↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وششمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷18🌷19🌷22🌷23🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_467_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
و داغ این عکس...
منتظرند بابای خانه بیاید
یادتان هست
حماسه شهید حججی از یک عکس شروع شد
حالا این عکس دارد انقلاب میکند
با این عکس میشود هزاران بار از غم دق کرد
با این عکس میشود بغض غربت همسران شهدا را فهمید
با این عکس می شود انتظار را معنا کرد
بانو نمیدانم اسمتان چیست
میخواهم بگویم نه شما
که یک ملت منتظرند
و این شهدا روزی برخواهند گشت
و ظهور نزدیک است...
این عکس را بالای دست بگیرید
اگر عکس حججی قتلگاه بود
این عکس تل زینبیه تاریخ ماست
این عکس اغاز انقلاب راویان فتح است...
تصویر فرودگاه اصفهان
همسر و فرزند در انتظار ورود پیکر مطهر شهدای پاسدار
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 *چرا دشمن جرئت کرده خون ۲۷ جوان ما را بریزد؟*
⚠️ فقط یک دلیل دارد! بیعرضگی سیاسیون ترسو
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :9⃣0⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 510
جانمازها از اشک خیس شده بود و روحمان سبکتر از همیشه. همه با هم دعا خواندیم و بعد صدای حاج علی اصغر در فضا پیچید. یکی از بچه های مداح لشکر از او پرسید: «حاج علی اصغر خبر داری؟!» او به سمت صدا برگشت و گفت: «بفرمایید.»
ـ از بین بچه هایی که اینجان، بعضی هاشون بعد از دو سه روز دیگه تو این دنیا نیستن!
با این حرف، حاج علی اصغر از شدت گریه غش کرد. بچه ها رویش آب می پاشیدند. مجلس به هم ریخته بود. هر کس در حال خودش بود و حالا باز صدای حزین مداح محبوب بچه ها بود که «غواصلار» را میخواند. با زمزمۀ آن شعرها در شب حمله روحمان جلا می یافت.
لای لای ای جبهه لرین یورغونی ای خسته جوانلار
لای لای اروند کنارینده قیزیل قانه باتانلار
خوش یاتین یاخشی یاتیپسیز
یاخشی باش فیکرین آتیپ سیز...(1)
بعضی ها همدیگر را بغل کرده و سر بر شانه هم گذاشته بودند، از هم حلالیت می خواستند و وداع می کردند. عده بیشتری تنها در آن تاریکی با خود خلوت کرده بودند. به هر طرف رو برمی گرداندم یاد بچه های قدیمی جنگ و دوستان شهید برایم زنده میشد. داغ امیر هم دوباره نو شده و آتشم میزد. امیر که بی وفا از آب درآمده بود و بعد از آن خواب، دوستان دیگرم را برد و من جا ماندم... نتوانستم در مسجد بمانم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) فرازی از شعر ارزشمند و بلند «غواصلار» سروده حاج صمد قاسمپور در رثای غواصان والفجر 8 به این مضمون «لای لای ای جوانانی که در جبههها ماندید، ای جوانانی که خسته شدید... لای لای برای شما که کنار اروند به خون پاکتان غلتیدید... راحت بخوابید که خوب خوابیدهاید، خوب فکر «سر» را از «سر» به در کرده اید.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :0⃣1⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 511
خیال میکردم نفر اولی هستم که مسجد را ترک میکنم اما بیرون که آمدم دیدم غوغاییست! دور و بر مسجد، لای درختچه ها، هر طرف بچه ها تنها یا دو سه نفری خلوت کرده بودند، نخلستان پر از گریه بود. صدای نوحه از مسجد پخش میشد. مراسم به طول کشید. شاید سه چهار ساعت آن عزاداری ادامه داشت اما بچه ها در حال خود بودند. فکر میکنم آن شب هیچکس تا صبح نخوابید؛ بعد از عزاداری تازه دیدارها پا گرفت. بچه های دسته با هم به چادر دسته دیگر میرفتند. دیگر امکان نداشت آن جمع با هم باشد. دسته ها با چای از همدیگر پذیرایی میکردند و هنوز هم حنا گذاشتنها ادامه داشت. آن شب در چهره بعضی از بچه ها چیز دیگری میشد دید؛ چهره حمید غمسوار عجیب روشن شده بود انگار یک ماه در صورتش روئیده باشد. من این قیافه ها را در لحظه های رفتن کم ندیده بودم. میدانستم این حالتها و قیافه ها زمانی دیده میشود که کسی همه چیزش را در اختیار خدا گذاشته و صادقانه میرود. حمید با اینکه مدتی با دوستش سر کرده بود اما کمترین تأثیری از دوستش نگرفته بود. دوستش همانجا سراغم آمد.
ـ آقا سید! آگه امکان داره من با شما نیام!
ـ اشکالی نداره!
منتظر این لحظه بودم. مثل او در جبهه کم بودند، اما جبهه خالی از آنها نبود. حالا لابد حمید هم به حرف من میرسید که چند بار گفته بودم: «تو و این رفیقت به هم نمیخورین... راهتون از هم جداست!»
به چادرمان آمدم. همه در حال خواندن نمازشب بودند. دلم از گرسنگی ضعف میرفت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وششمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷19🌷22🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_467_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊