4_293413254921716498.mp3
زمان:
حجم:
4.1M
✾طرح تلــاوٺ قرآטּ ✾
#تحدیر (تندخوانے) جزء سیم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
زمان : 33دقیقہ
✨ڪلام حق امروز هدیه به روح✨
✾شهید،⇦ #مصطفی_صدرزاده
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهید
شب آخر جورابهای همرزمانش را میشسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید میگوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشود و یا اینکه پاک میشود. و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد برای همیشه رفت.
یک تیر به بازوی سمت چپش خورد، دستش را پاره کردو سه تا از تکفیریها را کشت ، سه یا چهار تیر به سینه و پهلویش خورد و شهید میشود و هنوز پیکر مطهرش برنگشته است. محل شهادتش جنوب #حلب، خان طومان، باغ زیتون است. و همه محله یافت آباد تهران هنوز منتظر بازگشت پیکر پاک و نورانی مجید هستند.
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
#شهید_مجید_قربانخانی
#تاریخ_تولد:1369
#تاریخ_شهادت:1394/10/21
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
گذشت ماه روزه و
در انتظاریم ای خـدا
ڪہ دل نمـاز عیـد را
به مهدی (عج) اقتدا ڪند ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣1⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 116
دوباره مادرم را در قاب در دیدم. او مرا نمی شناخت! صدایش زدم: «حاج خانوم! بویور...» لحظه ای بعد مادرم با بارانی از اشک بالای سرم بود. برادر بزرگم میررحیم و دامادمان هم دورم را گرفته و همه گریه میکردند.
ـ ای بابا! شما برای چی گریه میکنید؟! مگه چی شده...
بالاخره اشک و آه آنها تمام شد و کمی گفتند و خندیدند. گرچه عمیقاً از روی مادرم شرمنده بودم اما آرام از صادق پرسیدم. اول گفتند که حالش خوب است و طوریش نشده. گفتم: «همه چیز رو دیدم و تا لحظه آخر با هم بودیم.» فکر میکردم حاج خانم در این مدت چه رنجی کشیده است. آنها به من میگفتند: «سن چُخ قوی آدامسان!» روحیه میدادند. من هم میگفتم: «اون طور هم که شماها فکر میکنید نیس! تازه مگه قیافه من چطور شده!»
ـ تا حالا خودتو ندیدی؟!
ـ نه! همه این روزها رو تخت بودم.
مادرم پیشدستی کرد. دستی به سرم کشید و گفت: «هیچی نشده! همه چی خوبه!» با دیدن آنها واقعاً حس کردم حالم بهتر شده. مخصوصاً مادرم که داغ شهادت صادق جوانش را در دل داشت اما خیلی استوار به نظر میرسید. قرار شد یکی دو روز در مشهد بمانند که برای من در آن احوال بهترین خبر بود.
دو روز بعد دکتر در ویزیت صبح به من گفت: «ظاهراًَ که حالت خوبه.» گفتم که بهترم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣1⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 117
ـ امروز نوشتم برات نصف لیوان شیر و نصف لیوان چای بدن.
ـ چه خبر خوبی!
دقایقی بعد طبق دستور دکتر لیوانهای شیر و چای روی میز کنار تختم بود. حدود سی وچهار روز بود که فقط با سرم تغذیه شده بودم و واقعاً انتظار این لحظه را می کشیدم. شاد و سرحال بودم اما خوشحالی ام زود سر آمد. خانم پرستار جدیدی آمده بود ملافه های تختم را عوض کند. اولین بار بود او را میدیدم. گفتم: «بذار اول چای و شیرم رو بخورم بعد.»
ـ نه! بلندشو ملافه هاتو عوض کنم بعداً هر چی خواستی بخور.
ـ خانوم! من تا حالا از تختم پایین نیومدم. حالا شما میگید بیام پایین تا ملافه هامو عوض کنید!... من آگه پایین بیام شکمم منفجر میشه!
ـ چی داری میگی! الآن بیشتر از یک ماهه عمل شدی حالا میگی اگه تکون بخوری منفجر میشی!
ـ آگه شکم مال منه که میدونم بیام پایین به هم میریزه!
هر چه گفتم افاقه نکرد. زخم پایم هم خوب نشده بود اما لحن او مرا از رو برد. اتفاقاً آن ساعت مادر و برادرم برای زیارت به حرم رفته بودند و کس دیگری نبود که بتواند در مجاب کردن او کمکم کند!
ـ لااقل کمکم کنین بتونم بیام پایین!
رفت از پلکانهایی که کنار تخت میگذارند آورد تا مثلاً من راحتتر پایین بیایم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_هشتمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷4🌷5🌷7🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷15🌷16🌷17🌷18🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s780_110)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊