۸ مرداد ۱۳۹۷
۸ مرداد ۱۳۹۷
۸ مرداد ۱۳۹۷
۸ مرداد ۱۳۹۷
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣9⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 200
صدای اذان ظهر هم به گوش میرسید. در سنگر بودم که احساس کردم یک توپ در نزدیکی کاتیوشا منفجر شد. اعتنایی نکردم اما لحظاتی که گذشت تلفن «کن» به صدا درآمد: «زود امدادگر بفرستید یکی از بچه ها زخمی شده» نگران شدم: «کی؟»
ـ اسدی!
به سرعت از سنگر بیرون زدم و دویدم سمت ابتدای پد. وقتی رسیدم دیدم اسدی بدجوری زخمی شده. در حال وضو گرفتن ترکش خورده بود. امدادگرها او را پانسمان کردند و در آمبولانس گذاشتند. فقط نگاهش میکردم و دلم شور میزد. زیاد طول نکشید که خبر رسید در بیمارستان به شهادت رسیده است. به یاد صفا و صمیمیتش و لحظه های شادی که با خلاقیت برای بچه ها درست میکرد افتادم. دلم عجیب گرفته بود. سعی میکردم ناراحتیام را از بچه ها پنهان کنم تا روحیه شان خراب نشود. همیشه با شهادت بچه ها دلم خون میشد اما تلاش میکردم به روی خودم نیاورم و بگویم که جنگ همین است و شهدا به آرزویشان رسیده اند.
بچه های ارتش در منطقه نگهبانی نمیدادند. عادت ناجوری هم داشتند که به نظر ما بد بود، اوایل که میدیدیم با شورت و زیرپیراهن میخوابند، خنده مان میگرفت اما رفته رفته دیدیم عادت کرده اند و برایشان اهمیت ندارد، درحالی که به نظر ما در خط مقدم با آن وضع خوابیدن صورت خوشی نداشت. به خاطر همین قضیه هم اذیتشان میکردیم. گاهی کنار سنگرشان تیراندازی میکردیم تا آرامش شبانگاهی شان به هم بخورد و تا آن حد احساس راحتی نکنند!
مدتی بعد آنها هم تصمیم دیگری گرفتند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
۸ مرداد ۱۳۹۷
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣0⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 201
روز جمعه بود که دیدم دارند سنگر را با بار و بندیل شان ترک میکنند. از فرمانده شان پرسیدم: «انشاءالله کجا میخواید برید؟!»
ـ چطور مگه؟! میخوای دنبال ما بیای؟!
ـ نه بابا...
ـ خب میخوایم بریم لب جاده!
باورم نمیشد کنار جاده را برای استقرار انتخاب کنند. می دانستیم جاده به علت تردد ماشینها دائماً در معرض آتش توپخانه عراقی هاست، اما تعیین موقعیت آنها با خودشان بود و بدترین جا را به نظر ما انتخاب کرده بودند. اما به نظر خودشان جای خوبی بود، چون هم نزدیک کانکس حمام بود و هم آنجا غذا خوب میرسید، در حالی که جایی که ما بودیم غذا کم میرسید. ما هر چه می توانستیم توصیه کردیم که سنگر گرفتن آنجا اشتباه است اما آنها رفتند و لب جاده سنگر گرفتند.
دو سه روز بعد من و بابا میخواستیم به حمام برویم. از پد خارج شده و به جاده رسیدیم. عراقیها جاده را زیر آتش گرفته بودند، اتفاقاً آن روز آتششان خیلی شدید بود. من و بابا هی خیز میزدیم و بعد بلند میشدیم. از ناچاری به بابا گفتم: «بیا برگردیم! با این ترق ترق نه میشه به حمام رسید نه میشه با آسودگی حمام کرد!» اما بابا میگفت: «تا اینجا که اومدیم بیا بریم الآن تموم میشه!» به راهمان ادامه دادیم ولی هر چه پیشتر میرفتیم آتش هم بیشتر میشد!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
۸ مرداد ۱۳۹۷
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#هشتاد_نهمین
#خــتـــمــ_قــرانــ_شــهدا
لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ
خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد..
@FF8141
🌷12🌷13🌷15🌷26🌷
وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ
صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@
( #s784_510)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
۸ مرداد ۱۳۹۷
۹ مرداد ۱۳۹۷
۹ مرداد ۱۳۹۷
۹ مرداد ۱۳۹۷
۹ مرداد ۱۳۹۷
در اثبات ِ عــــآشقے باید
#سنگِ_تمام
بگـــذارے ...
سنگ ِ تمام ..
او بـِرانَد ! تو بیـــــایے...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
۹ مرداد ۱۳۹۷