eitaa logo
سنگرشهدا
7.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
✍شیرین بود برایشان تحمل درد پهلو و... درد بــازو... وقتۍ ڪہ آرام زمزمہ مۍ ڪردنــد : ذِڪـر ِ #یازهــــــرا_س را شهیدے ڪہ باپهلو وصورت زخمے، پرڪشید #شهید_محمد_سخندان ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
gereftari hazrat zahra.momeni.mp3
3.05M
🎧 #بشنوید🎧 🎙گرفتاری های حضرت زهرا سلام الله علیها... حجت‌الاسلام مومنی iD ➠ @sangarshohada🏴
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣5⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 456 حالا در بازگشت همه تنها در لاک خود فرو رفته بودند... به دزفول رسیدیم. بعد از نماز ظهر، برادر امین شریعتی، فرمانده لشکرمان سخنرانی کرد. آنجا بود که ماجرای جزیره را فهمیدیم. او گفت که عراق برای پس گرفتن جزیره حمله کرده بود و برای حفظ جزیره مجبور شده بودند نیروهای 25 کربلا را از منطقه ما به جزیره منتقل کنند برای همین نتوانسته بودند برای ما نیروی کمکی بفرستند. امین آقا از نیروها تشکر میکرد و واقعاً هم نیروها لایق قدردانی بودند. به این ترتیب، در روزهای آغازین تابستان 1365 از منطقه جدا شدیم و با اتوبوسهایی که به ما داده بودند به تبریز برگشتیم. در طول مسیر آرزو میکردم زودتر به تبریز برسم بلکه از این سکوت سنگین و تلخی که در فضای اتوبوس است، رها شوم. همزمان با رسیدن ما به تبریز شهدا هم رسیدند. این بار قصه شهدا از یک بابت جانسوزتر از همیشه بود. این شهدا یک هفته پیش، از مشهد برای عزیزانشان سوغاتی گرفته بودند و حالا پیکر خونینشان همراه سوغاتی هاشان به شهر برمیگشت. اینها بود که آتش دلمان را تیزتر میکرد. جواد بخت شکوهی هم همراه با محمد نصرتی و پنج شش نفر دیگر از بچه ها تشییع و در بلوک بالای وادی رحمت دفن شد. حالم ناگفتنی بود. یک روز همراه قادر و حیدر سوار بر موتور رفتیم سر قب جواد. هم گریه میکردیم و هم میخندیدیم. گریه میکردیم به خاطر از دست دادن جواد که از مهربانترین بچه های جبهه بود و می خندیدیم به یاد حرفها و عهدهای جواد که آرزو میکرد من شهید بشوم تا موتورم به او برسد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣5⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 457 به او گفته بودم با موتورم سر قبرش خواهم آمد و حالا آمده بودم. خنده و گریه قاطی بود. آنجا بود که گفتم: حالا دیگه جواد می‌فهمه من چقدر جان سختم! در عملیات «یامهدی» شهید کم داشتیم اما چون شهدای مفقودالاثر عملیات والفجر 8 را هم پیدا کرده بودیم، تشییع و دفن بچه ها چند روزی ادامه داشت و بیشتر وقت ما در وادی رحمت میگذشت. آن روزها اغلب با حیدر به وادی رحمت میرفتیم. یک روز رفتم مزار رحیم، تیربارچی دلاور خودمان که در کانال آن حماسه را آفرید. زنی سر قبر نشسته بود و با سوز عجیبی گریه میکرد و حرف میزد. ناله هایش دلم را به درد آورد. از لابلای حرفهایش میشنیدم از دامادی پسرش میگفت و آنجا متوجه شدم رحیم نامزد داشت و ما هیچکدام نمیدانستیم. چقدر بعضیها بزرگ و باغیرت بودند و ما نشناختیم! این مرخصی حدود بیست روز طول کشید. این بار هم طبق معمول، هم درگیر دوا و دکتر بودم و هم درگیر مشکلات خانواده. ولی همه میدانستند تا جنگ هست و من هم روی دو پا هستم، نباید بیشتر از این از من انتظار داشته باشند. فصل سیزدهم غواصان حبیب در محل لشکر کسی را ندیدیم. در ستاد، سه ماشین کمپرسی از ترابری لشکر آماده حرکت به سمت کرمانشاه بود. پشت کمپرسی چادر و وسایل گذاشته بودند و معلوم بود موقعیت لشکر عوض شده است. من و هم مسجدی قدیمی ام، یعقوب نیک پیران، پشت کمپرسی سوار شدیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊 ‌
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷10🌷11🌷13🌷14🌷17🌷19🌷20🌷21🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 196 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمدرضا_توسلی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
مسیر افلاڪ از خاڪ می‌گذرد خاڪی شوید تا آسـمانی شوید ... #رزمنده_لشکر۳۱عاشورا #عملیات_بیت_المقدس۲ #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
رفـت و حتـی ... کسی از جبهه نیآورد به شـهر ؛ چفیه و قمقمه‌اش ، کوله و پوتینش را ! #رزمنده_دفاع_مقدس #مردان_بے_ادعا iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ #خاطرات_شهدا 🌷.. . تازه از جبهه برگشته بود.نشست پای سفره،تلوزیون سخنرانی امام را پخش میکرد. ناگهان قاشق را انداخت و ایستاد.گفتم چی شد؟ گفت:نشنیدید امام گفت جوان ها به جبهه بروند! گفتم:حداقل غذاتو تموم کن! گفت نه،نبایدحرف امام زمین بمونه! برگشت جبهه. دهه اول محرم بود.سربازهای اموزشی را برای راهپیمایی شب به بیرون از پادگان بردیم. مهدی که فرمانده پادگان بود حال عجیبی داشت. پوتینش را در اورده, دور گردنش انداخته بود و پیشاپیش ستون ها روی سنگ و خارها حرکت می کرد, گویی روی زمین نبود و در اسمان ها سیر می کرد, نمی دانستم این کارش برای چیست. در دامنه کوهی دستور ایستاد داد, همه روبرویش نشستند. مهدی با صدایی بغض الود از سختی های پیش رو در جبهه گفت, تا حرفش را به امام حسین(ع) و کربلا رساند. کلام اخرش این بود... -این یک دستور نظامی نیست. هر کس دوست دارد به یاد غربت و غریبی اهل بیت امام حسین(ع), امشب پوتینش را در بیاورد و این ارتفاع را با پای برهنه طی کند! بعد هم با پای برهنه شروع کرد به بالا رفتن. چند دقیقه نگذشته بود که ۱۲۰۰ سرباز و مربی و ... پوتین ها را به گردن انداخته و جا پای فرمانده گذاشته و به یاد غریبی حضرت زینب(س) و اهل بیت امام از ارتفاع بالا می رفتند... #ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪﻣﻬﺪﻱ_ﻋﻠﻴﻤﺤﻤﺪﻱ🌷 #اﻳﺎﻡ_ﺷﻬﺎﺩﺕ #ﺷﻬﺪای_ﻓﺎﺭﺱ iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
شهدا ... خــــاکــــی بودند ، شدند ، رفتند ... #شهید_مرتضی_یاغچیان🌷 #معاون_لشکر۳۱عاشورا iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ سلام ما به فاطمه ... مداحی #شهيد_ابراهيم_هادی به مناسبت ايام فاطميه iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣5⃣8⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 458 فکر میکردم دیگر به گردان امام حسین برنگردم. یعقوب میگفت: «بریم گردان حبیب.» آن روزها این گردان به فرماندهی «سید مجید سیدفاطمی» تازه داشت اسم در می آورد و جزء گردانهای نمونه لشکر میشد. عدهای از بچه های خوب هم آنجا رفته بودند؛ فرج قلیزاده، «حسن حسین زاده» و... حرکت پشت کمپرسی جریاناتی داشت ولی ما از قبل خربزه و هندوانه خریده بودیم، و در همان شرایط هم به خودمان میرسیدیم و اوضاعمان بد نبود. حدود بیست کیلومتر مانده به کرمانشاه، ماشین از تنگه ای به نام چهارزبر به طرف جنگل پیچید و چادرهای گردانها از دور دیده شدند. در جنگل متوجه شدیم گردانهای حبیب و ابوالفضل با هم هستند و چادرها و مسجدشان یکیست. خیلی زود حاج قلی و علی نمکی را دیدیم که در گردان ابوالفضل بودند. از این طرف برادر سیدفاطمی را هم دیدیم. لازم بود برویم پیش آقا سید و خودمان را معرفی کنیم. سید برخورد خوبی با ما داشت، از همان برخورد اول متوجه شدم چقدر منظم و دقیق است. روحیه سید در گردان هم تأثیر داشت؛ محوطه گردان و چادرها تمیز بودند. در گردان حبیب حسن کربلایی، «عبدالعلی مطلق» و «محمد سوداگر» مسئول گروهان بودند. یک واحد ارتشی از میاندوآب هم آنجا بودند. ما را به دسته «اسماعیل وکیل زاده» دادند. با او از قبل آشنا بودم؛ از آب میترسید و ما هر جا آب بود مترصد فرصت میشدیم که او را داخل آب هل بدهیم. اسماعیل هم به نظم اهمیت میداد در عین حال در دسته او همه شلوغ میکردند. روزهای اول به جز یعقوب و اسماعیل بقیه را نمی شناختم ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣5⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 459 آنجا با چند نفر آشنا شدم از آن جمله «علی پاشایی» بود که یکی از پسرعموهایش هم آنجا بود و همدیگر را تا حدودی می شناختیم. به «اکبر پاشایی» که پسرعموی علی بود، نزدیکتر شدم. در این مدت اغلب اوقات به گردان ابوالفضل میرفتم، پیش حاج قلی که بعد از والفجر 8 ارادتم به او بیشتر شده بود. رفته رفته شناخت بچه ها از همدیگر بیشتر میشد و شلوغیها برملا. آن روزها در گردان کمبود سیب زمینی بود. ما علاقه خاصی به پختن سیب زمینی داشتیم. صبحها در کتری سیب زمینی بار میگذاشتیم و با بچه ها نوش جان میکردیم. یک روز تصمیم گرفتیم با اسماعیل و یعقوب برای پاتک سیب زمینی به محل تدارکات لشکر برویم. رفتیم و با معرفی خودمان به عنوان تدارکات گروهان، یک گونی سیب زمینی درخواست کردیم. کسی که آنجا بود ما را نمی شناخت. رفت و یک گونی سیب زمینی برایمان آورد. تازه سیب زمینی را تحویل گرفته بودیم که برادر «حمید باقرپور» مسئول تدارکات گردان سر رسید، به او گفتند ما بچه های تدارکات گردان حبیب هستیم اما او ما را خوب میشناخت! ـ چی؟ اینا تدارکات گردانن؟! ما را نگه داشت و گفت: «میگم چه کار کردین...» گفتم: «میگی اینا رو به خاطر اینکه سیب زمینی میخواستن آوردم، خنده داره! سیب زمینی چیه که گفتنش چی باشه!» حمید آقا گیر داده بود به گردان خواهد گفت. گونی سیب زمینی را هم از دست ما گرفته بود. من هم خودم را به کوچه علی چپ زدم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷10🌷11🌷13🌷14🌷21🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 197 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمدرضا_حسینی ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
با آفتاب صبــح چنین #عهـد بستہ ایم... ڪز چشمهایت سهم برابر بہ ما رسد... #شهید_حبیب_رحیمی_منش #‌صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
بہ ما خورده نگیرید؛ ڪہ چرا اینقدر از #حجاب میگوییم... بہ ازاے هر زینب؛ ما #عباس_ها داده ایم... در جبهہ ها!!! iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
کتاب «فتنه تغلّب» منتشر شد 🔹کتاب «فتنه تغلّب» که روایتی از متن و فرامتن فتنه ۸۸ است، از سوی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای منتشر شد. fna.ir/bqrht9 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ #گذرے_بر_سیره_شهید همیشه توی ماشین و سجاده اش یه زیارت عاشورا داشت.. دوران مجردی هرهفته درکنار قبور شهدا زیارت عاشورا میخواند.. برای حاجت روایی چهله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حاجت روا هم میشد..کار هر روزش بود ؛ بعد از نماز باید زیارت عاشورا میخوند.. حتی اگه خسته بود. حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد.. شده بود تند میخوند ولی میخوند..تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت..و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود:" اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ".. تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (علیه السلام)چی بود.. #شهید_علیرضا_نوری🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
بزرگـی به سن و سال نیـست به ولایـت پذیـری اسـت " لبیڪ یـا خمینـی "... #لبیک_یا_خامنہ_ای😍 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
❌مسؤلین با دقت بخوانند❌ #شهید_دکتر_چمران: توی کوچه پیرمردی رو دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود... سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛😞 اون شب رخت و خواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فکرپیرمرد...💭 رخت و خوابم رو جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب، سرما توی بدنم نفوذ کرد و #مریض شدم ...‼️ اما روحم شفا پیدا کرد چه مریضی #لذت_بخشی ...☺️ #شهید_مصطفی_چمران🌷 #وزیر_دفاع_سابق iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣5⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 460 ـ اصلاً به هر کی میخوای برو بگو لااقل سیب زمینیها رو بده! در نهایت پررویی نیم گونی سیب زمینی گرفتیم و به چادرمان آمدیم، هر صبح سیب زمینی خوران داشتیم! سه چادر کنار هم زده بودند که یک چادر را به عنوان تدارکات با پرده از دو چادر دیگر جدا کرده بودند. دو چادر دیگر محل زندگی و استراحت بچه ها بود. یک روز به بچه ها خربزه دادند. یک خربزه اضافی ماند و قرار شد آن را تا فردا در تدارکات نگه داریم. یکی از بچه ها ـ که همه نوع شلوغی از او سر میزد و البته موقع عملیات ترسش بر شلوغ یاش چربیده و فرار کرده بود ـ وقت خواب به من گفت: «سید! بیا بریم خربزه رو برداریم.» بهش توپیدم و گفتم: «یعنی چی؟ اون مال همه اس!...» بیچاره شرمنده شد! نیمه شب من و یعقوب به قصد پاتک زدن به خربزه بیدار شدیم. اگر از داخل چادر برش میداشتیم معلوم میشد برای همین رفتیم بیرون. یعقوب نگهبان ایستاد و من گوشۀ چادر را بلند کردم و خربزه را از یخچال کائوچوئی برداشتم. همان وقت یکی از بچه ها که در حال بازگشت از نماز شب بود ما را دید. او را هم مهمان کردیم و سه تایی دخل خربزه را آوردیم! بعد نماز صبحمان را خواندیم و سر جایمان برگشتیم. صبح صدا بلند شد که یکی خربزه رو خورده! من هم رحم نکردم و گفتم: «من میدونم کی خورده! میخواید بگم کی این کارو کرده!» آن بنده خدا قسم میخورد که خبر ندارد؛ میگفت: «حرفهای تو شرمنده ام کرد سید! میخواستم برم اما نرفتم!» بچه ها رضایت دادند و گفتند: «باشه! هر کی خورده حلالش میکنیم. فقط بگه کار کی بوده!» خودمان را لو ندادیم! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣6⃣4⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 461 قرار بود در آن منطقه روی ارتفاعات «بمو» در سرپل ذهاب عملیاتی انجام بگیرد. قبلاً چند بار طرح عملیات برای تصرف بمو ریخته شده و همگی ناموفق بود. در مرز ایران و عراق، بمو ارتفاع بلندی بین سه تا چهار هزار متر داشت که بالا رفتن از صخره های بزرگ آن بسیار دشوار بود. کل سرپل ذهاب از بالای بمو دیده میشد. ما حدود یک ماه و نیم در آن موقعیت که به نام «شهید ریزه وندی» مطرح بود، ماندیم هر روز به عنوان صبحگاه کوهپیمایی میکردیم. طبیعت جنگلی منطقه با وجود درختان انجیر و پسته قشنگ و دیدنی بود. آن روزها مصادف با دهه اول محرم بود. تا آن وقت عزاداری اردبیلیها را از نزدیک ندیده بودم. نیروهای گردان ابوالفضل به فرماندهی سید اژدر مولایی اغلب اردبیلی بودند. چون گنجگاهی، از رزمندگان معروف اردبیل، در عملیات والفجر 8 در همان گردان شهید شده بود، اکثر بچه های اردبیل به گردان ابوالفضل می آمدند. دسته های شاخسی تبریزیها راه افتاد اما عزاداری اردبیلیها با ما فرق داشت. آنها کفشهایشان را درمی آوردند، پابرهنه میدویدند و سینه میزدند. روز عاشورا غوغایی بود. آنها به سر و رویشان گِل زده و روی شانه هایشان کاه میریختند. یک گروهان بر سروسینه زنان شور میگرفتند و مسافتی طی میکردند، می ایستادند و محکم سینه میزدند. آن وقت گروهان بعدی این مسافت را با پای برهنه روی سنگ و خار و خاشاک محوطه میدویدند و وقتی آنها می ایستادند گروهان دیگر حرکت میکرد. عزاداری رزمنده ها در تنهایی آن دره، خالص و پاک بود و عجیب به دل می نشست. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @FF8141 🌷21🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( 9_480) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 198 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝