YEKNET.IR - zamineh - shabe 3 fatemyeh 97 - karimi.mp3
6.68M
🎧 #بشنوید🎧
#ایام_فاطمیه
🌴با پای پُر ورمم دردسره حرمم
🌴همه میگن خیلی شبیه مادرمم
بانوای : #محمودکریمی
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☫ ﷽ / #پیر_آگاه_جماران
پیش بینی عجیب حضرت امام روح اللہ در رابطه با آینده انقلاب اسلامی و نقش شهید زنده انقلاب حضرت امام خامنہ ای در دوران #اوج_انقلاب و اتصال آن بہ #نهضت_ظهور_مهدوی عج الله تعالی فرجہ الشریف
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣8⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 486
در بعضی نقاط رودخانه کارون، گرداب بود و ما سعی میکردیم نیروها به گرداب نیفتند، چون بیرون آمدن از آن واقعاً کار سختی بود. گرداب با نیروی شدیدی آدم را پایین میکشید و بچه ها که با طناب و پشت سر هم حرکت میکردند ممکن بود همه پایین بروند. بعضی گردابها طوری بود که حتی اگر قایق اسیر آن میشد، نمیتوانست بیرون بیاید. کمی دورتر از ما نیروهای یگان دریایی و گردان امام حسین هم مستقر بودند. در آن سمت گردابی بود که همه از آن وحشت داشتیم.
به تدریج قلق کار دستمان آمده بود. وقتی بچه ها به خط میشدند تا وارد آب شوند سه چهار نفر از بچه های زرنگ را که قدرت بدنی خوبی داشتند، جلو، وسط و عقب ستون میگذاشتیم. یکی از بچه هایی که او را جلو میگذاشتیم دوست حمید غم سوار بود. قدرت بدنی خوبی داشت و روی او حساب باز کرده بودم اما بعدها فهمیدم اشتباه کرده ام.
حرکت در طول رودخانه و همسو با جریان آب زیاد سخت نبود، اما اگر میخواستیم در عرض رودخانه غواصی کرده و به سمت ساحل بیاییم کار سخت میشد. روزهای اول معمولاً در جهت جریان شنا میکردیم. پیاده در ساحل جلو میرفتیم تا وارد آب شده و با غواصی به طرف محل اولمان برگردیم. آنجا از آب خارج میشدیم و دوباره پیاده میرفتیم تا از نقطه ای دیگر وارد آب شویم. در این بین خارج شدن از آب سخت ترین مرحله بود. پاهای قدرتمندی میخواست که فین بزند و به کناره آب برسد. به تدریج لِم این کار هم دستمان آمد؛ نباید همه از یک نقطه بیرون می آمدیم بلکه نیروها باید در یک ردیف به ساحل نزدیک میشدند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣8⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 487
سطح آب بالا آمده و شروع به پیشرَوی در منطقه کرده بود. جایی که نیروهای یگان دریایی و نیروهای اطلاعات بودند، پر از آب شده و چادرهای گردان هم در محاصره آب بود. خبر دادند آب به طرف چادرها پیش می آید. تلاش میکردیم چهار طرف چادرها را با خاک محصور کنیم تا آب به طرف چادرها نیاید. هر کس فانوسی برداشته بود و با بیل و کلنگ و هر چه که قابل استفاده بود به اطراف چادرها میدوید. در جریان طغیان قبلی فقط با بشقاب و قابلمه خاکها را جابه جا میکردیم. این بار هم بیل خیلی کم بود و بچه ها به زحمت خاک را در گونیها و نایلونها میریختند تا جلوی آب را سد کنند. آن شب تا صبح همه کار کردیم تا در قسمتی که آب از خاکریز کم ارتفاع گذشته و وارد محوطه مقر شده بود، کانالی حفر کنیم و آب را به کارون برگردانیم. در منطقه ما خاکریزها در قسمتهای زیادی مانع پیشرَوی آب شده بودند. آن شب تا صبح بچه ها زیر نور فانوس و چراغ قوه کار کردند. یکی از کسانی که آن شب خیلی زحمت کشید محمد سوداگر بود، او با اینکه فرمانده گروهان بود در کوچکترین کارها پا به پای نیروها کار میکرد.
آموزش غواصی در شرایط سختی ادامه داشت. شرایط جوی و سرمای پرسوز هوا و دشواری آموزش از یک طرف و نرسیدن امکانات غذایی در دو هفته اول آموزش باعث شده بود یکی از سخت ترین دوره های آموزشی سپری شود. در طی آموزش غواصی اتفاقاتی می افتاد که در شرایط دیگر تصور آن غیر ممکن بود. معمولاً با پوشیدن لباس غواصی و چندین ساعت حضور درون آب سرد، کنترل ادرار از دست میرفت و بارها دفع ادرار صورت میگرفت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وچهارمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷15🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_461_780)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#نماز_جماعت_در_شب_عروسی
ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻢ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺍﺳﺖ
ﺷﻐﻠﺶ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻃﺮﻩﯼ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻣﺎ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﯿﺎﻓﺘﺪ . ﺧﺐ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺤﺎﻓﻆ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺍﺯ ﺷﺨﺼﯿﺖﻫﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ ﻃﺮﻑ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﻭﺩ ﻭ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ. ﺭﻭﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻦ ﺑﺒﺮﺩ ﺩﺭ ﻋﻘﺐ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﺎ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻓﯿﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﯼ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟! ﺧﻨﺪﯾﺪ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻧﺒﻮﺩ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺳﺎﻟﻦ ﺍﺫﺍﻥ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻦ ﭘﺨﺶ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﺮﺩ.
ﺁﺧﺮ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺜﻞ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﻗﻮﺕ ﻗﻠﺐ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻟﺒﺎﺳﺖ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﺑﺮﻭﯾﻢ، ﺍﯾﻨﺎ ﻫﻤﺶ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻮﺩ. ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺫﯾﺘﻢ ﮐﻨﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﺩﯾﮕﻪ.
#شهید_عبدالله_باقری🌷
#راوی : #همسر_شهید
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :7⃣8⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 488
لباس غواصی طوری بود که آب به درون نفوذ نمیکرد، اما در برخی لباسهای کهنه آب به درون نفوذ میکرد، از طرف دیگر سر و روی بچه ها در حین غواصی و آمدن به ساحل گِلی میشد برای همین بچه ها وقتی میخواستند از آب بیرون بیایند روی پل هایی که در مجاورت ساحل بود، لباس غواصی را میکندند و دوباره وارد آب میشدند تا خودشان را تمیز و پاک کنند. دشواری فرو رفتن در آب سرد را با هیچ کلمه ای نمیتوانم بیان کنم.
در طول چهل و پنج روزی که در آموزش بودیم حمام نداشتیم و همیشه باید در همان آب سرد شست و شو میکردیم. آب آنقدر سرد بود که با همه وجود میلرزیدیم، خیلی وقتها همانجا میشد صدای به هم خوردن دندانهای بچه ها را شنید. در آن شرایط نیروهای تدارکات سعی میکردند آتشی درست کنند، روی لاستیک تایر و شاخه های خشک و هر چیزی که بتواند برای مدتی بسوزد نفت میریختند و آتش میزدند تا بچه ها کنار آن کمی گرم شوند. آنها هسته خرما را درمی آوردند و گردو میگذاشتند تا وقتی بچه ها از آب بیرون می آیند در دهانشان بگذارند اما در غواصها گاهی حتی این قدرت نبود که دهانشان را باز کنند. بارها دیده بودم بچه های تدارکات خودشان دهان بچه های غواص را باز میکردند و خرما میگذاشتند. شرایط من هم در آن وضع نورعلی النور بود. مضاف بر همه مسائلی که همه درگیرش بودیم، به دلیل جراحتهای قبلی ام دچار مشکلات خاصی شده بودم. در طول دوره غواصی، دو بار فکم از شدت سرما قفل شد و هر بار دو هفته طول کشید تا خوب شوم!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :8⃣8⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 489
وقتی فکم قفل میشد دندان هایم به هم می چسبید و به هیچ طریقی باز نمیشد نه با ماساژ و نه با زور و فشار. فقط باید حدود پانزده روز با آن وضع کنار می آمدم و صبر میکردم. در آن مدت درد عجیبی در فکم داشتم، فقط با تکان لب هایم حرف میزدم و تغذیه ام در آن شرایط منحصر به شیر میشد که بچه ها به آن عسل میزدند و میتوانستم بمکم. گاهی بیسکویت را در آب خیس میکردم و مک میزدم. در روزهای آموزش غواصی همه چیز دیدنی بود حتی نبرد جدید من و زخمهای قدیمی! زخمهایم در سرمای شب و روز انگار دهان باز میکردند و تازه میشدند. علاوه بر قفل شدن دندانهایم وقتی وارد آب میشدم احساس میکردم رگهایم به هم میچسبند و خشک میشوم... عضله هایم میگرفت و چنان درد میکرد که نفسم بالا نمی آمد. علاوه بر این هنگام آموزش غواصی وقتی مجبور میشدم زیر آب بروم به خاطر از بین رفتن دیواره بینی ام، آب از سوراخ بینی به شکمم سرازیر میشد! بچه ها از این بابت مشکلی نداشتند ولی عده ای که میترسیدند آب توی بینیشان برود از دماغگیر استفاده میکردند که همیشه به گردنشان بود. در این میان کار من از ترس گذشته بود و اوضاع بینی ام چنان بود که اصلاً به طور ارادی نمی توانستم جلوی ورود آب را بگیرم؛ به محض فرو رفتن در آب، آب با سروصدا داخل شکمم میریخت! برای همین سعی میکردم همیشه دماغگیر بزنم. رحیم صارمی دماغگیری داشت که بهتر از بقیه بود. نمیدانستم از کجا گرفته بود، یک روز که دیدم کارم بدون دماغگیر زار است رفتم سراغ فرمانده گردان آقا سیدفاطمی، و گفتم: «آقا سید! باید به من دماغگیر بدید.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وپنجمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷2🌷3🌷4🌷5🌷6🌷7🌷8🌷13🌷🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷20🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷🌷27🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_461_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شهدا
يكي از همكارانش ميگفت ابوذر هميشه سر كار روي يك برگه مينوشت: شهيد ابوذر امجديان. خوش به سعادتش و به او غبطه ميخورم و ميگويم ابوذرجان مگر قول ندادي بروي و بعد بيايي من را ببري سوريه زيارت همرزمانش از جسارت و شجاعتش هم برايم بسيار ميگويند. تعريف ميكردندكه هميشه آقا ابوذر با روي گشاده به عمليات میرفت و به رزمندهها ميگفت: بچهها بدويد برويد عمليات بدويد برويم حمله و همه می خنديدند. دوستش ميگفت: لحظات آخر آب برايش بردم و او نخورد و با لب تشنه به ديدار اربابش امام حسين(علیه السلام) رفت.
#حرف_دل
مي خواهم بگويم عمه جان، ابوذرم آمد تا مدافعت شود. هواي من را داشته باش. هواي بيقراريهايم را و دل بيتابم را. خانم جان دست من را هم بگير تا بتوانم مدافعت شوم. تو خود ميداني كه من چقدر ابوذرم را دوست داشتم و او را به تو هديه كردم. من از دوستداشتنيترين زندگيام گذشتم تا به لبخند رضايتي از تو برسم. من از او گذشتم تا تو بار ديگر بندهاي اسارت را نبيني. بيبي جان عاقبت من را هم چون ابوذرم شهادت قرار بده و زيارتي كه حلاوتش طعم تلخ فراق را از من دور كند.
#شهید_ابوذر_امجدیان🌷
#راوی: #همسرشهید
@sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣8⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 490
ـ از اینها هست.
ـ آقا سید! رحیم یکی از خوباشو داره. اونو بگیر بده به من! بقیه دماغگیرا مطمئن نیستن!
بعد رفتم سراغ رحیم که آنجا ایستاده بود: «آقا رحیم! آقا سید دستور دادن اون دماغگیرو بدی به من!»
ـ بعله دیگه!... همه چیزای این سید نورالدین باید یک باشه!
راست هم میگفت. لباس غواصی من در آستینها و پاهایش زیپ داشت و راحت پوشیده میشد در حالی که لباسهای دیگر فقط یک زیپ داشت و باید به کمک یک نفر دیگر پوشیده میشد. فینها هم خوب و بد داشتند، نوع کانادایی نرم بود و با آن میشد راحت و سریع حرکت کرد اما نوع ایرانی خشکتر بود و باید با نیرو آنها را در آب حرکت میدادیم. من طرفدار فینهای خوب بودم! رحیم شکایت مرا پیش آقا سیدفاطمی کرده بود.
ـ این سید نورالدین همه وسایلش نمونه است! لباسش، فین هایش و... حالا دماغگیر منو میخواد!
او حق داشت. ما در آموزش غواصی هم با مشکلات طبیعی مثل هوای سرد و شرایط ضعف جسمانی خود درگیر بودیم و هم با مشکلاتی که به ضعف امکانات برمی گشت، مثل همین لباسهای غواصی یا کمبود غذا که در یکی دو هفته اول آموزش آزاردهنده بود. بعد از حدود دو هفته وضع کاملاً فرق کرد. آنقدر غذا میرسید که بیشتر وقتها بچه ها گوشتش را میخوردند و برنج همیشه اضافی بود. در مورد امکانات، علاوه بر مشکلاتی که بعضی لباسها داشتند، اغلب لباسها اندازه بچه ها نبود و تعدادی از آنها از عملیاتهای قبلی مانده و مستعمل بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣9⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 491
فینها طوری بودند که خیلی از بچه ها آنها را با نخ یا طناب به پایشان می بستند تا موقع فین زدن درنیایند. بعضی اوقات فینها از پای بچه ها درآمده و در نزدیکی سده در گل و لای فرو میرفت. همیشه کنار ساحل بچه ها پاهایشان را روی زمین می کشیدند تا اگر به فین خورد بتوانند درشان بیاورند. قرارمان این بود هر کس چیزی پیدا کرد میتواند خودش استفاده کند. اتفاقاً فینهای زیادی را که به دلیل سنگینی در گل و لای فرو میرفتند، پیدا میکردیم.
یک روز در حین آموزش در قایق نشسته بودم و بچه ها را میدیدم که زیر آب حرکت میکردند و مسیر حرکتشان از روی اشنوگرها مشخص بود. ناگهان یکی از بچه ها از آب بیرون آمد و دوباره رفت زیر آب. دقت کردم باز بالا آمد و فریاد زد: «خفه شدم»
ـ دستتو از طناب ول کن.
دستش را از طناب رها کرد و ما به طرفش رفتیم. یک قبضه آر.پی.جی در دست داشت که آن را هم رها کرده بود. او را روی قایق کشیدیم و فهمیدیم فیلتر اشنوگرش خراب شده و آب یکدفعه وارد دهان و ریه اش شده است. او به شدت گریه میکرد.
ـ حالا چرا گریه میکنی؟
ـ آقا سید! آر.پی.جی رو ول کردم توی آب!
ـ... اشکالی نداره! بذار ببینم چه کار میشه کرد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊