سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣9⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 94
یک روز در حال راهپیمایی به منطقه ای شیبدار به طول حدود شصت هفتاد متر رسیدیم. بچه ها را نگه داشت و گفت: «برادرا! اینجا به نوبت دستاتون رو روی سرتون میذارید و تا پایین غلت میخورید...» هنوز فکر میکردم بروم یا نروم که نوبت من رسید.
ـ برو!
سید احمد موسوی بود که فرمان میداد. با لحن دوستانه ای گفتم: «آقا سید! من هم...!»
ـ بله!
ـ آخه من هنوز...
ـ نه! باید بری! زود باش.
نتوانستم به صراحت به او بگویم که مجروح بوده ام و هنوز پوست تنم درست و حسابی قوت نگرفته. مجبور شدم سرم را توی دستانم قایم کنم و غلت بزنم... در آن مسیر شصت هفتاد متری زجرم مضاعف بود. خارها حتی از روی لباس هم توی تنم فرو میرفتند و درد در قسمتهای سوخته منتشر میشد. در راه بازگشت از درد حالم گرفته بود. به محل گردان که رسیدیم رفتم توی چادر و در حالی که پیراهنم را بالا میزدم سید احمد را صدا کردم: «آقا سید... حالا بیا این خارها رو از بدن من در بیار!» بندۀ خدا تا پشتم را دید لحن صدایش عوض شد، با محبت گفت: «چرا به من نگفتی؟!»
ـ چی میخواستید بگم! گفتم که یک کم زخمی ام شما قبول نکردید!
سید با وجود اینکه ناراحت شده بود جواب محکمی داد: «عیب نداره! میمونه محکمتر میشه!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_هفتمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷17🌷18🌷20🌷22🌷25🌷28🌷29🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s773_810)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
وصيتم به شما خانواده و دوستان اين است كه با هوشيارى كامل پيرو خط امام باشيد و راه شهيدان را كه همان راه رهبر است، و راه رهبر همان راه اسلام واقعى است را طى كنيد و پشتيبان رهبر باشيد و به گفتارى كه امام می گويد عمل كنيد كه همان قرآن است و هميشه دعا كنيد خدايا، خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار ..
#شهید_جعفر_هادى🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#پیامبر_اکرم_ص:
بهترین عمل در ماه رمضان
ترک گناه است 🍁
#امالی_شیخ_صدوق_ص_۹۵📘
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از این نیز بگذرد......
1_10463246.mp3
7.77M
#تحدیر_سی_جزءقرآن
(تندخوانی)
🌹تلاوت جزء ۱۳ قـــــرآن کریم
توسط استادمعتـــــز آقایی🌹
ختم امروز بہ نیابت از
#حسین_هریری
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#ماه_رمضان_در_جبهه_ها
بچه شهرستان بود ...
انگار از استانهای جنوبی آمده بود و حسابی لهجه غلیظ داشت و کمتر با کسی همکلام میشد.
آرام میآمد و آرام میرفت .. وقت سحر و افطار که میشد گوشهای مینشست و به بقیه نگاه میکرد. غذایش را نصفه میخورد و نیمه دیگرش را دست نخورده در سفـره می گذاشت برای بچههای کرمانشاهی که میتوانسنتد روزه بگیرند تا سحر چیزی برای خوردن داشته باشند.
یک روز کتاب قرآنی که همواره به همره داشت اتفاقـی دست ما افتـاد ، ڪاغذی وسطش بود ، بَر روی آن نوشته شده بود :
" خدایا من که مسافرم، مسافر راه نجات خاک تو خودت روزه را بر مسافر واجب نکردی، دلم سخت برای روزه گرفتن تنگ میشود. تنها میتوانم غذایم را با همرزمانم تقسیم کنم. در ثوابشان شریکم کن اگر شهیـد شدم ..."
#مردان_بی_ادعـا
#ماه_مبارک_رمضان
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#حاشیہ_هایی_از_دیدارروز_
#گذشتہ_دانشجویان_با_رهبر_انقلاب
📝دانشجوها همہ بچههای من هستند
#دختر_منتقد از آقا قرآن هدیہ گرفت
نگران فردا نباشید؛ خدای امروز، همان خدای فرداست؛ شماها هم کہ هستید
🔷اخگرپور کاغذهایش را روی تریبون جا میگذارد و پیش آقا میرود. با لهجہ شیرین ترکیاش با آقا صحبت میکند. آقا هم بہ ترکی از او میپرسند اهل کجایی؟ جوابش را کہ میشنوند، با خنده بہ او میگویند نزدیکیهای خامنہ است. بعد هم آقا در واکنش بہ ابراز نگرانی او برای آینده انقلاب و فردای انقلاب، یک جملہ آرامبخش میگویند «نگران فردا نباشید؛ خدای امروز، همان خدای فرداست؛ شماها هم که هستید».
🔷معتمدینژاد نماینده جنبش عدالتخواه دانشجویی صحبتش کہ تمام میشود و پیش آقا میرود، آقا میگویند «خب دردها را گفتید، راهحلها را هم از نظر خودتان بگویید. تشکل شما سالهاست کہ مورد تأیید من است، در همین دو موضوع کہ از من سؤال کردید (صداوسیما و قوه قضائیه) راهحلها را هم از نظر تشکل خودتان بنویسید و بدهید». معتمدینژاد کہ حالا حسابی شارژ شده، میپرسد بنویسیم به دستتان میرسد؟ آقا میگویند: بلہ حتماً.
🔷سحر مهرابی هم مانند بقیہ دانشجویان بعد از صحبتش پیش آقا میرود. آقا میگویند متنی را کہ خواندید بہ من بدهید. متنش را میدهد. آقا میگویند «دانشجوها همہ بچہهای من هستند». بہ آقا میگوید شیرازی است و درخواست یک هدیہ میکند. آقا میگویند قرآن بهتان هدیہ میدهم.
🔷اسم و عنوان نفر بعدی را کہ مجری میخواند "دانشجوی نخبہ فارغ التحصیل فوق دکتری دانشگاه کمبریج انگلیس" همہ به نشانه تعجب میگویند «اووووه» و شاغل در «مؤسسه رویان» صحبت سیدمهدی خلیق رضوی بیشتر ناظر بہ فراهم کردن شرایط برای نخبگان علمی در کشور است و گریزی هم بہ خدمت سربازی برای آنها میزند. وقتی بعد از پایان صحبت بالا میرود، آقا میگویند نکتہ شما درباره نظام وظیفہ چندان روشن نبود، اگر خواستید بنویسید بدهید.
🕊کانـــــال ســـــنگرشـهدا🕊
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
#حاشیه_هایی_از_دیدارروز_
#گذشته_دانشجویان_با_رهبر_انقلاب
سحرمهرابی کنایہهایی درباره حصر فتنہگران میزند و آن را نادرست میداند. بعد پیش آقا میرود.
بہ آقا میگوید شیرازی است و درخواست یک هدیہ میکند. #آقا میگویند قرآن بهتان هدیہ میدهم.
@sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣9⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 95
اوایل مهرماه سال 1361 بود و دو سه روز مانده به آغاز عملیات. چند نفر از بچه ها از جمله کریم و محمود ستاری ـ که برادر بودند ـ و برادرم سید صادق آمدند که: «بیا بریم طرف آب». صبح اولین روزهای پاییز بود و هوا کمی به سردی میزد اما دعوتشان را رد نکردم و با هم راه افتادیم. در آن چند روز بچه ها در گرمای ظهر برای استحمام و شنا به آنجا میرفتند. تا برسیم گرمای آفتاب بیشتر شده بود. کنار آب نشستیم و آماده شدیم برای آبتنی که صادق صدایم زد: «اونجا رو نگاه کن! یکی از بچه ها داره غرق میشه!»
ـ نه بابا!
ـ نیگا کن! اون پسره داره غرق میشه!
راست میگفت. یک نفر داشت توی آب تقلا میکرد. هی بالا و پایین میرفت ولی هیچکس از دور و بری هایش متوجه او نبودند. بدون معطلی توی آب شیرجه رفتم و سریع به او رسیدم. رفتم پایین آب و پاهایش را به بالا فشار دادم تا سرش بیرون آب بماند. آن بنده خدا هم تا بالای آب آمد دست انداخت و موهای سر مرا گرفت و بُرد توی آب و روی گردنم ایستاد. داشتم حسابی آب میخوردم؛ هر کاری کردم نتوانستم سرم را از چنبره او درآورم. حالا من بودم که داشتم غرق میشدم، راه چاره ای برایم نمانده بود جز اینکه چند مشت توی شکم او بزنم تا رهایم کند. به سختی او را هم از آب بیرون کشیدم اما از نفس افتاده بودم و حتی بیشتر از او آب خورده بودم. به زحمت آبی را که بلعیده بودیم بیرون ریختیم. آنجا بود که او را شناختم؛ برادر کوچکتر «محمدرضا چمیدفر» بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_هفتمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷17🌷18🌷20🌷22🌷28🌷29🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s774_010)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#دعای_روز_چهاردهم
🍁خدایا مرا در ایـــــن ماه بر لغزش ها سرزنش مکـــــن...
دعا براے ظهور آقامون امام زمان عج فراموش نشه
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍دنیای پر از ظلم و خیانت ڪنونے، توان سڪوت را از ما گرفتہ است و دیگر وجدان ما جوانان شیعہ، مشاهده ے این همه نامردمے ها و خیانت ها را اجازه نمے دهد.هرگز پایتان را از رهنمودهاے امام بیرون نگذارید. اوست ڪہ ان شاء الله حڪومت را بہ آقا امام زمان (عج) تحویل خواهد داد.
#شهید_ماشاءلله_رشیدی
📚ڪتاب راهیان علقمہ، صفحہ61
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#لاكريم_الاحسن
اِسـمِ اين مــاهْ فَقَطْ
يِڪ رَمَضانْ بودْ هَمينْ
چونْ تو دَرْ آنْ آمَدے
شُدْ رَمضانِ الڪريــمْ..😍
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از این نیز بگذرد......
1_10638782.mp3
7.67M
#تحدیر_سی_جزءقرآن
(تندخوانی)
🌹تلاوت جزء ۱۴ قـــــرآن کریم
توسط استادمعتـــــز آقایی🌹
ختم امروز بہ نیابت از
#شهیدجلیل_اسلامی
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
#خود_می_کشند_و_خود_
#تعزیہ_می_دارند
📝آیا می شود از طریق فضای بی در و پیکر مجازی، راه ترویج و تهییج شهوات و جرایم گوناگون را باز گذاشت اما هنگامی کہ جرمی - مثلا جنایت تلخ دبیرستان معین- رخ داد اشک تمساح ریخت؟! شدن کہ می شود اما بی شرافتی و رذالت محض است.
♦️آیا می شود گزینش را بہ دفعات و در برنامہ های رسمی دولت، مورد طعنہ و تمسخر قرار داد و پیش بینی نکرد کہ برداشتن گزینش یا شل انگاری آن، موجب بہ کارگیری چہ جانورانی در مدارس و مراکز مشابہ دیگر می شود؟!
🔷آیا می شود امور پرورشی را مورد استهزا قرار داد و مدارس را پولی کرد و افزایش راندمان درسی محض و نگاه کنکور محور و مدرک محور را غلبہ داد و بر همان اساس، جذب افراد بی باور را محور کرد و منتظر فجایعی نظیر جنایت اخیر در دبیرستان غرب تهران نشد؟!
🔶آیا می شود با سرپوش حجاب اختیاری، ریشه عفت و حجاب و حیا را زد و بہ بهانہ ترویج پیش کسوتان، سراغ هنرپیشه های روزگار طاغوت و میراث سینمایی مبتذل و مهوع آنها رفت و بہ بهانہ دفاع از آزادی، راه ورود فاضلاب سکس و شهوت افسار گسیختہ را در فضای مجازی به روی پیر و جوان و کودک باز گذاشت اما هنگامی کہ تعفن مسمومیت فرهنگی و اخلاقی بالا زد، قیافہ غمخواری برای امنیت اخلاق و عفت عمومی بہ خود گرفت؟
♦️این همان سبک سیاست و مدیریت غارتگر غربی در قواره کاپیتالیست و لیبرالیستی است کہ شهروندان را در قالب گاو و گوسفند و خوک تربیت می کند و پروار می سازد،؛ چنان کہ قابلیت دوشیده و قربانی شدن داشته باشند اما هرگز نخواهند و نتوانند از فضیلت و انسانیت و کراکت و عزت بپرسند.
🔷جهان بہ ظاهر مدرن غرب امروز انباشتہ از انواع جنایت های اخلاقی و جنسی است. متاسفانه سیاست بازان غربگرا، می خواهند همان مصیبت جهان غرب را برای ملت ما سوغات بیاورند. فضای مجازی دریچہ سرایت این بیماری کشنده است.
🕊کانـــــال ســـــنگرشـهدا🕊
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
#دریاے_کـــــرم
گمان مبر کہ حسن
بیضریح و بیحرم است،
کـــــریم آلعبـــا
هـــــرچہ هست میبخشد
۱۵رمضان ولادت امامحسنمجتبی علیہ السلام 🌸🍃
#عاشقان_عیدتان_مبارک🌸🍃
@sangarshohada
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣9⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 96
با این اتفاق از خیر آبتنی دوباره گذشتیم. لباسهایمان را پوشیدیم و از آن گودی به طرف بالا حرکت کردیم.
محل گردان رفته رفته دیده میشد. ما از جاده ای خاکی که بیشتر محل تردد ماشینها بود به سمت گردان حرکت میکردیم تا شاید ماشینی از راه برسد و ما را هم سوار کند اما هر طرف را که نگاه میکردیم بچه ها پیاده به طرف تپه در حال حرکت بودند. لحظاتی بعد گرد و خاک ماشینی توی جاده پیدا شد. ماشین تدارکات گردان بود که دیگهای بزرگ غذا را به نیروها میرساند. راننده که یکی از بچه های مراغه بود، کمی جلوتر ماشین را نگه داشت تا ما هم سوار شویم. تا کنار ماشین برسیم بچه ها از سر و کول ماشین بالا رفتند و هر کس از جایی آویزان شد. صادق هم پشت ماشین سوار شد و فقط من جا ماندم! راننده صدایم کرد: «آقا سید! شما هم بیاین سوار شین!»
ـ کجا سوار بشم، جایی نمونده!
راننده خواست بچه هایی را که جلو نشسته بودند پشت ماشین بفرستد اما راضی نشدم؛ گفتم: «شما برید من میخوام پیاده بیام!» برادرم تا دید من سوار نشدم از ماشین پایین پرید. کریم ستاری هم پیاده شد و ماشین راه افتاد. علاوه بر سنگینی دیگهای پر از غذا، دوازده سیزده نفر هم از ماشین آویزان شده بودند و ماشین به سختی از شیب تپه بالا میرفت. دقایقی بعد صدای هواپیماهای عراقی را شنیدیم. بالای تپه رسیده بودیم و فاصله مان با محل گردان کمتر از هشتصد متر شده بود. ماشین هنوز به گردان نرسیده بود اما در جای مسطحی حرکت میکرد که برای هواپیما هدف راحتی بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#یا_ڪریم_آل_غریب
هر چند ڪه داغ از همہ ایام گرفتے
با شوق سراغ از دل ایتام گرفتے
ارباب ڪرَم٬ حیدر ثانے، نسَبٺ نور
یڪپارچہ حُسنے و حسن نام گرفتے
#میلاد_کریم_اهل_بیت_مبارک🌸🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊