eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ✔همسر شهید یعنی رضایت نامه شهادت... .✔ یعنی تکیه گاه ... .✔یعنی سنگ صبور یک مرد آسمانی... .✔ یعنی بدرقه ی روز آخر... . ✔ یعنی قرآن بالاسر... .✔ یعنی اضطراب و دلهره... .✔ یعنی منتظر یک تماس... . ✔ یعنی دعای سلامتی... . ✔ یعنی محرم اسرار شهید... .✔ یعنی هم مادر هم پدر ... .✔ یعنی خبر شهادت... ✔یعنی آخرین دم گوشی های زیر تابوت . ✔ یعنی ... .✔یعنی مسافر گلزار شهدا.... ✔یعنی طعنه ها و کنایه ها... . ✔ یعنی عزت و صلابت... .✔ یعنی همیشه عاشق... . ✔ همسر شهید یعنی خود شهید یعنی شهیده .... . . 📎پ ن: تقدیم به همه ی همسران شهدا... عشق شما پاک ترین عشق بود و هست و خواهد بود ....در پناه شهیدتان ...🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
●عزیزانم نماز جمعه بروید، به دعای کمیل بروید و مصیبت بخوانید .قلب های خود را برای گریه کردن مصیبت ائمه عادت دهید ، بگذارید خون گریه کند قلب هایتان، گریه برای ائمه ثواب دارد وقتی که مصیبت می خواندید به مصیبت حضرت فاطمه زهرا{س} که رسیدید، مرا یاد کنید. ●در مبارزه با آمریکا و اسرائیل قاطعانه شرکت کنید. و تا برچیدن بساط آنها از روی زمین از پای ننشینید ؛ای عزیزان جوانمردانه به قول امام به جنگ بروید و جنگ با دشمنان را از یاد نبرید که اگر به دشمن فرصت دهید دینمان را قلع و قمع خواهد کرد .در ساختن خود و جامعه خود بکوشید. 📎جانشین فرماندهٔ گردان کمیل لشگر ۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۱/۲/۲۰ تهران ●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۴ طلاییه ،عملیات خیبر ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
دوست داشت گمنام باشد
می‌گفت: « آی نمی‌دونی 
چه لذتی داره آدم برای خدا
 تکه‌تکه بشه و هیچی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش! »
در جزیره‌مجنون به آرزویش رسید
📎پ ن : فرمانده گردان مالک اشتر لشکر ۲۷ حضرت‌رسول ﷺ ●شهادت: ۴ اسفند ۶۲ عملیات‌خیبر 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
💠 شهیدی که حاج‌قاسم سلیمانی او را فاتح‌اروند و عملیات والفجر۸ میدانست. ●بعضی مواقع اتفاق می‌ افتاد که حسن مریض می‌شد و تب می‌کرد، ما برنامه ریزی می کردیم که بدون او به شناسایی برویم، می‌گفتیم شما استراحت کنید که زود خوب شوید. موقع حرکت می‌دیدم که جلوتر از ما آماده رفتن است و  طوری رفتار می‌کرد که اصلا گویا مریض و تب دارنبوده است. ●از ایستگاه حسنیه راه افتادیم که به طرف خرمشهر برویم. بین راه بودیم که صدای اذان بلند شد. حسن گفت: نگه دار، همین‌جا نماز بخوانیم. همان جا، کنار جاده به نماز ایستاد. وقتی وارد سنگر دیدبانی شدم، او را دیدم داشت با دوربین منطقه را نگاه می کرد. سلام کردم، جوابم را داد، بدون این که به من نگاه کند. با خنده گفتم: «منم ، تحویل بگیر.» بدون اینکه نگاهش را برگرداند، گفت : «ناراحت نشو، نمی توانم چشم از منطقه و دشمن بردارم.» ●تازه فهمیدم که چرا گزارش های دیده بانی او این قدر مورد توجه فرماندهان قرار می گرفت،  ساعتها بدون حرکت، در سنگر می نشست و تحرکات دشمن را زیر نظر می گرفت.حتی برای اینکه مواضع دشمن را  بهتر شناسایی کند، بیش از سی مرتبه عرض اروند را شنا کرده بود، تا به خط عراقی ها برسد، منطقه را شناسایی کند و برگردد. 📎مسئول محور اطلاعات عملیات لشگر۴۱ثارالله 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۸ کرمان ●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۴ والفجر۸ ، بمباران شیمیایی ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
تنها چیزی که طعمش هیچوقت عوض نمیشود شماست همیشه شیرین و دلچسب است ... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 🔆 جاسوسی در اسارت۷ در خصوص همدست نامبرده که در جریان شهادت شهید احسانیان اشاره شد بعد از آرام شدن نسبی جو اردوگاه و در واقع کاستن فشار اسارت اکثر افرادی که بشکلی با عراقی‌ها همکاری می‌کنند از کرده خود پشیمان می‌شوند و به آغوش پر مهر و محبت بچه‌ها بازمی‌گردند. و انصافاً در این مورد نیز نامبرده اظهار پشیمانی نموده و حتی جبران مافات کرده که نهایتا به عنوان خرابکار و مخالف توسط بعثی‌ها در جمع مخالفین با ضرب و شتم به اردوگاه ۱۸ منتقل می‌شود. در خصوص فرد دیگری که در قسمت هفتاد و هفت به عنوان مسوول آسایشگاه ذکر آن رفت و البته نه به عنوان جاسوس بلکه به عنوان همکاری با بعثیها وی نیز پس از انتقال به اردوگاه ۱۹ از کرده خویش پشیمان می‌شود. در اردوگاه ۱۹ که اکثر برادران ارتش در آنجا نگهداری می‌شوند بعد از ارتحال امام بعثی‌ها فشار می‌آورند که به هنگام آمار گیری روزانه همه باید به امام رضوان الله تعالی علیه توهین کنند لذا نامبرده با درجه استواری علنا با این کار مخالفت می‌کند و بعثی‌ها هم وی را شدیداً تنبیه می‌کنند. نامبرده زیر ضربات کابل ضمن مقاومت جانانه با صدای رسا اظهار می‌دارد : بزنید ، این بدن باید تاوان خیانتهایش به این بچه‌ها را پس بدهد. بچه‌ها نیز در این جور مواقع فرد مورد نظر را تحویل می‌گیرند و مانع از جذب مجدد آنها توسط بعثی‌ها می‌شوند. حدودا بعد از یکسال از افتتاح اردوگاه افرادی که رهبری بچه‌ها را به عهده داشتند بصورت مخفیانه در صدد شناسایی افراد مشکوک به جاسوسی برمی‌آیند و تلاش می‌کنند ضمن آگهی بخشی به سایرین جهت مواظبت و رعایت نکات احتیاطی پس از شناسایی افراد آنها را جذب نمایند تا به دامن بعثی‌ها نیفتند و اگر نقطه ضعف فردی عدم تحمل گرسنگی یا اعتیاد به سیگار بود با تلاش جمعی تا جایی که ممکن بود خواسته وی را تامین می‌کردند. یادم هست در راستایی شناسایی افراد مشکوک به جاسوسی بنده به اتفاق تعداد دیگری از دوستان از سوی مسوولین مخفی اردوگاه ماموریت داشتیم تا به هنگام قدم زدن در محوطه بصورت نامحسوس نظارت داشته باشیم و ببینیم فلان فرد آیا به اتاق استراحت بعثی‌ها رفت و آمد دارد یا خیر ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿📿 19 📿 20 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 277 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
فقط شما که هــندسه وجودتان بــود و بــس.. 📎روزتان مبارک مهندس های واقعی 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
اي امت حزب ا… قدر اين رهبر قلب تپنده هزاران معلول ومجروح را بدانيد تااز بند ستمگران رهايي يابيد، مبادا بي وفايي كنيد، مبادا دل امام را بدرد آوريد. خدايا ببخش كساني را كه مصالح دنيا را فداي اسلام وقرآن وآخرت نمودند. 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۴ بابل ، مازندران ●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۵ دهلران ،عملیات والفجر۶ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
مهندس باشی و شهید شوی معلوم است راهی به آسمان خواهی ساخت! 🌷 مرزبان مهندس دهم مرداد 95 در درگیری با اشرار مسلح به شهادت رسید. 📎روز مهندس گرامی باد. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
●او خيلى مؤدّب، فهميده و با تقوا بود. غلامعلى پيشانى و كف پاى مادرمان را میبوسيد و مى ‏گفت: بهشت زير پاى مادر است. پدر و مادرم خيلى ناراحت میشدند و مى‏ گفتند: تو ما را شرمنده میكنى، امّا او میگفت: من به بوسيدن پاى شما افتخار میکنم.» ●بيش از هر چيز حسن خلق و رفتار ايشان زبانزد بود و هميشه سعى میکرد با تبسم مسائل را حل كند. آن قدر صبور بود كه اگر عصبانى میشد، خود را كنترل میکرد و با روحيه باز امر به معروف و نهى از منكر میكرد. ●او هر موقع كه به جبهه میرفت، به ما سفارش میکرد كه به خانواده شهدا سركشى كنيد و از احوال آنها جويا شويد. به بچّه‏ ها درباره درس خواندن و حجاب توصيه مى ‏كرد.» 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۷/۱/۱ باخرز ، خراسان‌رضوی ●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۵ مریوان ، والفجر۹ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
به یاد نابغه‌‌ی مهندسی سپاه که با مهندسی جنگ ؛ مسیر بهشت را برای رزمندگان دفاع‌ مقدس هموار کرد ... 📎پ ن :فرمانده قرارگاه‌ صراط‌ المسقیم 🌷 @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو ‌● 🔆 برنامه‌های فرهنگی۱ تقریبا در نیمه دوم سال ۶۶ با کم شدن شدت شکنجه‌های‌ عمومی و ایجاد جو نسبی آرامش ، برنامه های فرهنگی در اردوگاه البته به صورت مخفیانه شکل می‌گیرد کم کم شورایی نیز با همین نام در پنهان کار خود را آغاز می‌‌کند. اما بدون هیچ گونه امکانات و ابزار لازم از آنجا که در میان جمع اسرا تقریبا همه اقشار مختلف جامعه حضور داشتند بچه‌ها از محفوظات ذهنی یکدیگر کمال استفاده را می‌کنند مثلا جدای از افراد خاص که بخشهای زیادی از قرآن کریم را از بر داشتند خیلی از دوستان سوره‌های جزء سی‌ام قرآن کریم را از حفظ بودند و لذا به هنگام قدم زدن در محوطه و داخل آسایشگاه به یکدیگر منتقل می‌کردند. همینطور دوستانی بودند که فرازهایی از زیارت عاشورا و ادعیه دیگر از حفظ بودند لذا با کنار یکدیگر قرار دادن مطالب وجفت و جور کردن آن متن کامل زیارت را تهیه و در اختیار بچه‌ها قرار می‌دادند و حتی ممکن بود یکی دو واژه با متن اصلی نیز متفاوت باشد البته همچنان که قبلا اشاره هیچ گونه امکانات تحریری از قبیل قلم و کاغذ و کتاب در اختیار نبود و یافتن کوچکترین اثری از لوازم التحریر تنبیه شدید در پی‌ داشت لکن با همه این احوال برای یکسری کارها وجود قلم و کاغذ اجتناب ناپذیر بود لذا بچه‌ها با ابتکار و مخفی کاری به یکسری امکانات ابتدایی دسترسی پیدا می‌کنند . قبلا در قسمت صد و دو از ابتکارات در این زمینه و نحوه دسترسی به قلم و خودکار صحبت به میان آمد. در بعضی از مایحتاج آشپزخانه سرب پیدا می‌شد ، استحضار دارید که سرب به علت پایبن بودن درجه ذوب ، فلزی نرم و برای مهر و موم کردن از آن استفاده می‌شود و لذا با کمی ضربه و فشار به هر شکلی در می‌‌آید و با کشیدن روی سطوح مختلف ازخود اثر بجای می‌گذارد لذا بچه‌ها بصورت محدود از آن به عنوان قلم استفاده می‌کردند. برای تهیه کاغذ نیز جعبه‌های مقوایی پودر رختشویی را در آب خیسانده و پس از ورق ورق شدن ، آنها را خشک نموده به عنوان کاغذ استفاده می‌‌نمایند که البته پس از مدتی لو رفته و در همان ابتدا آنها را جمع‌آوری می‌نمایند. ادامه دارد..✒️ ⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @R199122 📿📿 19 📿 20 📿 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 278 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
مے دانیـد! بِینِ خُودِمـان بِمـانَد گـاهے! دلم مےخواهَـد دِلِ شما بـرایم تَنگـ شَود... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
●برادر حمید [شهید مهدی باکرى]، از تبریز زنگ زد و پرسید:« بچه چیه؟» گفتم:‌« دختر». به شوخی گفت: « برای جبهه فرمانده گردان می‌خواهیم. دختر می‌خواهیم برای چه؟». من هم به شوخی گفتم:« می‌روم پس می‌دهم.» به حمید گفتم که مهدی چه گفته، گفت: «[تو هم] می‌گفتی اگر پاسدار نشود، زن پاسدار می‌شود... می‌گفتی زن پاسدار شدن، خیلی سخت‌تر از پاسدار شدن است». ‌●یک ‌بار گفت:« می‌آیی نماز شب بخوانیم؟» گفتم:‌« بله.» او ایستاد به نماز و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد، من خسته شدم، خوابم گرفت، گفتم:« تو هم با این نماز شب خواندنت... چقدر طولش می‌دهى؟ من که خوابم گرفت،‌ مؤمن خدا... .» گفت: ‌« سعی کن خودت را عادت بدهى. مستحبات، انسان را به خدا نزدیک ‌ترمی‌کند. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎قائم‌مقام لشگر ۳۱ عاشورا 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۴/۹/۱ ارومیه ‌●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۶ عملیات خیبر ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
کاش یک قاصدک از تو خبری می‌آورد .... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
●یزد آن موقع کوچک‌تر بود. مردم بیش‌تر همدیگر را می‌شناختند. هرچه می‌شد همه جا می‌پیچید. محمد هم به خاطر درسش و هم برای خطش خیلی معروف شده بود. اسمش سر زبان‌ها افتاده بود. در یک روز دیدم دست‌هاش را حنا بسته. به مسخره گفتم «محمد! این دیگر چه کاری است؟» گفت «این طوری کردم که از شرّ این دختر مدرسه‌ای‌ها راحت بشَم. بگند اُمُّله. کاری به کارم نداشته باشند.» ●تا شروع عملیات چیزی نمانده بود. توی محوطه‌ی بیمارستان صحرایی، برای خودم می‌پلکیدم که دکتر رهنمون با یک پارچ آب از جلوم رد شد. چشم‌هایش سرخ سرخ بود. به نظرم دو سه شبی بود که چشم روی هم نگذاشته بود. رفتم دنبالش. گفتم: «دکتر! شما چرا؟ کارهای مهم‌تر هست که شما انجام بدهید. این وظیفه‌ی کس دیگری است.» ●لبخندی زد و گفت: «چه فرقی می‌کند. هر کاری که کمک کند کار بیمارستان راه بیفتد، کار مهمی است، باید انجامش داد. چرا خودت رو گیر عنوان‌ها می‌کنی. بچه‌ها تشنه‌اند.» 📎سپیدجامهٔ آسمانی ، شهیدشاخص جامعهٔ پزشکی 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۴/۵/۷ یزد ●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۶ نمازصبح ،بیمارستان صحرایی خاتم‌الانبیاء ، طلاییه ، عملیات خیبر ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
😍 ○۳۱ سال رهبری ایران و در دهه ۹۰ استقامت و حکمت بی نظیر در برابر آماج تخریب ها و تهمت ها در کم کاری دولت ها. 📎بی نظیر هستی و بی نظیر برایمان بمان ❤️ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
یادشان بخیر ؛ آن‌ها که داوطلبانه با خون‌شان انقلاب را واکسینه کردند ... 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
یادشان بخیر ؛ آن‌ها که داوطلبانه با خون‌شان انقلاب را واکسینه کردند ... #نوجوانان #مردان_بی_ادعا #
●مادر شهید محمد ایزدی می گوید محمد خیلی عاشق خدا بود ،یادمه که محمد وقتی بچه بود خیلی از تاریکی می ترسید شبها وقتی میخواست بیرون بره میبایست حتما باباش یا خودم همراش بریم .با اینکه سنش کم بود از همون بچگی همراه خودم بلند میشد روزه میگرفت و نماز میخوند و وقتی هم که مدرسه می رفت با دوستانش هم خیلی خوب و مهربان بود حتی زمانیکه به مدرسه راهنمایی می رفت دوستانش هم تشویق می کرد که به جبهه بروند ، ●وقتی از مدرسه می آمد درس و مشقش که تمام میشد می رفت رادیو را می آورد و سخنان امام را گوش می داد و از جبهه و حال و روز رزمنده ها خبر می گرفت من بهش می گفتم محمد مادر تو که بچه ای چکارت به جبهه ،می گفت مادر اگر من به جبهه نروم،دیگران و امثال من هم به جبهه نروند دیگر چه کسی از ناموس ما دفاع کند،دارن به دختران و مادران ما تجاوز می کنند،شما باید مادران دیگری که از رفتن پسرشون به جبهه ممانعت می کنندنصیحت کنید و به مادران شهدا دلداری بدی تا اسلام زنده بماندو من از حرف های پسرم شرمنده میشدم. ●طبق روال هر روز از مدرسه که می آمد درس و تکالیفش را انجام می داد و به بسیج محله می رفت وبعد از آنجا هم به فوتبال میرفت،یک روز که از مدرسه آمد مثل هر روز تکالیفش انجام داد و رفت ولی تا دیر وقت نیومد کم کم نگران شدم و از هر کس پرسیدم گفتن ما نمیدونیم کجاست پس رفتم پیش دوستش و قسمش دادم گفتم راستش بگو محمد کجاست گفت عصری رفته کرمان برای حضور در جبهه ،من خیلی ناراحت شدم و سریع اومدم خونه با برادر بزرگترش صبح زود رفتیم کرمان که وقتی رسیدم محل قرارگاهشون دیدم که به صف وایسادن و دارن سوار اتوبوس میشن که برن جبهه اومد جلو بوسیدمش گفتم چرا به من نگفتی،چرا بی خدا حافظی رفتی ،گفت مادر من ترسیدم جلومو بگیری به همین خاطر چیزی نگفتم ‌✍راوی :مادر بزرگوار شهید 🌷 ‌●ولادت: ۱۳۵۰/۶/۱ ●شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۳۰ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
نازد بہ خودش خدا کہ دارد دریاے فضائلے مطهر دارد🌸🍃 همتاے نخواهد آمد واللہ صد بار اگر کعبہ تَرَک بردارد🌸🍃 💞ولادت مولای متقیان حضرت علی «ع» مبارک باد."💞 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊