❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍وقتی قرار است با همسر شهید مدافع حرم به گفت وگو بنشینیم قلم یاری نمی کند تا از تنهایی و دلتنگی و نبودنهای همراه و همسفر زندگیاش بنویسیم و ما تنها تماشاگر این عاشقی می شویم.
✍سمیه کلکو همسر شهیدجاوید الاثر مدافع حرم هادی شریفی با این که حال و روز خوبی ندارد و اشک در چشمانش حلقه زده و امان سخن گفتن را به او نمیدهد از قصه ی عشق به شهادت میگوید: او عاشق شهادت بود و بزرگترین آرزویش شهید شدن در راه اهل بیت و در رکاب امام حسین(ع) بود و خداوند او رابه ارزویش رساند.
✍او می گوید: مهم ترین توصیه شهید هادی شریفی توصیه به نماز وحجاب بود و رعایت آن را رکن اصلی دین میدانست .
همسر شهید می گوید: شهید هادی شریفی از بازنگشتن پیکرش هم خبرداده بود وبه خواهرش گفته بود من احتمال میدهم پیکرم به وطن بازنگردد اما اگر این سعادت نصیبم شد برایم یک مزار یادبود در گلزار شهدای ملارد تهیه کنید و پیراهنم را به جای پیکرم به خاک بسپارید.
✍خانم کلکو از شوق رفتن هادی برایمان می گوید، از لحظه شماری برای اعزام به سوریه ،او می گوید: هادی خیلی دوست داشت که سوریه برود وقتی در ۲۶بهمن ماه پاسپورتش برای رفتن درست شد خیلی ناراحت شد و ان قدر اصرار کرد تا در ۲۷ بهمن اعزام شد .
همسر شهید هادی شریفی از جوانان ونوجوانان می خواهد یاد شهیدان را زنده نگاه دارند و دیگر بغض اجازه نمیدهد تا صحبت کند ……
✍شهید هادی شریفی در ۳۰ شهریور ۱۳۶۱ در شهر قم متولد می شودو در تاریخ ۲۷ بهمن ۹۴ برای نبرد باجبهه ی کفر عازم سوریه می شود و در تاریخ ۱۴ فروردین ماه ۹۵ مفقود شده تا در تاریخ ۵ مرداد ماه خبر شهادت ایشان به قطعیت می رسد،اما تنها پیراهنی و پلاکی از او به جا می ماند که برای خانواده اش به یادگار باز می گردد ، مزار یادبود این شهید بزرگوار در گلزار شهدای ملارد است.
#شهید_جاویدالاثر_هادی_شریفی
راوے: #همسر_شهید🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
4_293413254921716497.mp3
زمان:
حجم:
4.06M
✾طرح تلــاوٺ قرآטּ ✾
#تحدیر (تندخوانے) جزء بیست ونهم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
زمان : 33دقیقہ
✨ڪلام حق امروز هدیه به روح✨
✾شهید،⇦ #ابوالفضل_نیکزاد
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
به زبان نمیآورد
دلتنگــــی اش را ...
رسم ِ #پدرها چنین است !
دلتنگ اند ، اما در سڪوت ...
#پنج_شنبه_های_دلتنگی
#یاد_شهدا_با_صلوات🌷
@sangarshohada🕊🕊
#یا_رَبَّ_الحُسَین …
«روز آخـر» ، میهمان
سفره ات دارد دعـا
ای خدا یا «عرفه»
یا «اربعین» کرب و بلا
@sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣1⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 115
شماره استانداری تبریز را گرفتم که پسردایی ام محمدعلی نمکی آنجا کار میکرد اما از شانس من گفتند: «اینجا نیست.» پیغام گذاشتم: «آگه اومد بگید به بیمارستان امام رضای مشهد زنگ بزنه.» اصرار کرد که خودم را معرفی کنم. اسمم را گفتم و اشاره کردم که فقط کمی زخمی شده ام!
یک ساعت بعد دوباره تلفن را آوردند. پسردایی ام زنگ زده بود. من به آرامی صحبت میکردم و او مرتب میپرسید: «چت شده؟» گفتم «هیچی» اما بغض او ترکید و زد زیر گریه... پرسیدم: «مراسم ختم تموم شده؟»
ـ ختم کی؟
ـ صادق!
میخواست انکار کند. شاید میخواست ملاحظه مرا بکند. گفت: «نه صادق که چیزیش نشده... اومده خونه...»
ـ صادق پیش خودم شهید شد... خودم دیدمش!
دوباره گریه کرد. من هم دلم گرفته بود و گریه داشت سبکم میکرد. او گریه میکرد و من. بالاخره گفت: «بله... مراسم ختم صادق تموم شده و مونده تا چهلم.» دیگر نتوانستم صحبت کنم. خداحافظی کردم و خیالم راحت شد.
صبح روز بعد که پنجشنبه بودنش به خوبی یادم مانده است، ملاقاتی هایم از راه رسیدند.
اولین کسی که به اتاق سرک کشید، مادرم بود اما تا مرا دید برگشت. صدایش را شنیدم که میگفت: «بوکی بیزیم یارالیمیز دئییر!»
ـ چرا حاج خانم؟! شما مگه سید نورالدین عافی رو نمیخواستید.
ـ بله اما...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_هشتمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷3🌷4🌷5🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷16🌷17🌷18🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s775_110)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊