❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍ پدرش می گفت :آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت .
نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم . رفتم پشت در اتاقش .سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد .میگفت : خدایا اگرشهادت را نصیبم کردی.میخواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم .مثل حضرت عباس (ع) بی دست شهید شوم .دعایش مستجاب شد .و یکجا سر و دستش را داد .
راوی : پدر سردار بی سر
#شهید_ماشالله_رشیدی
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣1⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 516
مثل بقیه از هم خداحافظی کردیم اما حرف حسن یک لحظه مرا یاد خانه انداخت. حدود یک ماه و نیم بود به خانه نرفته بودم و در طول آموزش خبری از آنها نداشتم. این خوش و بش مرا از بچه ها عقب انداخت. آنها وسایل مرا برداشته و برده بودند. مثل همه کارهایی که در حق من میکردند و شرمنده شان می شدم. دویدم و در کانال به بچه ها رسیدم. در ادامه نخلستان نزدیک خط سنگرهایی درست شده بود و آنها محل هر دسته را می گفتند؛ سه سنگر برای هر دسته. در هر سنگر حدود دوازده نفر جا میگرفتند و به جز نگهبانها کسی حق نداشت از سنگر بیرون بیاید.
آن نخلستان در خرمشهر جای عجیبی بود، حدود دو و نیم کیلومتر با آب و خط عراق فاصله داشت، استراحت کردیم و نماز صبح را میان نخلها خواندیم. در گرگ و میش صبح به راحتی میشد انبوه خرماهای سیاهرنگ را بالای نخلها دید. تا آن روز کسی آنها را نچیده بود. خرماها آنقدر زیبا بودند که وسوسه میشدیم از خرماها بچینیم اما میگفتند به نخلستان بمب شیمیایی خورده و هیچکس به خرماها دست نزند. تأکید میشد نگذاریم کسی از سنگرها بیرون بیاید. همین را به بچه ها گفتیم. بچه ها هم انصافاً گوش دادند و بیرون نرفتند. اما صبح نیروهای گردان امام حسین را دیدیم که دسته دسته در نخلستان میگشتند.
ـ چطور شد؟! ما تو سنگر بمونیم و اونا راحت بگردن؟
دیگر نمیشد کسی را در سنگرها نگه داشت. چشم بچه ها روی زنبیلهای خرما مانده بود. ظاهراً قضیه شیمیایی هم جدی نبود. به نظرم اولین لنگه کفشی که به طرف خرماها پرتاب شد، مال امیر خردمند بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :6⃣1⃣5⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 517
لنگه کفش که به سر نخل رسید باران خرما باریدن گرفت، چه خرماهای خوشمزه ای! با آن فک به هم چسبیده نتوانستم از خیر خرماها بگذرم و به هر مکافاتی که بود دلی از عزا درآوردم.
فکر کردم بهتر است چرخی در منطقه بزنم ببینم اوضاع از چه قرار است. توی نهرها، قایق های پر از مهمات را به نخلها بسته بودند. برای استتار روی قایقها را با نی پوشانده بودند. البته با روشن شدن هوا بمباران هواپیماهای دشمن هم شروع شده بود اما می گفتند اینجا معمولاً بمباران میشود.
علی پاشایی خیلی ما را خنداند. حرفهای عجیبی میزد. مزه میپراند و بچه ها می خندیدند. هر کس چیزی میگفت. یکی داستان، یکی خاطره، یکی لطیفه... از گریه سیر شده بودیم، میگفتیم: «مرگ، مرگ است، فعلاً ما خنده هامونو بکنیم تا بعد!»
حدود ظهر به سمت دهی در منطقه رفتیم، خانه های روستا ویران شده و دیوارها فرو ریخته بودند. نیروهای سایر لشکرها هم می آمدند و دسته دسته از آنجا توجیه میشدیم. حال و هوای ده برای من جالب بود. درب بعضی خانه ها سر جایش بود و کاملاً حال و هوای یک ده را میشد یافت. عجیب یاد ده خودمان افتاده بودم. در یکی از خانه های بزرگ ده که اتاقهای بزرگی هم داشت دوربین گذاشته بودند. اتاقها پر از نیرو بود. نمیدانم نیروهای کدام لشکر بودند، یکی از چهار قرارگاه عمل کننده در عملیات را هم تا آنجا جلو کشیده بودند.
یواش یواش صدای بیسیم ها بلند میشدند و فضای عملیات را میشد دریافت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صدو_بیست_وهفتمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@FF8141
🌷12🌷🌷14🌷19🌷20🌷21🌷24🌷25🌷26🌷
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_467_900)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#دست_هاے_خدا
#روی_زمین_باشید
سلام همسنگران عزیز ما قصد داریم برای یک دختر خانم نیازمند کمک هزینه واسه جهیزیه #مبلغی رو جمع کنیم چنانچه کسی قصد دارد در این امر خیر شریک بشه به ایدی زیر پیام بده...
@FF8141
اجرتون با شهدا🌷
دلتنگـــــ تر می شویمـ ....
با دیدن لبخندهایے ڪہ
#جاماندن را بیشتر بہ رخمان مے کشند....
ڪبوتر با ڪبوتر...
باز با بـــاز.....
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
بی ادعا اما پر ڪار
بی منت اما با #جرات
بیشترین تاثیر اما با ڪمترین امکانات
یعنی #بسیجی با غیرت...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊