فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_خلیل_تختی_نژاد
#شهید_۲۴ساله_ای_که_فرمانده_بود
🔻بعضی ها می گویند شهادت همت است و عدهای قسمت، اما نه فقط دعوت است.
⭕️در آخرین مرحله که راهی سوریه شد و در حالی که ۲۴ ساله بود ۱۴ خرداد سال ۹۷ همزمان با شب نوزدهم ماه مبارک رمضان پروانه وار سوخت و به شهادت رسید.
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
هرکه آمد
به تماشای تو
بـی دل برگـشـت ؛
دلربایی هنرِ شاهنجف میباشد ...
#صلیالله_علیک_یاعلیبنابیطالب
#پاسـدار_مدافـع_حـــرم
#شهید_حجت_اصغری
#ایوان_نجف_اشرف
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #سرّ_سر
✍نویسنده: نجمه طرماح
● #خاطرات_شهیدحاج_عبدالله_اسکندری
#قسمت_شصت_یکم
زهرا به هم ریخته بود. شب شده بود و خانم ده بزرگی هنوز خانه ما بود. از علیرضا هم که خبری نبود، سوال هایش را هم بی جواب گذاشته بودم و آشفتگی هایش بیشتر از این بود که چند دقیقه پیش گفتم "بابا توی عملیات مجروح شده بود بطور مستقیم به پاش خورده و شکسته"
«شما که گفتید قلبش ناراحته مامان اگه چیزی شده به من بگید. علیرضا چرا تا حالا خونه نیومده؟
"علیرضا هم میاد با عمود بیرون هستند یک کاری عمود داشت گفت من باهاش میرم"
خب بابا چی؟ "بابا الان کجاست؟
"گفتم که مادر هنوز برنگشته ولی براش میگردانند"
خانم ده بزرگی کلی سفارش بچهها را به من کرد و سفارش من را به آنها و رفت شب را به صبح رساندند تا فردا چه برایمان رقم بخورد.
هفت و نیم صبح با شلوغ شدن خانه دختر ها قید سر کار رفتن را زدند. پشت سرهم بی فاصله ماشین ها می رسیدند و مهمان ها وارد خانه می شدند اولین گروه عمو اسدالله وزن عمویشان بود، بعد از آنها هنوز خوشامدگویی ایشان تمام نشده بود که همکار های پدر یا الله گفتند و آمدند توی خانه این جا بود که طاقت ایستادنم رفت و از پله ها بالا رفتم و نشستم توی اتاق دختر ها. زهرا و فاطمه هم آمدند با سوالی که جوابش روشن بود،
" مامان اینها برای چی اینجا آمدند؟ آغوشم را برایشان گشودم گریه میکردم" باباتون به آرزوش رسید"
خودشان را انداختند توی آغوش من. فاطمه سرش را روی زانویم گذاشت
" بابا شهید شده؟ چرا به من نگفتی مامان؟
"الان گفتم زود تر از این نمی تونستم"
پس این چند روز دندون درد و معده درد و سر درد هاتون بهانه بود؟ بی حوصلگی ها" و بیخوابی ها را چطور تحمل کردید؟ چطور دوام آوردید؟
شانه هایم می سوخت، قلبم هم. آرام نمی شدند. صدای همهمه مردم توی خانه پیچیده بود دستهایم را بالا بردم و از ته دل گفتم یا حضرت زینب کمکم کن صبر زینبی بده که بتونم آرومشون کنم.
دستم را روی سرشان کشیدم و مثل کودکیشان به خودم چسباندمشان. خدای من آن لحظه شاهد بود که چه آرامشی در وجودم نشست زبانم گویا شد. بر خودم مسلط شدم با اشک هایی که تمامی نداشتند سرم را نزدیک سرشان بردم "یادتونه تنها دعای پدرتون چی بود؟ زهرا یادته هر وقت برای سحری بلند میشدی هر وقت صدای اذان توی خانه می پیچید می گفت برای بابا دعا کنید شهید بشه؟ فاطمه یادته میگفت دعا کنید اسیر رختخوابم نشم؟
خودش خودش خواست. خودش از خدا طلب کرد.
خودشان ترجیح دادند که کنار مهمان هایی باشند که به احترام بابا آمده بودند گریه اما نشان میداد آمدند و توی پله ها نشستم خانه در این فاصله شلوغ شده بود"
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #سرّ_سر ✍نویسنده: نجمه طرماح ● #خاطرا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #سرّ_سر
✍نویسنده: نجمه طرماح
● #خاطرات_شهیدحاج_عبدالله_اسکندری
#قسمت_شصت_دوم
آقا اسدالله و نصرالله و خواهرزاده ها با کمک هم مبل را جمع کرده بودند. تلویزیون را برداشته بودند. شیشه میز ناهارخوری توی دستشان بود دنبال یک گوشه خلوت می گشتند با هم بردند توی زیر زمین گذاشتن. راهرو و تا پله های طبقه دوم پر شده بود از مهمان های غریب و آشنا. همسایهها هم آمده بودند به چشم بر هم زدن خانه پر شد. خبر که به همسایه طبقه بالایی رسید خانه را آماده کرد و خانم ها همگی رفتن آنجا. آنهایی که حال و روز بهتری داشتند پذیرایی از مردم را تدارک دیده بودند. فلاسک چای چای پر بود. صدای قرآن می آمد. وسیله های اضافی از دور و بر خانه جمع شده بود اما کی بنر های کوچک و بزرگ عکس آقا عبدالله از اول تا آخر بلوار شهید زارع و در بخش و جلوی در مسجد نصب شد،نمی دانم !
فقط تلاش دوست فاطمه را برای جمع کردن سیستم کامپیوتر و سیم اینترنت و قطع کردن رایانه را میدیدم که میرفت و میآمد و از من می پرسید "دستگاه اینترنت کجاست؟ میتونم سیستم را قطع کنم؟ میشه بگیم اینجا شلوغ باید میز کامپیوتر را برداریم؟
" چرا عزیزم؟
"آخه نمیخوام فاطمه و زهرا سایت ها را ببینند به خاطر عکس آقای اسکندری"
" اشکالی نداره"
"خوب الان یکم زود آخه"
"زود برای چی؟ اصلا ببینم مگه این عکسها چه جوریه؟ "
" ندید شما؟ "
" عکس شهادتش رو میگی؟
"آره عکس پیکر بی سرشون"
"پیکر بی سر…؟!!
" من فکر کردم شما میدونید کاش نگفته بودم! "
به دیوار آشپزخانه تکیه دادم وای از دل حضرت زینب که پیش چشم هایش سر برادرش را از پشت بریدند. صدایش توی گوشم می پیچید" پیکر بی سرش. پیکر بی سرش "
" خانم نمیدونستم که.... "
"خوبم شما برو پیش فاطمه تنهاش نذار"
دوست فاطمه از من دور شد و هر چند قدمی برمی گشت. نگاهی به من می انداخت و سمت فاطمه که با خواهرش گوشه حال نشسته بودند میرفت. دست به دامن او شدم که عبدالله را برای دفاع از حرمش خوانده بود تا جانی به من ببخشد که این مصیبت را تاب بیاورم.
جز عدهای بقیه مهمان ها بعد از شام رفتند و خانه کمی خلوت شد. از زهرا اما خبری نبود ترسیدم چیزی شنیده باشد و سراغ اینترنت برود توی اتاقش پیدایش کردم. دیر رسیدم، سیم نت را پیدا کرده بود و به هق هق افتاده بود. تا من را دید صفحه را یکی یکی بست جلوتر رفتم و بغلش کردم. چشمم به صفحه مانیتور افتاد سردار عبدالله اسکندری مسئول سابق بنیاد شهید استان فارس در سوریه به شهادت رسید.
اشکای زهرا رد شوره های صورتش را گرفت و دوباره جاری شد. تمام تنش می لرزید. قسمش دادم به خون پدرش که از اینترنت بیاید بیرون. هنوز فاطمه چیزی ندیده بود دیگر حالش داشت به هم میخورد نفسش بند آمده بود. میگفت" چرا دیگه انقدر زجرش دادند؟ چرا شکنجه اش کردند؟
با ورود فاطمه سکوت کرد، اما گریه منو بی تابی زهرا کافی بود تا او هم شروع کند. شانه هایم تحمل این بار سنگین را نداشت. یکبار دیگر از حضرت زینب کمک خواستم تا صبر را به قلبمان برگرداند. با صدای بچه ها خانم ها آمدند توی اتاق، دیگر حواسم نبود دور و برم ک ایستاده یکیشان زیر زبان دخترها تربت امام حسین گذاشت برایشان آب آوردیم. هر طور بود کمی آرامشان کردیم. اتفاقی که از آن هراس داشتند افتاده بود حالا آنها بیشتر نگران من بودند هر چه می گفتم تبلت را به من بدهید تا من هم خبرها را بخوانم یا عکسها را ببینم طفره میرفتند که میگفتند خبر همان بود که تیترش را توی رایانه دیدید
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #سرّ_سر ✍نویسنده: نجمه طرماح ● #خاطرا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #سرّ_سر
✍نویسنده: نجمه طرماح
● #خاطرات_شهیدحاج_عبدالله_اسکندری
#قسمت_آخر
بالاخره علیرضا تبلت را توی دستم گذاشت. ایستاده بودم. نشست و دست هایش را دور زانویش حلقه کرد .سرش را کج کرده بود .
با خودم گفتم«یادت باشد اعظم! هر چه دیدی فقط طاقت بیاور به خاطر بچه ها» پیکر بی سرش روی زمین افتاده بود. در جزئیات آن دقیق شدم .دست ها ،پاها ،حتی جوراب ها همان نبود که خودم برایش خریده بودم عکس بعدی سری بود روی نیزه و تکفیریها اطراف شادی میکردند. تصویر را نزدیکتر بردم، صورت حاج عبدالله بود. روی سر بریده اسلحه کشیدهاند. عبدالله من لبهایش خشک شده! بی پلک بر هم زدن عکس های حاج عبدالله را نگاه میکردم .صدای زهرا را میشنیدم که با گریه برای عمویش میگفت:« یک شب که مادربزرگ از ستاد پشتیبانی برگشته بود برایمان تعریف کرد که آمده بودند مصاحبه بگیرند ،خانم مسئول ستاد پشتیبانی گفت بهتر است با تو مصاحبه کنند که مادر سه تا رزمنده هستید که هر سه الان جبهه هستند ،ولی من مصاحبه نکردم. بابا زد روی شانه مادربزرگ و گفت :خوب کاری کردی مادر !مادر سه تا رزمنده بودن که افتخار نیست ،مادر سه شهید بودن افتخاره !
برگه اعلامیه حاج عبدالله را برداشتم و از پاکت درآوردم .عکس گنبد طلایی حرم حضرت زینب کبری زمینه عکس شهید بود .
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است
تن بی سر عجبی نیست رود گردد خاک
سر سرباز ره عشق به پیکر عجب است
شب سال نو با آن تعداد خانواده هایی که پیکر شهید شان باز نگشته بود مهمان بیت رهبری بودیم. ۹ ماه از شهادت آقا عبدالله میگذشت از بازرسی های متعدد گذشتیم و چند دقیقه مانده به اذان مغرب وارد سالن بزرگ بیت رهبری شدیم. یک طرف سالن آقایان صف جماعت بستند طرف دیگر مادران و فرزندان و همسران به صف ایستادند. همه بستگان نزدیک شهدا بودند .ورود حضرت آقا از کنار صف ما بود. آقا را دیدیم که سلام کردند و رفتند تا در جایگاه امام جماعت بایستند .نمازی که امامش رهبرم بود بسیار به دلم نشست و حرفهایی که بعد از آن برای قلب دلتنگ همه ما آرامش خاطر بود و در یادم ماندگار شد. مانده بود حرف های دل من به آقا
بی فاصله با خانمها نشسته بودیم. چهارزانو ،مثل خانه خودمان .هیچ تشریفاتی در کار نبود .دقایق پایانی هر خانوادهای چند دقیقهای با آقا صحبت میکرد و اگر خواسته ای داشت مطرح میکرد. اسم من و دختر ها و علیرضا را در گروه سوم صدا کردند .هیبت حضرت آقا ،ادب حضور را سختتر میکرد .پیش رفتیم سلام علیک گرمی کردند .روی علیرضا را چند بار بوسیدند.زهرا پیش دستی کرد و چفیه حضرت آقا را برای تبرک خواست .صبر کردم تا بچهها حرفهایشان تمام شود نوبت به من رسید. می دانستم چه می خواهم بگویم ولی وقتی آقا را از آن چیزی که همیشه از تلویزیون تماشا می کردم نورانی تر و با ابهت تر دیدم رشته افکارم گسست. همه توانم را جمع کردم و گفتم:
«دو هفته بعد از شهادت حاج آقا اسکندری رایزنیهایی با سفارت ترکیه شد که پیکر شهید را در ازای مبلغی و آزاد کردن اسرای تکفیری پس بگیریم .آقا علیرضا و دختر خانمها قبول نکردند با اینکه دلتنگ پدر شان هستند اما گفتند این کار خلاف راه است که پدر و مادرش قدم گذاشته»
آقا بعد از سکوتی که برای شنیدن حرفهایم کردند، لبخند پدرانه که روی لبهایش نشست.رو کردند به علیرضا «آفرین به این استقامت به این روحیه ای تربیت بزرگ منشانه احسنت به شما اجر شما با حضرت زینب با خود شهدا»
نوروز ۹۳ بی حاج عبدالله شروع شد جای خالیش در جای جای خانه احساس میشد هر سال شیرینی خانگی مامان با دست پخت حاج عبدالله به راه بود که حضورش را کم داشتیم منتظر بودم به خوابم میآید وقتی آمد پرسیدم« به من بگید چی بهتون گذشت ؟چی سرت اومد؟ اگر الان هم نگید مجبورتون می کنم هر بار به خوابم آمد این ازتون همین را می پرسم .»
خندید و گفت:« و بشر صابرین و بشر صابرین»
🌺شادی روح بلند سردار بی سر، شهید عبدالله اسکندری صلوات🌺
#پـــــایــــــــــان
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_یکمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 2 📿 16 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_771_140)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
143218_246.mp3
4.06M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸
#تحدیر (تندخوانے) جزء بیست و دوم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#اِستَعینوا_بالله_وَاصبِرو
بہ ما آموختے ڪہ براے نصرت خدا و پیروزی باید
#مقاومت و صبر ڪرد ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_ابومهدی_المهندس
#صبحتون_شهدایی🌷
@sangarshohada🕊🕊
#فرازی_از_وصیت_نامہ
●در این عالم،صوتی که روزانه من میشنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش میداد...،صدای فرزندان شهدا بود که بعضا روزانه با آن مأنوس بودم؛
●صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر وپدرم را در وجودشان احساس میکردم.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
Issabadi:
♦️ #شهر_رمضان
♦️ #ویژه_تمام_سنین
🔸 برگزاری مسابقه نهج البلاغه 📖
🔹در ماه مبارک رمضان📿
🔰 همراه با جوایز نفیس🎁
♻️برای شرکت در مسابقه و کسب اطلاعات بیشتر به ایدی زیر در پیامرسان های سروش و تلگرام ،ایتا پیام دهید 👇👇
@mottaghin_nahjolbalaghe
بسیج دانش اموزی اموزشگاه عصمت ، شهرستان کمیجان
✨در اردوی جهادی از لحظہ لحظہ وقتش استفاده می ڪرد .
وقتی ڪار عمرانی تمام می شد مشغول ڪار فرهنگی می شد ؛
بعد بہ آشپز ، جهت پخت غذا ڪمڪ می ڪرد و ...
« شهید ذوالفقاری هميشہ اهل ڪار و فعاليت بود ...»
#شهید_هادی_ذوالفقاری🌷
@sangarshohada🕊🕊
● اين هفت نفر رزمنده و مجاهد عزیز همه برای بهشت ثبت نام كردند، اما غير از آخرين نفر سمت چپ همه یکجا قبول و شهید شدند.
به نفر آخر گفتند تو هنوز یک مأموریت مهم داری که باید آن را تمام کنی!
●او بعدها امام جمعه شهر کازرون شد و در شب قدر قبولش کردند...
نامش شد:
#شهید_محمد_خرسند
🌷شادی روح ملکوتی تمامی شهدا صلوات🌷
#شهید_محمد_خرسند
#شب_قدر
#سالگرد_شهادت
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما هیچگاه این مکالمه را فراموش نمیکنیم آقا اصغر 💔
پیکر بی سر #شهیدمدافع_حرم_حاج_اصغرپاشاپور همرزم سردار سلیمانی روز یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ماه ساعت ۱۰ صبح، از بیت شهید تا حرم حضرت عبدالعظیم (ع) به سمت قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تشییع خواهد شد
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#افطارانہ
بر این سُفره ی افطار، آب نگذارید!...
من تازه فهمیده ام عطـــش
یعنی چه!
برایِ یک سال سیراب شدن!...
فقط یک قطره از نگاهِ تو کافیست!...
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله ♥️
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
رو سیه و زار و سرافکـــــندهام
باز به سوی تـــــو پناهـــــندهام
ای همه عفو تو فراتـــــر زحد
یا احـــــد یا احـــــد یا صـــــمد
#الهی_العفو😭
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
دعای جوشن کبیر.pdf
694.3K
✧✦•﷽ ✧✦•
#متن_کامل
#دعای_جوشن_کبیر
دعای سفارش شده برای شبهای قدر
اگه امشب چشماتون بارونی شد دلتون شکست خادمین سنگرشهدا هم دعا کنید🙏
#التماس_دعا
@sangarshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
🌷رفیقان میروند نوبت به نوبت
خوش آن روزی که نوبت بر من آید🌷
چقدر از رفقا سر مزار محمد هر هفته آرزو میکردن که قبر بغل محمد مال اونا باشه
اما اون منزل نو نصیب اصغر آقای حاج قاسم شد اصغری که حتی یه بار هم نتونست سر قبر محمد بیاد چون همه این سالها به جای ارزو کردن تو خط مقدم داشت میجنگید و این محمد بود که براش سنگ تموم گذاشت و اون و آورد پیش خودش
#شهید_اصغر_پاشاپور
#شهید_محمد_پورهنگ
#شهید_بی_سر
📎پ ن: مراسم تشیع پیکر #شهید_حاج_اصغرپاشاپور روز یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ماه ساعت ۱۰ صبح، از بیت شهید تا حرم حضرت عبدالعظیم (ع) به سمت قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تشییع خواهد شد
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سال های قبل شب قدر
#شهادتنامہ این ها امضاء شد...
براے امسال نام چه ڪسانے را می نویسند؟!
#التماس_دعا😔
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
4_6003467782694372787.mp3
4.08M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸
#تحدیر (تندخوانے) جزء بیست و سوم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
یڪ نفــر حسرت
لبخند تـو را مـیبـارد...
#خنده ڪـن عـشق
نمک گیـــر شود بعـــد بـرو...
#سردار_دلها
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊
💠مراسم تشییع فرمانده دلاور نیروی قدس سپاه شهید اصغر پاشاپور
حاج اصغر سلام ما رو هم به ارباب بی کفنت برسون😭
#اصغر_حاج_قاسم
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
💢 #ماه_رمضـان_در_جبهه_ها
بعداز ۴۸ ساعت درگیرے با دشمن
نیمہ شب به اردوگاه رسیدیم ...
مقداری آب و یڪ جعبه خرما باقے مانده بود ، فرمانده بچه های گردان را به خط ڪرد و گفت : برادرانے ڪہ خیلی گرسنه هستند از این خرما بخورنـد و آنهایے کہ می توانند، تا فـردا صـبح تحمل ڪنند.
جعبہ خرمـا بیـن بچـه ها دست به دست چرخیـد تا به فرمانــده رسید...
فرمانـده بہ جعبـه خرمـا نگاه ڪرد، خرماهـا دست نخورده بود ،بچـه ها تنـها با آب قمقمه هایشان افطار ڪرده بودنـد.
ماه #رمضان بود...
تیرماه شصت و یڪ...
#عملیات_رمضان
#بفدای_لب_تشنه_ات_یاحسین
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
یک کربلا شکوه به چشمت نهفته است
ای روضه مجسمِ گودال قتلگاه..😭
📎پ ن:
حاج اصغر چقدر امروز خواهرت زینب شبیه بی بی زینب س شده..
غم فراق یار داغ محمدش ..روضه بی سر برادرش...پیکرچاک چاک..
#السلام_علی_قلب_زینب_الصبور😭
#منزل_ابدی_حاج_اصغر
#دوتارقیق
#حاج_اصغرپاشاپور
#حاج_محمدپورهنگ
j๑ïท➺ @sangarshohada🕊