eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
#وصیت_نامه_شهید_دوربین : همه بدانند؛خط من، خط سرخ شهادت و #حزب_الله اصيل مے باشد و افتخار ميڪنم ڪہ پاسدار و بسيجيم و اگر خدا قبول نمايد انشاالله سرباز ڪوچڪ ولايت فقيه هستم. #سالروز_شهادت #شهید_جواد_دوربین🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣7⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 74 در همه چهار پنج ساعت با حال وخیم پشت آمبولانس گاهی به هوش بودم و گاه از حال میرفتم... هنوز سوزش و درد و آن احساس عجیب را خوب به یاد دارم. نمیدانستم چه به سرم آمده و چه خواهد شد؟ با همراهی چند ماشین از بچه های سپاه تا اول میاندوآب آمدیم. از آنجا به بعد جاده امن بود و آمبولانس به سرعت راهی تبریز شد اما راننده اصلاً تبریز را نمی شناخت. آمبولانس متوقف شد و راننده از من پرسید: «حالا تو رو کجا ببرم؟!» ـ خب ببر به یکی از بیمارستانها! ـ من اصلاً اینجا رو نمیشناسم! از حال رفتم. راننده گاهی ماشین را نگه میداشت و از مردم نشانی میپرسید. دیگر طاقتم تمام شده بود... فکر کردم بهتر است خودم راه را نشان بدهم شاید زودتر برسیم. سرم را به سختی بالا آوردم و از پشت شیشه آمبولانس خیابان راه آهن را شناختم. راهنمایی اش کردم که از کجا باید بپیچد. او رفت و من با آن حال نزار گاهی سرم را به زحمت بالا می آوردم و از پنجره بیرون را نگاه میکردم و باز مسیر را می گفتم. بالاخره به محل بسیج در خیابان حافظ رسیدیم. دیگر از رمق افتاده بودم. در حال خواب و بیداری منتظر ماندم تا یکی بیاید و مرا به بیمارستان برساند! به زودی دو نفر سوار آمبولانس شده و آن را به سمت بیمارستان امام خمینی تبریز هدایت کردند. اما در بیمارستان هم برخلاف انتظارم کسی به دادم نرسید. حدود یک ربع روی برانکارد بر زمین ماندم. هر کس می آمد و مرا در آن وضع میدید عقب میرفت! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
وعده ی خداوند تخلف ناپذیر و #شهادت ! تنها مسیر یکطرفه ی دنیای ماست! هرچه خدا بخواهد همان گونه می شود.. #شهید_فرهاد_خوشه_بر #صبحتون_شهدایی 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ﺍﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻏﺮﯾﺐ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ! ﺍے ﮔﻤﻨﺎﻣﺎﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﺷﻤﺎ #ﺫﺧﯿﺮﻩ_ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﻧﻘﻼﺑﯿﺪ. ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺍﺯﺍﺭﺯﺷﺘﺎﻥ ﮐﺎستہ نمے ﺷﻮﺩ. #شهید_مهدی_باکری 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🍁ما همیشه فکر میکنیم شهدا یہ کارخاصی‌ کردن کہ شدن ولی نہ رفیق واقعیتش اینہ کہ"خیلی کارها رو نکردن"کہ شهید شدن از خیلی ها گذشــتند @sangarshohada 🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍دنیای آبادان با دنیای خارج از آن تفاوت دارد آبادان برای ما دنیای معنویات و الهیات و این جنگ برای ما کلاس درس است این راه الهی است که خود انتخاب کرده ام .از خدا می خواهم که اگر کشته شدم و یا زخمی گشتم فقط به خاطر او و در راه او بوده باشد . ‌ ✍خدا را فراموش نکنید ، نماز ، عبادت ، تقوا را پیشه راه خود کنید . کمی به درون خود بنگریم و از زندگی پست مادی و لنجنزار و غرب گرایی بیرون آییم و ببینیم آنچه را که اسلام حکم کرده چقدر به نفع ماست و بنگریم که ما چقدر در اشتباهیم و متوجه نیستیم .وصیتنامه های شهیدان را بخوانیم و به خود بیائیم و درس زندگی را از علی(؏) و درس شهادت را از حسین(؏) بیاموزیم . iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
صداهایمان روز به روز ضعیف تر میشود.. هم به مرور سست تر.. بیسیم را زمین بگذارو دیـــگر گزارش .. ما به اندازه ی شرمنده ایم... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از  کانال رسمی شهید حسین معز غلامی
ڪاش بـا هـر «کُلّنا عَباسُڪِ یا زینب » « اَنتَ حَقاً جُندُنـا » را از لبــانش بشنـوم ... 🌸 کانال شهید مدافع حرم روح الله قربانی @shahid_roohollah_ghorbani
پیروزی حزب الله . . . نتیجہ ی شیرین بصیرت ، اتحاد و پیروی از خط ولایت است #فان_حزب‌اللہ_هـم_الغالبون ✌️ #پیروزی_حزب‌اللہ_لبنان_مبارڪ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🔶ما بہ آمریکا‌‌ییها بدبینیم وهیچ اعتمادی بہ آنان نداریم. دولت غیر قابل اعتماد و خود برتربین و غیر منطقی و است. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
عـاشقان راسرشوریده بہ پیكرعجب است دادن سرنہ عجب داشتن سرعجب است تـن بـی سرعجبـی نیست رودگـر در خاک سـر سربـاز ره عشـق بـہ پیکـرعجب است 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣7⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 75 ـ کجای اینرو ببندیم؟! ـ اصلاً چیکار میتونیم براش بکنیم؟! این وضع خیلی ناراحتم کرد، اوقاتم داشت تلخ میشد و از ته دل به خدا پناه میبردم... بالاخره مرا توی یکی از اطاقها بردند و دمر خواباندند. پزشکی آمد و با قیچی قسمتهای سوخته بدنم را برداشت. من با این کار احساس راحتی میکردم و خوشم می آمد! در بخش جراحی 3 روی یکی از تختها نایلون انداخته و مرا روی آن گذاشتند. دو تا میز مخصوص غذا را در طرفین تختم گذاشتند و پتو را روی آن انداختند تا چیزی با بدنم در تماس نباشد. خون زیادی از من رفته بود و تا چند روز مرتب به من خون میزدند. هر روز تنها کاری که میتوانستند برایم بکنند این بود که مقداری داروی ضدعفونی روی زخمهایم بریزند، سری برایم تکان بدهند و بروند. گاهی میشنیدم آرام به همدیگر میگویند: «این بنده خدا بالاخره چطور خواهد شد؟!» چهار پنج روز گذشت بدون هیچ روند بهبودی و با حالی خراب. دکتر گفته بود حتی قسمتی از استخوانهایت هم سوخته است، چیزی که هرگز نشنیده بودم حالا به سرم آمده بود. بزرگترین اقبال من این بود که سوختگی در پشتم بود اگر از طرف صورت و سینه میسوختم با آن شدت سوختگی احتمالاً دیگر زنده نبودم. هنوز به خانواده اطلاع نداده بودم که زخمی شده و در تبریز هستم، اما ملاقاتی داشتم؛ سید علی حسینیان یکی از دوستان قدیمیام بود که ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊