فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب اے دل، مرا شب شادی است
در ڪف ما برات آزادے است🌸🍃
باب رحمت ز هر طرف شد باز
شب میلاد حضرت #هادے_ع است
ولادت دهمین پیشواے پرهیزڪاران #امام_علی_نقی_ع_مبارکباد🌸🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣4⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 245
در طول این مسیر طولانی چند بار به نوبت جایمان را با پاروزنها عوض کرده بودیم تا خستگی حرکتمان را کند نکند. در همین لحظات، دوباره متوجه قایق گشت عراقی شدیم. همۀ بلم های جلویی وارد نیزارها شدند اما... ناگهان پاروزن های ما هول شدند و نظم بین پاروها از دست رفت. در یک لحظه، بلم وسط آبراه شروع کرد به چرخیدن دور خودش. نفس از سینه بالا نمی آمد! قایق گشتی عراقی با نورافکن روشن به سمت ما پیش میآمد و ما در وسط آبراه متحیر مانده بودیم. یک لحظه فکر کردم که دیگر همه چیز تمام شد، آه در گلویم گلوله شد. هیچ راه گریزی نبود. قایق عراقی نزدیکتر میشد و ما مستأصل. در آخرین ثانیه ها توانستیم بلم را از وسط به کنار آبراه بکشیم، حال غریبی بود، غریب و بی نظیر. انگار تمام ذره های وجودم با خدا به نجوا نشسته بودند: «خدایا این نور و این دشمن رو کور کن!» به وضوح صدای صحبت عراقیها را میشنیدم. قایق به ما رسید. سرم را پایین انداختم و بلافاصله روشنایی نورافکن را که از رویم رد شد، حس کردم. حتی بدنه قایق به بلم ما خورد اما ما بدون هیچ عکس العملی همچنان آرام نشستیم. قایق در کمال ناباوری حتی زیر نورافکن متوجه بلم ما نشد و از کنار ما گذشت. وقتی سرم را بالا گرفتم و دور شدن شان را دیدم دلم از شوق میلرزید. زبانم به حرف آمد که:خدایا تو چه بزرگی! چه کریمی! با همه وجودم بزرگی و نزدیکی خدا را حس میکردم؛ این احساس در آن لحظات بزرگترین تکیه گاه ما بود و ما هیچ چیز جز ادامه حرکت و نیت خالص برای شکرگزاری نداشتیم. دوستانمان در بلمهای دیگر که شاهد جریان بودند نیز این امداد الهی را حس کرده بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣4⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 246
وقتی از آنجا وارد آبراه فرعی می شدیم از صمیم دل آرزو میکردم به عنوان یک نیروی اطلاعاتی اسیر، شکنجه و کشته شوم اما زمان مناسب برای حمله در دست بچه ها باشد و عملیات به ثمر برسد. بلم در آبراه می لغزید، اصلاً نمیخواستم از حس لطیف حمایت خدا دور شوم، فکر میکردم هر چه بکوشیم نمیتوانیم حق آن لحظه را ادا کنیم، مخصوصاً به خاطر آرامشی که به تک تک ما داد تا در آن لحظات بحرانی اقدام دیگری نکنیم و منتظر بمانیم.
رفته رفته به جایی می رسیدیم که بلمها باید از هم جدا شده و هر یک به سمت محل مأموریت خود میرفتند. بارها نقشه عملیات برایمان توجیه شده بود و حالا راحت میتوانستیم خودمان را با منطقه تطبیق بدهیم. بلمها به صورت ستونی حرکت میکردند و بچه های هر بلم به بلم پشت سر میگفتند که به کدام منطقه رسیده ایم. نیروهای اطلاعات که جلوتر حرکت میکردند از تکه های کوچک کائوچو علائمی درست کرده و در آخرین شناسایی در منطقه گذاشته بودند که این علائم محور هر کس را مشخص میکرد. هنگام نزدیک شدن به کمینها هم نیروهای اطلاعاتی تذکر میدادند و بلمها جوانب احتیاط را بیشتر رعایت میکردند. گاهی فاصله بین بلم و کمینگاه آنقدر نزدیک بود که صدای صحبت عراقیها را میشنیدیم. تا رسیدن به منطقه مأموریتمان از کنار هشت یا نه کمین عراقی عبور کردیم. در همۀ این لحظات، مخصوصاً وقتی صدای دشمن را میشنیدم که بیخبر از اطراف به کار خودشان مشغول بودند، دلم به حس حمایت خدا گرم میشد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#نود_ودومین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷1🌷2🌷3🌷🌷19🌷20🌷21🌷24🌷25🌷26🌷29🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩@
( #s794_615)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم #مبلغی را برای ۳خانواده مستضعف و نیازمند جمع اوری کنیم مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#سیـد_شهیـدان_اهـل_قلـم📜
براے مرگ آمادهاے؟ اگر همین الان ملكالموت سر رسد و تو را بہ عالم باقے فرا خواند، هر چند با شهادت، آمادهاے؟» ديدم ڪہ نہ؛ شهوت زيستن مرا بہ خاك بستہ است، چنگ در خاك زده و ريشہ دوانده است. و مےدانستم ڪہ شهدا را پيش از آنڪہ مرگشان در رسد دعوت مےكنند و آنان لبيك مےگويند. و تا چنين نشود، اجل سر نمےرسد. اين را بہ تجربہ و حضور دريافتہ بودم. راستے براے مرگ آمادهاے؟
#شهید_آوینـــے🌷
#برگرفتہ_از_مقالہ_مرگ_مردانہ📗
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣4⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 247
در لحظاتی که اگر صدای پارویی بلند میشد یا یکی از نیروها عطسه میکرد همۀ نقشه ها به هم میریخت، فقط این باور بود، که به ما آرامشی وصف ناپذیر می داد.
حالا از آن نقاط حساس گذشته و به منطقۀ مأموریت گروهان نزدیک شده بودیم. ساعت حدود 11:30 دقیقه شب بود که در محورهای دیگر درگیری شروع شد. در آن لحظات، من کنار بلم فرمانده مان اصغر قصاب بودم. پرسیدم: «اصغر آقا! عملیات لو رفته؟ مثل اینکه بچه ها درگیر شدن؟» اصغر آقا با طمأنینه گفت: «نه! آتش کوره که میزنن!» فکر میکردم در مقابل آتش کور دشمن بعضی از نیروهای ما هم درگیر شده اند چون سروصدای زیادی می آمد. بلافاصله دستور رسید: «سریعتر حرکت کنید.» احساس راحتی میکردم چون از حساسترین مناطق گذشته بودیم و حالا حتی اگر عملیات لو میرفت، نمی توانست مشکل چندانی تولید کند. رمز عملیات زمانی که به منطقۀ گردان رسیدیم، صادر شده بود و حالا دستور رها شدن دسته ها ابلاغ شد. بلمها از هم فاصله گرفته و به موازات سده دشمن در آب پخش میشدند و دشمن هنوز متوجه چیزی نشده بود. ما در زمان تعیین شده به محل مقرر رسیده بودیم اما عده ای از نیروهای جناحین هنوز به محورهای خودشان نرسیده بودند. بچه هایی که با بیسیم با قرارگاه در ارتباط بودند، مرتب می شنیدند که درگیر نشوید تا نیروهای دیگر هم برسند. در همان لحظات غواصهای خط شکن ـ که تا نزدیکی سده با بلم آمده و آنجا وارد آب شده بودند ـ به مأموریت خود پرداخته بودند. فاصله ما با ساحل دشمن حدود بیست متر بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣4⃣2⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 248
چندین ردیف سیم خاردار و موانع دیگر از داخل آب تا سنگرهای دشمن گسترده شده بود و غواصها می بایست با گشودن سیم خاردارها راه را برای عبور بقیه باز میکردند. در منطقه ما صدایی از کسی درنمی آمد اما به وضوح صدای درگیری محورهای دیگر را که شدت میگرفت، می شنیدیم. ما روبه روی شلیکایی بودیم که قرار بود قبل از هر چیز آن را منهدم کنیم. آرام و بیصدا به سمت سده پیش میرفتیم که ناگهان باز روبه روی سنگر شلیکا پاروزنهای بلم ما هماهنگی شان را از دست دادند و بلم وسط آب شروع به چرخیدن کرد! در این میان صدای صحبت دو عراقی که بالای سده ایستاده بودند بیش از هر چیز توجهم را جلب میکرد. به نظر میرسید نیروهای شلیکا هستند. آن شب مهتاب نور نقره ای رنگش را روی هور پاشیده بود و بلم ما وسط آب و روبه روی دشمن می چرخید. اگر ما نمی توانستیم بلم را به جهت معینی هدایت کنیم و آنها ما را در روشنایی ماه میدیدند کارمان ساخته بود. گر چه همه بلمها روبه روی ساحل آماده حمله و آر.پی.جی زنها آماده شلیک بودند اما در آن حالت دلهره آور عصبی شده بودم. در همان لحظات، نگاهم روی آن دو عراقی میخکوب شده بود. یکی از آنها سیگاری روشن کرد، سیگار که آتش گرفت ناگهان صدای فریاد عراقی بلند شد؛ ما را دیده بود! سریع دوید به طرف شلیکا اما فقط فرصت یک دور شلیک را یافت چون موشک آر.پی.جی یکی از بلمها دقیقاً به سنگر شلیکا خورد و آن را خاموش کرد. درگیری رسماً شروع شد. بر اثر آتش شلیکا یکی دو نفر زخمی شدند اما آتش تمام عیار بچه های ما شروع شده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#نود_ودومین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷1🌷2🌷3🌷🌷19🌷20🌷21🌷24🌷25🌷26🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩@
( #s794_615)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
✧✦•﷽ ✧✦•
#دستهای_خـــــدا_روی
#زمیـــــن_باشید
✍سلام همسنگری های عزیز ما قصد داریم #مبلغی را برای ۳خانواده مستضعف و نیازمند جمع اوری کنیم مهم نیست چه مقدار میتونیم کمک کنیم مهم اینه که بی تفاوت نباشیم چنانچه کسی قصد داره در این امر خیر شریک بشه با ای دی زیر هماهنگ کنه
@FF8141
باتشکر🌹🌹
سنگرشهدا دراینستاگرام ، 👇
instagram.com/_u/sangareshohada
لطفا از پیج سنگرشهدا در اینستاگرام حمایت کنید..ممنون
عشق یعنے:
بنویسے غزلے
از چشمش
درهمان
مصرع اول
قلمت گریہ ڪند
#جـــــامانده_ام😔
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#شهید_سوختہ_در_عشق_خدا
✍تعریفش را از برادرم کہ همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یکبار یکے از نوارهایش را گوش دادم ؛ حالت عجیبے داشت، از آنچه فکر میکردم زیباتر بود؛ نوایی ملکوتے داشت.شب بود بہ همراه چند نفر از دوستان دور هم نشستہ بودیم، دعاے توسل شهیـد تورجے زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود....
✍صدای در آمد ،بلند شدم و در را باز ڪردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامے ما حضرت آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالے گفتم بفرمایید، البته قبلا هم به حجره ها و طلبہ هایشان سر مےزدند .ایشان هم درنهایت ادب قبول ڪردند و وارد شدند.
✍سریع ضبط را خاموش ڪردیم،
استاد در گوشهاے از اتاق نشستند، بعد گفتند: اگر مشکلےنیست ضبط را روشن ڪنید. صدای سوزناڪ و نوای ملڪوتے او در حال پخش بود.استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟گفتم : محمد رضا تورجی زاده.استاد پس از کمے مکث فرمودند :ایشان (در عشق خدا) سوختہ است.گفتم : ایشان شهــید شده فرمانده گردان یا زهرا (س)هم بوده.استاد ادامه داد:ایشان قبل از شهادت سوختہ بوده ...
✍راوی : #شهید_سید_محمدحسین_نواب
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊