سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #برزخ_تکریت ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مز
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_قسمت_بیست_و_چهارم
💠 شلمچه در خون
اوایل جنگ بچه های فعال در حوزه های هنری نمایشنامه ای تحت عنوان شلمچه در خون در غرفه های حسینیه قدیم روستا به اجرا در آوردند که بنده به عنوان دختربچه ای که در مناطق جنگی شلمچه در حال برداشت آب از نهری است نقش بازی می کردم.
یادم هست پیراهن گل گلی خواهرم را پوشیدم با یک روسری .
ظرف خالی آبی در دست به نهری می رسیدم .
در حال برداشت آب بودم که محاصره می شدم.
سرباز بعثی با قهقهه ای بلند به دختر بچه نزدیک می شود.
دخترک ، تنها و بی پناه ، جیغ می کشد که ناگهان چند رزمنده ایرانی سر می رسند و نجات پیدا می کند.
تاریخ داشت تکرار می شد.
باز شلمچه و باز قصه اسارت.
اما این بار واقعی.
نزدیکی های سحر صداهایی با لهجه عربی به گوش می رسید.
یاد فیلمهای جنگی می افتادی
تاریکی مطلق بود و هیچ شناختی نسبت به موقعیت خود نداشتیم
درگیری پایان یافته بود و ما در دل عراقی ها بودیم.
بعد از اقامه نماز صبح و روشن شدن تدریجی هوا صدای همهمه بعثی ها بیشتر می شد.
خورشید از روبروی در سنگر در حال بالا آمدن بود.
عراقی ها دسته دسته از کنار سنگر عبور می کردند و سایه آنها داخل سنگر می افتاد.
همگی در انتهای سنگر پناه گرفتیم تا روبروی درگاه نباشیم.
عراقی ها باور نمی کردند کسی داخل این سنگر باشد.
سنگری کوچک ، آنهم پنج نفر
در سکوت با هم مشورت کردیم .
گفتیم همینجا بمانیم تا فردا شب به امید عملیات بچه ها و اگر امکان داشت از سنگر بیرون رفته سر و گوشی به آب دهیم و از روشنایی روز نسبت به موقعیت منطقه آگاهی یافته تا در شب بتوانیم فرار کنیم.
از طرفی می دانستیم که از نظر نظامی طبیعی است که همه سنگرها با انداختن نارنجک به داخل و گرفتن رگبار پاکسازی کنند.
امکان عملیات نیروهای خودی نیز به این زودی ها متصور نبود.
ریسک بزرگی بود.
احتمال اسارت می رفت .
شواهد و قرائن نشان می داد که امکان بازگشت وجود ندارد.
پیشنهاد دیگر این بود که بزنیم از سنگر بیرون اگر موقعیت فراهم بود و عراقی ها متوجه حضور ما نشدند در جای دیگری پناه بگیریم و آن موقع بر اساس وضعیت جدید تصمیم بگیریم
اگر هم عراقی ها متوجه شدند و آتش گشودند ما هم درگیر شویم و نهایتا اینکه کشته خواهیم شد .
احتیاط حکم می کرد مدارکی که حاوی اطلاعات نظامی بود معدوم کنیم.
کارتهای شناسایی را لای درز چوبهای سقف مخفی کردیم .
یکی از دوستان دوربین عکاسی مدل بالایی داشت دریچه نصب فیلم را شکست و فیلم آن را هم خارج نمود تا تصاویر منطقه دست دشمن نیفتد.
با افزایش حضور نیروهای عراقی موقعیت ما لو رفت .
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_و_چهاردهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 11 📿 12 📿 13 📿 14 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿 28 📿 29 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_822_884)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
110
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محرم_ترک
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
دل من تنگ همین
یڪ لبخنـد
و تــو در
خنده #مستانہ خود
مےگـذری
نوش جانت
امّـا ..
گاه گاهـے
بہ دل خستہ ما هم
نظــری...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊
.
اے ڪاش . . .
آن روزها ڪربلا بودید و ڪمی هم، لب های خشڪیده ی حسیــــن(ع) را تر میڪــــردید!!
.
#کربلای_جبهه_ها
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
﷽
آزمودم
دل خود را
به هزاران شیوه
هیچ چیزش
به جُز از وصل تو
خشنود نکرد
#شهید_نوید_صفری 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
﷽ آزمودم دل خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش به جُز از وصل تو خشنود نکرد #شهید_نوید_صفری 🌷 j๑
#خاطرات_شهید
💠محبت به خاطر خدا
●چند روز قبل اعزام آقانوید به سوریه بود که رفتیم قم زیارت. با اصرارهای ما، مادرشوهرم و خواهرعزیز آقانوید هم با ما همراه شدند که قبل رفتن، بیشتر کنار هم باشیم. شکرخدا سفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت. در طول یک روز و نیم سفرمان مسئله ای ذهنم رو درگیر کرد و گفتم بهتره از آقانوید مشورت بگیرم و نظرش رو بدونم.
●بهش گفتم من خیلی اوقات شنیدم که میگن مراقب باشید خیلی با خانواده همسر زیاد صمیمی نشید، عروس، مادرشوهر یا خواهرشوهر اینطورن، اونطورن و.. همین حرفهایی که خیلی هامون تو زندگی مشترک باهاش درگیر میشیم.
●گفتم آقانوید دوست دارم همیشه رابطه م با مامان جان و خواهرت مثل این سفرمون پر از محبت و مهربانی باشه. اما نمیدونم این مقدار محبت کردن و صمیمیت باید چقدر باشه تا مشکل ساز نشه یا به ناراحتی نرسه و یا توقعی برام ایجاد نکنه.
●یه لبخند زد و گفت چقدر خوبه به این چیزا فکر میکنی و بعد از کمی فکر گفت: می دونی باید چکار کنی?
همیشه به اطرافیانت به اندازه ای محبت کن که میدونی اون محبتت به خاطر خداست. حالا میخواد خانواده خودت باشه یا خانواده من یا دوستان و آشنایان. وقتی دیدی داری محبت میکنی که توقع جبران داشته باشی، محبت نکنی بهتره.
بعدم گفت نه اینکه خانواده خودم باشه بگم کلا تو زندگی مون با این نیت کار کنیم، خیلی ناراحتی ها به وجود نمیاد.
●اینکه چقدر این راهکارش به دلم نشست و به کارم اومده خدا میدونه. جزﺀ نکات و خاطره ثابتیه که هرجا برم از آقانوید میگم. چون میدونم خیلی هامون بخشی از ناراحتی های روزمره مون بخاطر همین مسیله است که بازخورد مورد انتظارمون رو از دیگران نمی گیریم. حالا اینکه صدرصد مشکلی پیش نیاد نه، اما مسلما اگر تمرین کنیم واقعااا فقط به خاطر خدا محبت کنیم. گذشت کنیم و کار کنیم، حجم ناراحتی ها کمتر میشه و آرامش مون بیشتر.
●هرکسی باید با توجه به شرایط زندگی و روحیات و توان خودش، مصداق این راهکار رو تو زندگیش پیدا کنه و به کار بگیره.
الحمدلله بلطف خدا، خانواده آقانوید از بزرگترین نعمات زندگی ام هستند. حضورشون باعث دلگرمی ام بوده و هست.
✍راوی: همسرشهید
#شهید_نوید_صفری 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #موشن_گرافیک
🔹سرنوشت همسر لبنانی دکتر چمران بعد از شهادتش چه شد؟
🔹مصطفی میگفت من «شمع»🕯 هستم و تو بعد از من به «شمس» ☀️میرسی...
🔸گفتم منظورت از «شمس» چیه؟ گفت یکی از اولیاء الله... من این ولیِخدا(مرحوم علامه طهرانی) را در مشهدمقدس پیدا کردم...
🔹 «رساله لب اللباب»کتابی که سرنوشت غاده را تغییر داد...
🔹 نامه عاشقانه عارفانه چمران که پس از 37 سال برای اولین بار منتشر می شود...
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #برزخ_تکریت ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مز
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_بیست_و_پنجم
💠 تسلیم سرنوشت
عراقی ها هجوم آوردند اطراف سنگر.
یالله اخرج
مانده بودیم کدام یک اول بیرون برویم.
چون می دانستیم با مواجه شدن اولین نفر ما با عراقی ها ممکن است حول شوند و ببندند به رگبار.
زمان بسرعت می گذشت.
دیگر دیر شده بود من و برادر صمدی که از همه ریز جثه تر و نزدیک دهانه سنگر بودیم تقریبا باهم زدیم بیرون.
خدای من تا چشم کار می کرد عراقی در طول خاکریز .
در میان دوستان فقط بنده کلاه آهنی نداشتم.
سرم نیز که ، چند روز قبل از ته تراشیده بودم.
جون می داد برای ضربه.
سرباز میان سال عراقی هر چه در دستش می آمد به سر و روی بچه ها می زد.
از شانس بد ، خشابی را از کیسه حمایلش برداشت و ته خشاب را محکم حواله سر ما کرد.
مات و مبهوت ، درد چندانی احساس نکردم .
فقط متوجه شدم یقه پیراهنم از پشت سر خیس شد.
آقای صمدی که از پشت سر ، شاهد ماجر بود در صفحه 48 کتاب خاطراتش بنام ،،روزهایی به رنگ آسمان،، اینطور به ماجرا اشاره کرده است.
📚 اصغر حکیمی بسیجی اهل اردکان که کلاه بر سر نداشت با اولین ضربه قنداقه تفنگ ، سرش شکافت و خون فوران کرد ، سرباز عراقی ، ناجوانمردانه مشتی خاک برداشت و بر سرش ریخت ، خون گل آلود روی سرش جمع شد و دلمه بست ...📚
اطراف خاکریز پر بود از اجساد سربازان عراقی ، از لباس و قیافه ها پیدا بود.
فاتحه خود را خواندیم.
از اولین برخوردشان معلوم بود که چه دل خونی از دست ما دارند.
به محض دستگیری دستهایمان را از پشت بستند و افسری که در حال هدایت نیروها بود جلو آمد.
لباسش شیک و اتو کشیده همراه با بوی تند ادکلن.
بعد از حدود بیست متر ما را به بالای خاکریز سمت راست هدایت کرد.
همان مسیری که نیروهایش در حال حرکت بودند.
رسیدیم بالای خاکریز ، پشت خاکریز آب و باتلاق بود.
با انباشته کردن اجساد کشته هایشان از داخل باتلاق مسیری را باز کرده بودند و از روی آنها عبور می کردند.
لازم است اشاره شود که تقریبا هیچ پیکری از شهدای ما در منطقه ای که رزمندگان حضور داشتند بجای نمی ماند و همچنان که در قسمتهای قبلی اشاره کردم در شرایط عادی و حتی در حین پاتک دشمن شاهد تخلیه شهدا و مجروحین بودیم .
مگر اینکه پیکر شهیدی زیر خاک یا سنگر مدفون شده باشد.
ولی دشمن بعثی نه تنها احترامی برای کشته هایشان قائل نبودند بلکه به عینه ما شاهد برخوردهای غیر انسانی با مجروحین خودشان هم بودیم.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_و_چهاردهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 12 📿 13 📿 14 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿 27 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_822_884)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
111
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_عبدالله_خسروی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
زمیـن
حقیـر بود
بـرای داشتنـت
آسمــــان
به تو بیشتر می آید...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#صبحتون_شهدایی 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#خاطرات_شهید
به گفته مادرش، مراقبهها در مورد هادی پیش از تولدش آغاز شد، از همان کودکی راهش مشخص بود، نمازشب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد .
کسی که همهاش زمزمه یا حسین (ع) روی لب دارد، عشقش به اهل بیت مشخص میشود، به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موج الحسین بود؛
کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دین شعاری و ابراهیم هادی، بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود، و آخر عشقش به طلبگی ختم شد، نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید .
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#پنجشنبہ_های_شهدایی
اَلدَّهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیل:
ای دنیای بے ارزش و بے مقدار
اف بر دوستے و دوست داشتنت!
ای دنیای دنی اف بر خواستنت!
ای پست بے مقدار اف بر مهری ڪہ از تو بر دلے بنشیند!
تو همانے ڪہ حسین فاطمہ گفت:
اف بر تو!
اگر محبت بے مقدارت بر دلم چنگ نینداختہ بود؛ من هم امروز ڪنار همسفرم بودم...
او رفت و گفت: بمان و زینب شو و من جاماندم از او و حالا آمده ام برمزارش برای او #یاسین بخوانم برای خودم #الرحمن...
گوارا بادت این #بهشتی ڪہ بہ بهای جان خریدی اش ای جان شیرینم...
و باز هم اف بر دوستے دنیا...
#همسر_شهید_حججی
#مزار_شهیدحججی
#یادکنیدشهداراباصلوات🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#مردان_بی_ادعا
این نسخہ فقط و فقط بـــرای من پیچیده شده...
من خیبـــری ام
اهل نی
هـــــور
آب
خیـــــبری ساکته
دود نـــــداره
ســـــوز داره...
#جانبازان_اعصاب_و_روان🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
اِنّی اُحِبُّ النَّبی مُحَمَّد
من حضرت محمد را دوست دارم
I love the Prophet Muhammad
______❤️_______❤️_________
ما دوستدار مصحف و در دین احمدیم
اندر جهان به خلق دو عالم سرآمدیم
زیر لوای آل علی صف کشیده ایم
چشم انتظار قائم آل محمدیم
#من_محمد_را_دوست_دارم❤️
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #برزخ_تکریت ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مز
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_بیست_و_ششم
💠امداد به شیوه بعثی ها
در ابتدا لازم می دانم اشاره کنم که یکی از علل اصلی بی رغبتی آزادگان از عدم تعریف و ثبت و ضبط خاطراتشان در طی این سالها ، غیر قابل باور بودن مشاهدات و شکنجه های وارده بوده است .
و امروز که بنده بعد از 30 سال دست به قلم برده ام در سایه افشای جنایات داعش در منطقه و به لطف گسترش رسانه های تصویری ، باورپذیری مخاطب افزایش یافته است .
و پر واضح است که افسران بعثی از عناصر اصلی تشکیلات داعش در عراق بوده و لذا این مهم ، پذیرش خاطرات آزادگان را راحت تر کرده است.
سمت راست مسیری که با انباشتن اجساد خودشان درست کرده بودند (سرباز مجروح عراقی در حال فرو رفتن در باتلاق بود و دائم صدا می زد ساعدونی یعنی کمکم کنید
افسر عراقی با کلت او را خلاص کرد)
قسمت داخل پرانتز نقل قول از دوستانم می باشد و بنده چون وسواس دارم ، ممکن است فراموش کرده باشم و لذا تا اطمینان کامل به مشاهداتم نداشته باشم مطلبی را نمی آورم .
هرچند برای خودم حجت است
و اما آنچه خودم مشاهده کردم
سرباز دیگری کنار باتلاق دراز کشیده بود و درست قسمت وسط پایش جدا شده بود و فقط سر پنجه و پاشنه پایش مانده بود.
انتظار کمک داشت .
هیچ تیر و گلوله ای از طرفین شلیک نمی شد .
منطقه آرام آرام
وضع اضطراری و جنگی هم حاکم نبود که بگوییم فرصت رسیدگی به مجروحین نیست .
وقتی برخورد افسر مافوقش را دید مثل مار خودش را عقب کشید و چنین وانمود کرد که نیازی به امداد ندارد تا مورد عنایت افسر بعثی واقع نشود.
شاید همین فرد بوده که با گلوله سلاح کمری افسر بعثی خلاص شده باشد. والله اعلم
از منظر یک افسر بعثی کاملا پذیرفته شده است که این سرباز مجروح حد اقل به دو نفر جهت امدادرسانی و تخلیه به عقب نیاز دارد و امداد رسانی به او ضمن اینکه هزینه دارد هیچ دردی نیز از نظام سرکوبگر بعثی دوا نمی کند.
لذا بهترین دارو تیر خلاص است یا رها کردن به حال خود.
هنوز قیافه آن سرباز مجروح را بخاطر دارم که چگونه مظلومانه در چشمان ما نگاه می کرد.
سایر نیروها نیز حق دخالت و امداد رسانی نداشتند و حتی جرات نگاه کردن و ابراز همدردی.
افسری که یقه پیراهن مرا به عنوان نفر جلو گرفته بود و به جلو هدایت می کرد گفت : امشی. یعنی برو
من که مانده بودم اگر پا روی اجسادشان بگذارم ناراحت شده و برخورد خواهد کرد امتناع کردم .
ولی افسر بعثی مرا هل داد و بقیه نیز از روی اجساد گذشتند.
برای آنها امری عادی بود ، چون بویی از انسانیت نبرده بودند .
اما از دیدگاه ما هر چند آنها اجساد دشمن بود و لی از نظر آموزه های دینی ، آنها انسان بودند و چه بسا اغلب نیروهای خط مقدم از شیعیانی بودند که بالاجبار به جنگ گسیل شده بودند و حق حیات نداشتند.
یاد خاطره ای افتادم از شخصی بنام میخائیل رمضان ،که نقش بدل صدام را به عهده داشته ، ایشان در کتاب خاطراتش بنام شبیه صدام . صفحه 151 در واکنش صدام به کشته های جنگ چنین آورده است .
📚... و هنگامی که در باره جنگ با ایران و تلفات سنگین انسانی که به ارتش عراق وارد شد ، از او (صدام) سوال کردند ، گفت : این مساله برای ما مهم نیست ، زیرا بیشتر افراد ارتش عراق شیعه اند و کسانی که در ارتش ایران هستند نیز شیعه اند و هر دو آنها دشمن ما هستند که به جهنم می روند.📚
چنین منطقی بر حزب بعث حاکم بود و توضیح بیشتر در این مقال نمی گنجد.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_و_چهاردهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 3 📿 4 📿 5 📿 6 📿 12 📿 13 📿 14 📿 17 📿 18 📿 19 📿 20 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_822_884)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
112
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_اکبر_شهریاری
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
#خاطرات_شهید
●جواب مادرشهید(16ساله) به این سوال که موافق رفتن اوبودیدیانه؟
پاسخ زیبای ایشان:
مادرهیچ وقت تمایلی نداردکه پسرخودرا به جایی بفرستدکه دیگربرنگردد، ولی عقایداو بسیارمستحکم بودوقبل رفتن ازحرف هایی می زد که نشان میداد بسیاربزرگ شده است.
●من درآن زمان تصور نمیکردم که سخنان او وصیت باشد، چندین بارقبل رفتن به من گفت که مواظب خودت باش وبه هیچکس جزخداوند اتکانکن.
●اونذرکرده بود که روزی به سوریه برود وحرم حضرت زینب سلام الله علیها را زیارت کند که به آرزویش رسید.
#شهید_محمد_کلانتری
#سالروز_شهادت🌷
#تیپ_فاطمیون
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
📸 #عکس_ناب
○ بیاد آنکه ژنرال بود اما
اهل پشت میز نشینی و لیموزین دودی و
بادیگارد و شاسی سواری و برج سازی نبود !!!!
.
○قلمت بشکنه تاریخ اگر ننویسی اگر از سردار بی دست و سر ننویسی ، ننویسی که دستش به زمین افتاده ، بهر امنیت و آسایش ما جان داده...۴۱ سال به جنگ و نبرد و پیکار ، ۴۱ سال همه خواب بودیم او بیدار ، روستا زاده ای که شده بین المللی ، راز و رمزش خدا بود و فرمان ولی...آری این وطن مُلک سلیمانی و طهرانی هاست ،
نه جای سگ صفتان خاوری و طبری هاست!
.
📎پ ن: عکس کمتر دیده شده از مردی که هنوز فکر رفتنش جگر را می سوزاند.او رفت اما با سپاهی از شهیدان خواهد آمد....شادی روح قاسم ایران شهید سلیمانی صلوات..🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
باید گذشـت از این دنیا به آسـاني ... 💔
#شهید_مرتضی_عطایی
#سالروز_شهادت🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#شهید_آوینی:
هنرمند بايد اهل درد باشد
و اين درد نہ تنها سرچشمہ زيبايے و صفاے هنری، بلڪہ معيار انسانيت است
آدم بیدرد هنرمند نيست ڪہ هيچ،
اصلاً انسان نيست
#_21_شهریور_روز_سینما
ว໐iภ↬ @sangarshohada
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_بیست_و_هفتم
💠اولین بازجویی
جهت ادامه مسیر باید از کنار نیروهای عراقی که به خط گسیل می شدند می گذشتیم ، زیرا منطقه مین گذاری شده بود و رفت و آمد فقط از مسیری که پاکسازی شده و با نوار سفیدرنگی مشخص شده بود امکان پذیر بود.
بالاجبار حدود صد متری را از کنار سربازان دشمن عبور داده شدیم.
هر کدام به کرم و لطفشان ما را نوازش کردند.
دستانمان بسته بود ولی چشممان باز بود
یکی با قنداقه سلاح ، یکی با مشت و لگد ، دیگری سیلی و اکثرا آب دهان
این یکی از همه زجرآور تر بود.
اولین سنگر ، ما را تحویل گرفتند
توقفی کوتاه و تحویل سرباز دیگری دادند.
فکر کنم از اینجا به بعد با خودرو منتقل شدیم .
رسیدیم سنگر فرماندهی میدانی
اولین بازجویی ، درخواست مشخصات خود - تیپ و لشکر - گردان و گروهان و...
اطلاعات محرمانه ای نبود
از اینجای داستان چون هر کدام بصورت انفرادی بازجویی می شدیم لذا برخوردها و مشاهدات متفاوت است و آنچه در پی می آید. مشاهدات شخصی بنده می باشد و از منظر دوستان دیگر ، قطعا اتفاقات بصورتی دیگر رقم خورده است .
مترجم که به زبان فارسی تسلط داشت در حین بازجویی گوشزد کرد که اگر دروغ بگوییم کشته خواهیم شد لذا قبل از خروج از سنگر چشمهایم که باز بود بسته و گفت : ما می دانیم که دروغ گفته ای و تو را خواهیم کشت.
با سکوت و بی تفاوتی رساندم که بکشید مهم نیست.
نه اینکه خیلی شجاعت نشان داده باشم.
از نگاه خودم ما دیگر مرده بودیم ، فقط نفس می کشیدیم.
می دانستیم لحظات بدی در انتظارمان است.
احساس می کردیم این اتقاقات همه خواب و رویاست.
ما 16-17 سال بیشتر نداشتیم.
بازوهای مرا گرفت و بلند کرد گذاشت روی یک بلندی.
لحظاتی سکوت کرد.
منتظر شلیک توی سرم بودم .
لحظه ها به کندی می گذشت.
با دست روی سینه ام گذاشت و فشار داد افتادم داخل خودرو روی سر و کول بقیه بچه ها.
بنا به نقل دوستان با همه به این شیوه برخورد کرده بودند .
ماشین حرکت کرد.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊