سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣0⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 307
به آنچه بر سرمان آمده بود، فکر میکردم: «خدایا! چی به سر آقا مهدی و علی آقا و اصغر آقا اومد؟ اون طرف دجله چه اتفاقی داره میافته!؟»
گرچه در میان آن همه ماجرا هیچ زخمی برنداشته بودم، اما انگار یک گلولۀ داغ توی گلویم و دلم میسوخت. دلم آشوب بود و حدس میزدم دیگر کسی آنها را نخواهد دید.
وضع جلو را میدانستیم اما خیلی از نیروها که از اوضاع بیخبر بودند نمی دانستند چه به سرمان آمده، عراق منطقه را به شدت می کوبید و حتم داشتیم جری تر شده و جلوتر می آید. نمی توانستم درک کنم چرا دیشب که کار با نیروی یک گروهان یا حتی یک دسته تمام می شد، ما آنقدر تنها ماندیم؟! چرا این طوری شد؟! پیش خودم فکر میکردم حتی اگر همین بچه های ادوات را جلو می آوردند و تک تیرانداز میکردند، ما کمی قدرت میگرفتیم، اگر پلها منفجر میشدند کار تمام میشد؛ آن وقت با قطع ارتباط عراقیها و شرایط باتلاقی منطقه حتی ده نفری هم میشد آنجا جلوی دشمن ایستاد...
دشمن به شدت عقبۀ ما را بمباران میکرد. سازماندهی به هم خورده بود. معلوم نبود مسئول کیست و غیرمسئول کیست؟ نیروهای عراق پیش آمده و به خاکریزی رسیده بودند که ما از آنجا برای انهدام تانکها رفته بودیم. هر لحظه وضع بحرانی تر میشد. گردانهایی که عقب بودند، بمباران شده بودند. دشمن ناجوانمردانه دست به بمباران شیمیایی زده بود و عده بیشتری از نیروها شهید شده بودند. نیروهایی که عقب بودند به ناچار از ماسک استفاده کرده بودند در حالی که ما که جلوتر بودیم اصلاً از ماجرا خبر نداشتیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣0⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 308
آنجا کنار سنگرمان من و امیر بودیم و کمتر از سی نفر از بچه های تدارکات. آنها پیش از برگشتن ما از جلو خبر نداشتند و فکر میکردند ما آنجا را گرفته ایم؛ انگار قرار بود هر جا که ما با فرماندهان میرویم، پیروز برگردیم! من هم فقط از مجروحیت بچه ها میگفتم و از محاصرۀ آقا مهدی و علی تجلایی به همراه تعدادی از نیروها. از فکر شهادت آنها دیوانه میشدم! هنوز خبر قطعی نداشتیم. هر قدر میتوانستم نیروها را تحریک میکردم که میشود جلو رفت و به آنها کمک کرد. میشود لااقل مجروحان را عقب آورد اما احساس میکردم نیروهایی که عقب بودند نمی توانستند معنی حرفهای ما را درک کنند و به حساسیت اوضاع پی ببرند. ما تازه اتوبان را از دست داده بودیم و هنوز نیروهای عراقی کاملاً مستقر نشده بودند. مسئله اینجا بود که هم نیروی دشمن از هم پاشیده بود هم نیروی ما. در این میان برنده کسی بود که زودتر وارد عمل میشد و نیروی پشتیبانی میفرستاد. عراق خیلی زودتر از ما وارد عمل شد. قلّت نیرو را در خط اول دیده بودیم و حالا انبوه نیروها را در خطوط عقب تر می دیدیم که هنوز تصور واضحی از صحنه درگیری نداشتند. عراقیها مرتب نیرو هلیبرن میکردند اما از جانب ما هیچ تحرک مثبتی در انتقال جدی نیرو به صحنه دیده نمیشد. به علت دوری منطقه کاربرد توپخانه ما هم کم بود. اما توپخانه عراق به شدت منطقه را می کوبید. هواپیماها روی سرمان میچرخیدند و بمباران میکردند. هلی کوپتر حامل نیروی عراقی با آتشباری بچه ها منهدم میشد اما بلافاصله هلیکوپتر دیگری میرسید و نیرو پیاده میکرد. دشمن با جسارت و هماهنگی عجیبی وارد عمل شده بود و من در حرص و جوش بودم که چرا نیروهای پشتیبانی ما به منطقه گسیل نمیشوند؟!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#نودونهمین
#ختم_قران_شهدا
لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷2🌷4🌷5🌷6🌷8🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s1041_380)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
دریاے شور انگیز
چشمان تـــو زیباست ...
آنجا ڪہ باید دل بہ دریا زد
همین جاست ...
#شهید_کمیل_صفری_تبار
#صبحتون_شهدایے🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
نَہ یِہ نٰامۍ نَہ نِشونی نَہ یِہ ٺیڪه اسٺخونے نیسٺ ازش حٺی پلاڪے حٺی یِہ لِبٰاسِ خاڪے #شهیدجاویدالا
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
#همسر عزیزم سلام، میدانم که از بالای منبرها و مجالس روضه یک موضوعی را شنیده و درک کردهای یک روز یک مادری با فرزندش در کوچهای سیلی خورد و یک غلاف شمشیر به پهلویش خورد و یک روزی هم عدهای به درب خانه کوبیدند و بعد درب خانه را آتش زدند بعد آن همسر برای دفاع از اسلام و ولی زمان خودش و در آخر از شوهرش دفاع و مقاومت کرد و از آن مادر، دختری به نام زینب متولد شد که برای دفاع از اسلام به همراه برادرش حج را نیمه تمام گذاشت و به سوی سرزمینِ وداع خود و برادر، حرکت کرد و آن خواهر با الگو قرار دادن مادری که خطبه فدک را خواند در کاخ یزید چنان رجزخوانی کرد که ستونهای آن به لرزه در آمد و برای دفاع از برادر و دفاع از اسلام سر بریده برادر و شهید شدن سقای دشت کربلا و فرزندان و برادر زادههای خود را دید و به خاطر این فداکاریهایی که برای اسلام انجام داد، امروز یک عده جوان معتقد و مقید که به اذن ولی زمان خود آمادهاند تا این گنبد و بارگاه و مضجع شریف آن خانم محترم و سهساله حضرت اباعبدالله از دست یزیدیان زمان (کفار) نجات دهد.
✍ همسرم، میخواهم الگوی رفتاری این مادر و دختر را در زندگی اصل و سرلوحه کارهای خود قرار دهی. خواهش میکنم برای انجام هر کاری دفاع از اسلام و ارزشهای دینی و مذهبی و اسلامی را مد نظر قرار بدهی. فاطمه سلمای عزیز مرا ببوس و بگو که پدر برای تو جان میداد و وجود این نعمت الهی در زندگی ما یک تغییر و برکت اساسی را حاصل کرد. محجوب و عالمه تربیتش کن. میخواهم که یک فرد مؤثر برای اسلام و نشر ارزشهای اسلامی باشد. مراسم دعای ندبه مسجد را جزو افرادی که بانی میشوند باش. به هیچوجه از شهادت من ناراحت نباش و لباس سیاه هیچکس به تن نکند، چنان با قدرت باش که مشت محکمی بر تمام کفر باشد. اگر شرایطی مهیا شد حتماً بگو هماهنگ کنند فاطمه سلمای بابا را دستبوس حضرت آقا ببرند و فاطمه سلما تا به حال سر مزار شهدا و بابا نرفته است. او را حتمًا ببر. اگر روزی جنازه من را آوردند حتماً بگذار فاطمه بابا یک بوسه برروی من بزند.
#شهیدجاویدالاثر_مهدی_ثامنی_راد🌷
ว໐iภ↬ @sangarshohada🕊🕊