سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 184
این اتفاق باعث نشد فکر خروج از اردوگاه را به کلی رها کنیم. هر وقت در اردوگاه خسته می شدیم، به قصد دزفول دَر میرفتیم. گاهی دو روز آنجا می ماندیم. کنار رودخانه دز که آبش مثل آب چشمه های روستا زلال و شفاف بود شنا میکردیم، میخوردیم و واقعاً حال میکردیم. یک روز در حین شنا در گردابی که کنار پُلی به وجود می آمد گیر افتادم. هر چه تقلا میکردم نمی توانستم از مهار گرداب خارج شوم، گرداب داشت مرا می بلعید. یکی دو بار زیر آب رفتم و حسابی آب خوردم. بالاخره سرم را بالا آوردم و داد زدم: «خفه شدم!». «رحیم افتخاری» و علی نمکی کنار آب بودند. رحیم خودش را به آب زد و مرا بیرون کشید. واقعاً ترسیده بودم. گفت: «مواظب باش! دَر رفتن از اردوگاه تلفات هم داره!» بعد از آن جریان دیگر در دز آبتنی نکردم. هر بار که می آمدیم بچه ها هر چه می گفتند: «بیا شنا کنیم»، میگفتم: «همون بسمه!»
طبق معمول زیارت سبز قبا و در صورت ماندن در دزفول مراجعه به محلی که سپاه برای رزمنده ها در نظر گرفته بود، روال کارمان بود. بعد از یکی دو روز وقتی به دوکوهه برمی گشتیم بچه ها با خوش آمدگویی شرمنده مان میکردند!
صفای درون بچه ها در محیط بیرون هم اثر داشت. بچه ها جلوی چادرهایشان سنگریزه ریخته و چمن و گل کاشته بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷12🌷13🌷15🌷26🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_510)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم #مبلغی را برای ۳خانواده مستضعف و نیازمند جمع اوری کنیم مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
💠مکاشفه شهیدعبدالحسین برونسی با حضرت زهرا( س )
🔰شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. 😞
سید کاظم حسینی میگه :
من معاون شهید برونسی بودم،
اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن،
یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و
همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده
رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه،
میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...😭
بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیس ،
پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن،
ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.
گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت:
سید کاظم ؟ گفتم: بله ؟
گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن،
25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ،
بعد 40 قدم ببر جلو.
گفتم : بچه ها اصلا نمیتونن سرشونو بلند کنن
عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟
گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.
گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو،
بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن،
گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی
نمی بینم 😳
گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن.
می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد.
تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا،
گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم 💪
چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود
و می گفت یا زهرا مدد 😭
نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست.😳
قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده
اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم
40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.
شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم،
به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی،
تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟
40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟
گفت سید کاظم دست از سرم بردار!
گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،
گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی☝️
گفتم باشه!
گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم
به من گفت چی شده؟
گفتم بی بی جان موندم؛😔 اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😭
گفت : آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ایشالا تانک منفجر میشه و
شما ان شاء ا... پیروز میشی😍
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
بگـــــو ....
بہ هـــــرڪہ رسیدے
دعـــــا ڪند مـــــا را ...✨
#رزقڪ_شهـــادت...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
یادم آمد،
"مُقطَّعُ الأعضاء" را...
و دیشب
شهدا #مهمانش،
و حضـــرت مـــادر...✨
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 185
در آن آب و هوا دانه ها خیلی زود از دل خاک بیرون زده و سبز می شدند و واقعاً محیط را زیبا میکردند. همه در قبال محیطشان احساس مسئولیت میکردند. گاهی با دیدن رزمنده هایی که با علاقه و دقت به نظافت چادر و مراقبت گلهای کوچک مشغول بودند یاد سنگرها و چادرهای عراقی می افتادم؛ جایی که آدم از دیدن آنها مشمئز می شد، از فضای به هم ریخته و کثیف آنها، میشد به روحیاتشان پی برد. اگر محیط آنها جهنم بود بچه های ما هر جا بودند بهشت هم آنجا بود. هم به خاطر حُسن خلق و محبتشان و هم زیباییای که در محیطشان درست میکردند. گرچه گاهی غذای کافی به اردوگاه نمی رسید و واقعاً گرسنه میماندیم اما این را هم مثل کمبودهای دیگر به شوخی میگرفتیم و کسی گله نمیکرد.
حدود دو ماه در دوکوهه بودیم که دستور عزیمت به جزیرۀ مجنون رسید. اسلحه ها را که تمیز و آماده کرده بودیم، برداشتیم و بار و بندیل مان را بستیم تا با ماشینها به جزیره منتقل شویم. قبلاً یک بار در پدافند عملیات خیبر، جزیره را دیده بودم اما مدت حضورم کم بود و حالا دیدن دوباره جزیره مجنون سر ذوقم می آورد.
ظاهراً از طریق بستان به سمت جزایر رفتیم. در راه چیزی که توجهم را جلب میکرد اسامی زیبایی بود که بچه ها گذاشته بودند. وارد جزیرۀ شمالی که شدیم اولین تقاطع «چهارراه امام» بود. آنجا پیاده شدیم و همان روز ما را تقسیم کردند، هر گروهان در دو «پَد» مستقر شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃
#خط_شکنی_از_جنس_علم
بنام داریوش رضایی نژاد
🌹رضایی نژاد و احمدی روشن در واقع پیش آھنگ و پیشقراول یک #حرکت_علمی در کشور هستند و نداشتن مدرک تحصیلی نزد این طور افراد از نظر علمی یک موضوع غیر قابل طرح تلقی می شود. اینها حکم #خط_شکن_ها را دارند.شب عملیات، خط شکن ها بودند که راه را باز می کردند، مین ها را خنثی می کردند، خاکریز اول دشمن را، منکوب و نابود می کردند، نوار می کشیدند تا نیروهای خودی در معبر امن پیش بیایند. ممکن است در باز کردن معبر، خط شکنها #جان هم نثار کنند که این اتفاق می افتاد و در مورد #شهدای_جهاد علمی هم همین اتفاق افتاد، ولی راه را به هر حالی برای نیروهای دیگر باز می کند و پیروزی مسجل می شود..
بدانیم زمانی که مردم سرگردانند، شهدا راهنمایی های آنها نور است. نوری که شهدا با نثار جانشان در راه ایجاد کرده اند، حالا #مسیر_پیشرفت_علمی_ایران عزیز راہ برای روندگان پیداست و سرگردانی از بین میرود.
🌹به عمل رضایی نژاد و احمدی روشن که به ظاهر مدرک تحصیلی #دکتری نداشتند هشدار می دهد که مبادا بود و نبود مدرک تحصیلی، شما را بفریبد. درس را بخوانید، آموختن را محکم بچسبید لازم شد مدرک هم بگیرید، بگیرید اما بدانید که قرار است اینها وسیله پیشرفت کشور در ساحت علم باشد. آنها راه را به وضوح نشان دادند. ثابت کردند که آموختن پیشرفت #اولویت دارد و اگر اخذ مدرک قرار باشد موانع ایجاد کند، لازم نیست خود را در این موضوع متوقف کنید
به ممکن است در این میانه مجاهدات علمی که در کشور ما رفته
رفته به یک روال دارد تبدیل می شود، جاهلانی چیزهای در خصوص مدرک تحصیلی بالا نداشتن تسخیر کنندگان ساحات های تازہ علمی و #کاربردی به زبان بیاورند؛ اینها از گروه سوء استفاده کنندگان از مدرک تحصیلی هستند که ناگهان پیدا می شوند و از فوق لیسانس یا دکتری نداشتن #رضایی_نژاد و #احمدی_روشن سخن میگویند. غافل از آنکه اینگونه سخن گفتن جاهلان، سبب می شوند همگان بدانند که گروه سوء استفاده کننده از مدرک تحصیلی، فهم ناقصی از علم دارند. معلوم است؛ سخن جاهلان جایگاہ و پایگاہ و اساسی ندارد.
🌹دکتر روستا آزاد استاد تمام شیمی دانشگاہ صنعتی شریف:
داریوش رضایی نژاد سدی را در ساخت ممنوعه علمی شکست که حکم فجیعترین شکل ترور خیابانی در مقابل چشم دختر خردسال و همسرش، برای او صادر کردند. شواهد و اطلاعات موثق نشان میدهد که طراحان پازل علمی دنیا، ترور خونین مقابل چشمان #آرمیتا را برای داریوش رضایی نژاد کافی ندانسته اند.آنها هنوز هم دلشان از داریوش ما خنک نشده است.
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| #ڪلیپ
تصويرے ڪہ #آرميتا براے رهبرانقلاب از روز حادثہ ترور پدرش نقاشے ڪرد
بمناسبت سالگرد شهادت دانشمند هستهاے؛ #شهید_داریوش_رضایی_نژاد
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 186
دسته ما در پد پنج مستقر شد. هر پد جاده ای خاکی بود که از ضلع اصلی جزیره منشعب شده و گاه به طول یک تا دو کیلومتر درون هور کشیده شده بود. بعضی پدها در منتها الیه تبدیل به میدانگاهی میشدند که محل اجتماع نیروها بود. دور و بر پد، آب و نیزار بود و زندگی عادی نیروها روی پدها جریان داشت.
قبل از هر کاری باید سنگرمان را مرتب می کردیم. در آن منطقه سنگرها از سوله هایی تشکیل میشد که دورش را گونیهای پر از خاک میچیدیم. داخل هر سوله چهار پنج نفر میتوانستند بمانند. کنار سوله ها جایی برای نگهبانی وجود داشت که نیروها موظف بودند به ترتیب آنجا نگهبانی بدهند. در آبهای هور فاصله زیادی با عراقیها نداشتیم و باید همیشه مراقب نیزارها و آبراه ها می بودیم. آن روزها مسئول دسته ما «حاج غلام علیپور» بود. انسان مؤمنی که قبلاً یکی از دستهایش ترکش خورده بود و کار نمیکرد. گرچه او به عنوان مسئول دسته ما مطرح شده بود اما از نظر نظامی از بعضی بچه ها عقبتر بود. البته از این بابت هیچ مسئلهای بین بچه ها به وجود نمی آمد و در این مورد قضیه با ارتش کاملاً فرق میکرد. چون در جمع ما کسی زیاد روی عناوین معطل نمیشد. هر کس هر کاری را بهتر می دانست با هماهنگی مسئولش انجام میداد.
من با حاج غلام علیپور، «همت آقایی» که از بچه های مراغه بود، مجید که دو برادرش شهید شده بود و «محمود مونسی» در یک سنگر بودیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣8⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 187
من با آمدن محمود زیاد موافق نبودم چون از زیر کار درمی رفت. روزهای اول که ما مشغول آماده سازی سنگرها بودیم و باید با گونیهای پر از خاک اطراف و سقف سوله را می پوشاندیم، او به جمع نمی آمد و میگفت: «من اینجا نمیمونم. میخوام برم پیش یکی دیگه از بچه ها، تو اون یکی سوله». البته رفت اما بعد از اینکه ما سوله را مرتب کردیم و کار تمام شد او هم برگشت و گفت: «من همین جا میمونم!»
حاج غلام، اوایل اصلاً مرا نمی شناخت و نمی دانست من تا آن لحظه از جنگ دو ساعت آرام در یک نقطه نگهبانی نداده ام! یک روز به من گفت: «آقا سید! امشب شما از ساعت دوازده تا دو با یکی دیگه از بچه ها نگهبانی میدید!»
ـ نه حاجی! من میتونم شب تا صبح بگردم و پاسبخش بشم ولی اونطوری که شما میگید نمیتونم نگهبانی بدم!
حرفم برایش سنگین بود. او میگفت: «بالاخره قانوناً باید تو هم نگهبانی بدی!» و من میگفتم: «من اصلاً از یکجا ایستادن و نگهبانی دادن خوشم نمیاد! آگه میخواید تا صبح تو پد قدم بزنم و...» کار بالا گرفت. بنده خدا نمی دانست من نمیتوانم ساکت نگهبانی بدهم وگرنه آن همه اصرار نمیکرد. احساس کردم شاید ناراحتی بین بچه ها رخ دهد، بنابراین کوتاه آمدم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن🌷
#تلاش
✍از در آمد تو. گفت "لباسای نظامی من کجاست؟ لباسامو بیارین. " رفت توی اتاقش، ولی نماند. راه افتاده بود دور اتاق. شده بود مثل وقتی که تمرین رزم تن به تن می داد. ذوق زده بود. بالاخره صبح شد و رفت. فکر کردیم برگردد، آرام می شود. چه آرام شدنی! تا نقشه ی عملایت را کامل کند.
نیروها را بفرستد منطقه، نه خواب داشت نه خوراک. می گفت "امام فرمودن خودتون رو برسونید کردستان. " سریک هفته، یک هواپیما نیرو جمع کرده بود.
#شهید_مصطفی_چمران🌷
📙منبع:
کتاب یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 38
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هَرگز
به تو
دَستم نرسَد !
ماهِ بُلندَم
اندوهِ بزرگی است
زمانی کِه نباشی ...
#شهید_مهدی_حیدری🌷
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊