❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍مبادا خدای ناکرده از جمهوری اسلامی انتقاد کنید که همه جوان های مردم را به کشتن داد. نه، ما ذلیل بودیم خدا ما را به واسطه این انقلاب عزیز کرد. ای هزاران جان ناقابل من فدای اسلام عزیز باد! مبادا اشکال بگیرید که اگر بالای سر فرزندش می ماند بهتر بود. نه به خدا این حرفها غلط محض است.
✍از شما می خواهم به جای این فکرها مشتتان را گره کرده و از ولایت فقیه که همان اسلام راستین است و از این انقلاب و ... دفاع کنید تا خدا شما را یاری کند.✨
#شهید_شیرعلی_سلطانی
📚کتاب وصال، صفحه 114 الی 115
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
30.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #ڪلیپ
📺مستند «قصه های حمید»
🔹داستان عجیب شهیدی که #نماز خواندن هم بلد نبود...
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣4⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 445
آر.پی.جی زنها از کانال خارج شدند و از دو سوی کانال، دشمن را هدف گرفتند. یکی از بسیجی ها را دیدم که پسر کوچک اندام و کمسن و سالی بود و به بچه ها موشک آر.پی.جی می رساند. تیربارچی عراقی او را دید و زد. جلوی چشمان ناباور ما حدود هفده هیجده گلوله به بدن او خورد! صحنه درست مثل بعضی فیلمهای سینمایی بود؛ گلوله ها به بدن نحیفش می خوردند و او با هر گلوله تکانی میخورد اما زمین نمی افتاد. موشکهای آر.پی.جی را هم دستش گرفته بود و نمی انداخت! تیربار عراقی دست بردار نبود. بچه ها صحنه را می دیدند، محمد نصرتی تاب نیاورد، بلند شد تا تیربار عراقی را بزند اما او را هم زدند. مطمئن بودم هر دو به شهادت رسیدند. در همان هنگامه بچه ها با فریاد «الله اکبر» به طرف عراقیها حمله کردند. آر.پی.جی زنها همچنان به طرف عراقیها در کانال شلیک میکردند. میخواستیم باقیمانده نیروهای عراقی از کانال بیرون آمده و به طرف باتلاق بروند که در این کار موفق شدیم. رحیم، قادر، حیدر و بچه های دستهای که بعداً آمده بودند به طرف جلو می دویدند. من اما از شدت خستگی نای حرکت نداشتم. تا آن دقیقه آنقدر دویده بودم که لَه لَه میزدم و دیگر اختیار پاهایم را نداشتم بنابراین، همانجا ماندم. ناگهان با منوری که عراقیها زدند همه جا مثل روز روشن شد. برادر زاهدی صدایم کرد: نورالدین! اونجا رو ببین! سرم را که از کانال بالا گرفتم صحنۀ عجیبی دیدم؛ عراقیها داشتند ستون ستون به طرف باتلاق فرار میکردند. تعدادشان به قدری زیاد بود که هر بیننده ای را به وجد می آورد. همانجا رسول را دیدم که تیراندازی میکرد اما هوایی!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣4⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 446
ـ رسول! پس چرا اینطوری؟
ـ از شوقم!
واقعاً هم صحنه پرشوری بود. در طول شب نبرد جانانه ای در آن کانال شده بود و حالا داشتیم دشمن را به باتلاق میریختیم. تیربارها به سمت دشت برگشته بود؛ عراقیها جایی برای پناه گرفتن نداشتند و به خاطر نبرد سختی که دشمن با ما کرده بودند کسی به فکر اسیر گرفتن نبود. همه بچه ها تیراندازی میکردند و جلو میرفتند. از قبل با لشکر 25 کربلا قرار گذاشته بودیم به محض گرفتن خط با چراغ قوه علامت بدهیم. بچه ها بعد از دو سه ساعت زمین گیری در عرض ده دقیقه منطقه را گرفته و ظاهراً بیش از حد جلو رفته بودند. برادری که قرار بود جلوتر برود و با چراغ قوه به بچه های 25 کربلا علامت بدهد یا شهید شده بود یا دیر کرده بود یا یادش رفته بود، به هر حال علامتی از جانب ما به نیروهای 25 کربلا داده نشده بود و آنها به تصور اینکه بچه های ما از نیروهای دشمن هستند شروع به آتش کرده بودند. در آن سمت درگیری سختی شروع شد و همانجا بود که رحیم غفاری، همان تیربارچی سلحشور ما و یکی دیگر از بچه ها به شهادت رسیدند. بعد از دقایقی متوجه شده بودند که این بچه ها خودی هستند و آتش قطع شد.
این اولین بار بود که خاکریز اول «نوک» کلاً به دست ما افتاد. گاهی فکر میکنم عملیات «یامهدی» یکی از غریب ترین عملیاتهاست اما همین عملیات بود که باعث شد توفیقات عملیات والفجر 8 تثبیت شود. با حماسه بچه هایی که در منطقه نمکزار زخمی شده اما دم برنیاورده بودند و رشادت و استقامت بچه ها در کانال، ما به هدفمان که پاک کردن دشمن از منطقه والفجر 8 بود نائل شدیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_ویکمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷23🌷24🌷27🌷28🌷29
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_443_480)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»↬✨❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
وصيتم به شما خانواده و دوستان اين است كه با هوشيارى كامل پيرو خط امام باشيد و راه شهيدان را كه همان راه رهبر است، و راه رهبر همان راه اسلام واقعى است را طى كنيد و پشتيبان رهبر باشيد و به گفتارى كه امام می گويد عمل كنيد كه همان قرآن است و هميشه دعا كنيد خدايا، خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار ..
#شهید_جعفر_هادى🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
YEKNET.IR - roze - 18 dey - motiee.mp3
2.22M
🎧 #بشنوید🎧
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴آن شب ایکاش غوغا نمیشد و در وا نمیشد
🌴آتش دخیل چادر زهرا نمیشد و ...
🎤میثم #مطیعی
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣4⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 447
هنوز بیشتر از ده دقیقه از فرار دشمن نگذشته بود که عقبه دشمن متوجه شد ما منطقه را تصرف کرده ایم. بنابراین، شروع کردند به کوبیدن ما با توپخانه و کاتیوشا. برای چند لحظه باران توپ و کاتیوشا بود که با چهل گلوله همزمان روی سرمان میریخت. اگر همانطور ادامه میدادند شیرازۀ ما از همه می پاشید و دیگر نیرویی باقی نمیماند اما بچه هایی که آن شب در توپخانه بودند، به دادمان رسیدند. آنها از قبل توپهای 230 را به جزیره آورده بودند و حالا نوبت آنها بود که همزمان شش توپ شلیک میکردند. هیبت و قدرت این توپها طوری بود که بعد از شلیک آنها توپخانه عراق تا یکی دو ساعت نمیتوانست خودش را جمعوجور کند. بعد از یکی دو ساعت باز عراق دست و پا میکرد و باران کاتیوشا و توپ بر سرمان میبارید که البته به ندرت داخل کانال میافتاد با این وصف دشمن نمیتوانست حتی با حمله توپخانه اش کاری از پیش ببرد. در واقع کار ما در آن مرحله پایان یافته بود و من میتوانستم کمی استراحت کنم.
معمولاً در هر عملیاتی وقتی از بابت عملیات فکرم آسوده میشد جایی گیر می آوردم و دو ساعتی میخوابیدم. آن شب هم از بس در کانال دویده بودم پاهایم زق زق میکرد و واقعاً به استراحت نیاز داشتم. رفتم کنار آقا جلال و حاجی غلام، دو برادری که از ستونهای محکم گردان بودند، همانجا که خمپاره میزدیم سنگرمانندی بود، گفتم میخواهم استراحت کنم. خیلی هم تشنه بودم. بچه ها از آبی که از عراقیها به دست آورده بودند دادند و خوابیدم. آنقدر خسته و بیرمق بودم که یادم رفت شب پانزدهمی که امیر گفته بود، این طور به سر رسید.
بیدار که شدم تا طلوع خورشید چیزی نمانده بود. سریع نماز صبحم را خواندم و سری به کانال زدم. جایی که دیشب عراقیها ما را زمینگیر کرده بودند. میخواستم جلوتر بروم اما غیر ممکن بود. انبوه جنازه ها حرکت در کانال را غیر ممکن میکرد. از کانال بیرون آمدم و به موازات کانال پیش رفتم هرچند بیرون کانال زیر آتش توپخانه ها بود اما برای من از حرکت در میان آن همه جنازه خوشایندتر بود. هنوز در تاریک و روشن هوا نمیتوانستم ببینم چه اتفاقی افتاده است.
جلوتر رفتم و پیش بچه ها رسیدم. آنجا بود که پیکر خونین بعضی از بچه ها را دیدم. شهادت آنها ناراحتم کرده بود. دوباره برگشتم در حالی که برای محلی که پاکسازی اش کرده بودیم به فکر نگهبان بودم. در بازگشت، زیر شعاع های نور خورشید که آرام آرام معرکه را روشن میکردند، تازه دیدم در کانال چه خبر است؛ انبوه جنازه های دشمن با وضع دهشتناکی آنجا ریخته بودند. ما با یک گروهان نیرو در مقابل چندین گروهان جنگیده بودیم. تا آن روز، آن همه جنازه دشمن را با آن وضع ندیده بودم. تا چشم کار میکرد انبوه کشته ها با سرهای شکافته و تنهای دریده داخل کانال بود و اجسادی که در گریز به سمت باتلاق به هلاکت رسیده بودند.
لحظات اول صبح صدای درگیری شدیدی از پشت سر ما بلند شد. درگیری عجیبی بود! گیج شده بودم.
ـ این دیگه چیه!
سریع نصف بچه ها را فرستادم عقب و بقیه باز هم به طرف عراقیها رو کردند تا از هر دو طرف نگهبانی بدهند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_ویکمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷6🌷7🌷8🌷9🌷10🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷23🌷24🌷27🌷28🌷29
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_443_480)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#دل_نگران_فرزند
✍آقا عبدالصالح تصیم گرفته بود بره سوریه موقعی بود که زهرا خانوم، همسرش، محمد حسین رو باردار بود.
با عبدالصالح توی ماشین نشسته بودم
که بهم گفت:مامان اسم بچه رو چی میخواین بذارین؟؟!! می خندید و تکرار می کرد...گفتم: شما پدر و مادر بچه این!!
اصلا به ما هیچ مربوط نیست...دوباره اصرار کرد نظرمو بگم.گفت : بابا چی؟؟؟
گفتم به خدا ما اصلااااا فکرشم نکردیم!!
شما خودتون باید انتخاب کنید..خندید و یه اسم خارجی و عجیب و غریب رو نام برد!!
✍که مثلا میخواد اسم بچه ش باشه...
منم خندیدم و گفتم خب اسم خیلی قشنگیه...یه کم که گذشت،،گفت : مامان اگه بچه م پسر باشه،میذارم محمدحسین اگه دختر باشه هم فاطمه خوشحال شدم و گفتم اتفاقا خیـــــلی اسم قشنگیه ان شاالله به سلامتی و برکت...تو خودش رفته بود!گفت: مامان یه غصه ای دارم...( تازه الان متوجه میشم منظور عبدالصالح از این حرفا چی بود...)
✍بهش گفتم چه غصه ای مامان؟؟!!
گفت : بعدا که بچه به دنیا بیاد، زیادپیش شما نیست...گفتم : یعنی چی؟؟!!!گفت : خب دیگه،،، نیست پیشتون این یکی از دغدغه های منه...تعجب کردم!!! گفتم: یعنی چی؟ چی میگی؟؟وقتی شما بیاین و برین ،، رفت و آمد داشته باشین،..چجوری بچه پیش ما نباشه؟؟!! ادامه نداد...هدف حرف هاشو نمیدونستم...اون موقع صالح می دونست رفتنیه...و من به خیال موندنش،،زندگی آینده شو ترسیم می کردم...صالح من داشت بار سفر می بست!و دل نگران فرزندش بود.
#شهید_عبدالصالح_زارع
راوے : #مادر_شهید
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣4⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 448
میترسیدم عراقی هایی که در منطقه مانده بودند برگشته و درگیر شوند. اول صبح چند عراقی را که توی آب کز کرده بودند، گرفته بودیم و حالا این درگیری غیر منتظره فکرمان را مشغول کرده بود. درگیری چنان شدتی داشت که گاهی یک طرف درگیر روی کپه های خاک پیش میرفت و دقایقی بعد با فشار طرف مقابل عقب می نشست. آر.پی.جی زنهای دو طرف با جسارت برمی خاستند و مواضع طرف مقابل را هدف می گرفتند. به کسی که بغل دستم بود گفتم: «باور کن اینا هر دو طرف خودی ان!»
ـ از کجا میدونی؟!
ـ به جز بچه های خودمون کسی نمیتونه اینجا اینطوری بجنگه!
بالاخره دقایقی بعد، آن آتش هم فروکش کرد و بعد فهمیدیم یکی از طرفین دسته فرج قلیزاده از گروهانهای ما بود و دیگری از لشکر 25 کربلا! آنها در حین درگیری و پیشرَوی و پسرویها از همدیگر اسیر میگیرند و متوجه ماوقع میشوند. در آن آتش بچه ها تلفات هم داده بودند و گویا مسئول مخابرات لشکر 25 کربلا همانجا شهید شده بود. از این ناهماهنگی ها در عملیات زیاد پیش می آمد. شب قبل هم وقتی بچه ها عراقیها را در دشت دنبال میکردند، رحیم غفاری و چند نفر دیگر با رگبار بچه های لشکر 25 کربلا به شهادت رسیده بودند. شهادت مظلومانه رحیم در آن مرحله دلم را سوزاند. برای پیشگیری از چنین مواردی اقداماتی هم انجام میشد، اغلب اسم رمز داده میشد؛ کلماتی مثل «چاقو» که شامل حروفی میشد که عربها در زبانشان ندارند و نمیتوانند تلفظ کنند اما این هم زیاد مؤثر نبود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣4⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 449
وقتی که در هر ثانیه، هشت گلوله خارج میشود چه جای این کلمات است؟!
ما تا آن لحظه که در منطقه بودیم چیزهای آبیرنگی روی زمین میدیدیم که نمیدانستیم چه هستند. وقتی منطقه کمی آرامتر شد به صرافت افتادیم که این چیزهای آبی که روی زمین پخش شده اند چه میتوانند باشند. بچه ها آرام خبر را منتشر کردند؛ اینها شهدایی هستند که از عملیات والفجر 8 روی نمکزار ماندهاند؛ شهدا بادگیرهای آبیرنگی به تن داشتند و چندین ماه در کسوت بینشانی مانده بودند. جنازه شهدا داخل نمکزار مانده و تقریباً سالم بودند. در همان هنگام نفربری از راه رسید و ما سراغ اجساد مطهر شهدا رفتیم تا آنها را از منطقه جمع کنیم. قبل از شهدا، به کار تخلیه مجروحان مشغول شدیم. بعد از انتقال زخمی ها دو نفر از بچه ها آمدند و خبر دادند سه عراقی در کانال مجروح اند. امکان عقب بردن عراقیها نبود. یکی از بچه ها جلو آمد و گفت: «من میرم و اونا رو میزنم...» با تعجب گفتم: «ولی من صبح خط رو دیدم، مجروح عراقی نبود! یکی، دو نفر اسیر بودند که توی آب افتاده بودن و میلرزیدن.»
ـ نه آقا سید! اینا تو کانال خودمون هستند.
سریع راه افتادم و به سمتی که میگفتند رفتم. وقتی رسیدم دیدم بچه های خودمان هستند که دیشب هر سه یکجا و پشت سر هم در حالی که قصد کمک به مجروح قبلی را داشتند زخمی شده اند. صدها مگس روی زخمیها نشسته بود! مگسها را پراندم و چفیه ای رویشان کشیدم. زنده بودند. به کسی که خبر آورده بود گفتم: «میدونی اینا کی هستند؟!»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_ویکمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷20🌷21🌷23🌷24🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_446_480)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
✍ایران اسلامی باید تحت لوای ولی فقیه همبستگی و هم دلی خود راحفظ کند تا به مملکت آسیبی نبیند. هرشخص یا فرد یا گروهی که بر ضد ولایت فقیه فعالیت کند یا قصد تضعیف ولایت فقیه و رهبر را داشته باشد بلاشک برضد صاحب الزمان (عج).هم فعالیت خواهد کرد چون از مسیر حق خارج شده است هرکس در حریم ولایت مطیع باشد هیچ وقت منحرف نخواهد شد و در آخر زمان سربلند خواهدبود و این مانند روز روشن است
#شهید_حجت_اصغری_شریبانی🌷
#تاریخ_شهادت : ۹۴/۰۸/۰۱، تاسوعای حسینی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊