم: تبلیغات دروغ دم دمای غروب ما رو از زندان بیرون آوردن و سوار تعدادی ماشین کردن و حرکت دادن. تصورمون این بود دوباره میخوان بچه ها رو تو خیابونای بصره بچرخونن و همون صحنه ها دوباره تکرار بشه. همه مضطرب بودیم و بیشتر نگران بچه های زخمی و بدحال که نکنه طاقت نیارنو و زیر ضربات سنگ و آجر جون بدن. همه زیر لب زمزمه می کردیم و ذکر می گفتیم و از خدا و اهل بیت کمک میخواستیم. ولی وقتی از شهر فاصله گرفتیم. گفتیم شاید دوران قرنطینه تموم شده و می برنمون اردوگاه اسرا. تو همین حال و هوا بودیم که رسیدیم به پادگانی در اطراف بصره و پیادمون کردن. ناباورانه دیدیم جمع زیادی از اسرای ایرانی در حدود چهارصد نفر رو روی خاکا بافاصله از هم نشوندن. خدایا این همه کی اسیر شدن. نکنه عراق حمله بزرگی کرده و این تعداد از بچه ها امروز اسیر شدن. ما رو با فاصله طوریکه قاطی نشیم، کنار اونا نشوندن و منتظر بودیم ببینیم چه اتفاقی میخواد بیفته و چه خوابی برامون دیدن. اکیپ های فیلمبرداری اومدن و شروع کردند به فیلمبرداری و حتی دوربین رو نزدیک صورت افراد می آوردن و از زوایای مختلف فیلم می گرفتن. دو سه بار دوربین از نزدیکم رد شد و من هر بار صورتمو بر می گردوندم. یجوری میخواستم ناراحتی و غضبمو از بعثیا نشون بدم و از طرفی نمیخواستم خونواده منو تو این حال نزار ببینن. گر چه بعدها متوجه شدم این کارم اشتباه بوده و باعث شده خانواده ام برای شناسایی ام دچار مشکل بشن. فیلمبرداری تموم شد و ما بدون اینکه بتونیم بفهمیم این بچه کِیا بودن و کَی اسیر شدن، دوباره سوارمون کردن و برگردوندن همون زندانِ بصره. بعدا فهمیدیم اونا اسرای کربلای چهار و مراحل اول کربلای پنج بودن که از بغداد اون همه راه رو اورده بودنشون بصره تا نشون بدن که این تعدا اسیر رو تازه گرفتن در حالیکه بعضی از اونا ۴۰ روزی بود که اسیر شده بودن. فهمیدیم هدفشون از این کار روحیه دادن به نیروهاشون بوده و در شرایطی که ایران رو نوار پیروزی بود سعی می کردن با دروغ و فریب حقایق رو وارونه جلوه بدن. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢قسمت چهلم: در مسیر بغداد روز هفتم اسارتم بود که جمع سی و هشت نفره ما رو با پس گردنی و اولدنگی و زیر ضربات کابل و با دست و چشمای بسته سوار یه اتوبوس کردن. نمی دونستیم ما را کجا می برن تنها چیزهایی که بگوشمان میرسید فحش و ناسزاهایی بود که نثارمون می کردن. طی کردن فاصله ۶۵۰ کیلومتری بصره تا بغداد با بدنای زخمی و پاره پاره و کتک خورده و ضعف مفرط، و دستایی که از پشت بسته شده بود ،کاری طاقت فرسا بود و روزی بسختی قافله شام رو برامون رقم زد. گاهی چشمای ما رو باز می کردن اما همینکه به یه دژبانی یا نزدیک مرکز نظامی میرسیدیم مجددا می بستن ،ولی دستا تا بغداد همچنان بسته بود. اون روز انقد طولانی بنظر می رسید که انگار اتوبوس سرِ جاش میخکوب شده بود و اصلا حرکتی نداشت. گر چه بسمت سرنوشت نامعلومی در حرکت بودیم و احتمال میرفت اوضاعی بدتر و وخیم تر از وضع فعلی برامون پیش بیاد ولی سختی فوق العاده راه باعث می شد آرزو کنیم زودتر به مقصد برسیم و هر چه پیش آید خوش آید. دریغ از یه جرعه آب. چشمامون داشت از تشنگی از حدقه بیرون میزد ولی نانجیبا هر جایی می رسیدن جلو چشمای ما آب می خوردن و پذیرایی می شدن و ما ذره ای بزاق تو دهنمون نبود که قورت بدیم. دهان و گلو خشک بود و اطراف لبمون سفیده زده بود. نمیدونم چن ساعت طول کشید تا رسیدیم بغداد ولی هر ساعتش به اندازه ده ساعت برامون می گذشت. پذیرایی ویژه در استخبارات بغداد🔻 بالاخره بعد از ساعتا مسیر طاقت فرسا و همراه با اعمال شاقه به بغداد رسیدیم. وارد مقری شدیم که نفهمیدیم کجاست و تا آخر هم ندونستیم. از اتوبوس پیاده مون کردن و ماشینی شبیه نیسان آوردن که مخصوص حمل زندانیان سیاسی بود و همه اطراف آن فنسای قوی و قفلای ضخیم بود. و هیچگونه منافذی نداشت. ماشین حداکثر ده نفر ظرفیت داشت ولی همه ما را با زور و فشار وارد این ماشین کردن و در حالی هوا بشدت سرد بود،اما بعلت شدت ازدحام که بر روی هم انباشته شده بودیم عرق از سر و رویمان می ریخت و نفسامون به شماره افتاده بود و چیزی نمونده بود که تعدادی از بچه ها تلف بشن و همونجا جون بِدن. مسیر کوتاه بود و بعد از دقایقی به مقصد رسیدیم شاید اگه چن دقیقه بیشتر ادامه پیدا می کرد حداقل پنج،شش نفر شهید میدادیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 7 📿8 📿11 📿 12📿 13 📿 14 📿18 📿19 📿20 📿21 📿23📿 24 📿27 📿 28 📿29 📿30 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊