eitaa logo
سنگرشهدا
7.1هزار دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫 @FF8141
مشاهده در ایتا
دانلود
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @F8141 🌷23🌷24🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
قسمت اول مستند فاخر "ایستگاه پایانی دروغ" شبکه خبر ، همین الان حتما حتما حتما حتما حتما ببینید
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸🍃 237 ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_مجتبی_بابایی_زاده ╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗ @sangarshohada ╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
هر صـبح خدا یک غزل از دفتر عشق است سرسبزترین مثنوے از منظــر عشــــق است هر صبح سلامے بہ گل روےتو "زیبا" چون یاد گلِ روےتو یاد آور عشق است.. #شهید_آزاد_خشنود #صبحتون_شهدایی🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
وصيت نامه‌اش را بـاز كردم... اشک هایم را پاك كردم... نوشته بود: «پدر و مادر عزيزم من #زكات فرزندان شما بودم كه با طيب خاطر پرداختيد، حالا به فكر #خمس باشيد».. ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ #هل_من_ناصراینصرونی آقامهدی شنبه شب به شهادت رسید و من خبر شهادتشان را روز دوشنبه از زبان عمه همسرم شنیدم. ابتدا باور نمی‌کردم ولی وقتی خبر را شنیدم به یاد خواب‌هایی افتادم که خودم و همسرم دیده بودیم. خواب‌هایی که با شهادت مهدی تعبیر شد. مزار ایشان در روستای سیدمیران گرگان است. مهدی همیشه می‌گفت: فامیلی‌ام غریب است، محل کارم غریب است و همسرم از شهری غریب. مهدی هرگز فکر نمی‌کرد محل شهادتش هم در غربت باشد. مراسم تشییع با شکوه بود و مردم از اکثر شهرها آمده بودند و با حضورشان سنگ‌‌تمام گذاشتند. من غبطه می‌خوردم به حال همسرم که با این درجه به شهادت رسید. مهدی 21 تیر 1394در ارتفاعات تدمر به آرزویش رسید. مهدی در انتهای همه مداحی‌‌هایش جمله «شهادت آرزومه» را زمزمه می‌کرد و آخرش هم به این مقام نائل شد. یادم است همسرم در یکی از جلسات خواستگاری گفت: خواب دیده در بیابانی است و امام حسین(علیه السلام) به ایشان می‌فرمایند: هل من ناصر ینصرنی و آقا مهدی در جواب می‌گویند: آقاجان من شما را یاری می‌کنم و تنها نمی‌گذارم. این خواب همسرم با رفتن به جمع مدافعان حرم تعبیر شد؛ حرف از شهدای جاسوسان سال 90 می شد سرشو می نداخت پایین و چشماش خیس می شد رفقای زیادی رو اونجا از دست داده بود آرام وقرار نداشت تا چهار سال بعد در معرکه شام به رفیقانش پیوست . #خاطرات_شهید #شهید_قاسم_غریب🌷 راوی : #همسر_شهید iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#شهید_عبدالحمید_دیالمه مطمئن باشیم در هر شغلی ڪہ هستیم اگر ذره اے #عدم_خلوص در ما باشد سقوط میڪنیم. انقلاب هر زمان یڪ موج میزند و یڪ مشت #زبالہ را بیرون میریزد...✨ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران: خون خود را بر زمین میزنم تا مگر #وجدانے بیدار شود، ولے افسوس ڪہ منافع مادے و #حب حیات همہ را بہ زنجیر ڪشیده است... ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#فوری قسمت اول مستند فاخر "ایستگاه پایانی دروغ" شبکه خبر ، همین الان حتما حتما حتما حتما حتما
قسمت مستند فاخر "ایستگاه پایانی دروغ" امشب: شبکه خبر: بعد از خبر 23 حتما ببینید
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣3⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 536 حاجی عصبانی بود. تا رسید سرم داد زد: «آخه! یکدستی موتورسواری میشه کرد؟!» راننده جیپ هم انصافاً مرد مهربانی بود. مدام میگفت: «ماشین من اشکالی نداره شما طوریتون نشده باشه!» هر کس رسید حرفی بارم کرد. ـ آخه! داداش. یک دستی مگه میشه موتورسواری کرد؟ ـ نان تازه دلت میخواست میگفتی ما برات میخریدیم! دوباره راهی دکتر شدیم تا مطمئن شوم دستم آسیب جدی ندیده است که همین طور بود، منتها تا مدتی درد بیشتری تحمل کردم. البته روزگاری رسید که باورم شد جانبازان باید خودشان کارهاشان را بکنند و متأسفانه در اغلب مردم فکر و روحیه کمک کردن از یاد رفت... گاهی زخمهای قدیمی هم به حرف می آمدند! یک بار ترکشی که از عملیات مسلم در کاسه زانویم بود دردم را تازه کرد. یک روز به مسجد توحید رفته بودم که با بچه های پایگاهش دوست بودم. محمود ستاری، برادر دوستم کریم، با بچه های دیگر ناهار درست کرده بودند. من هم بعد از صرف ناهار از آنجا بیرون آمدم تا به خانه مان بروم. آن روزها معمول بود که وسط چهارراه ها پاسبان می ایستاد. میخواستم از وسط چهار راه قره آغاج بگذرم. چند وقت بود پایم کمی درد میکرد اما آن لحظه دردش شدید شد، طوری که تا رسیدم پیش پاسبان دیگر نتوانستم پایم را تکان بدهم! نفسم از درد بالا نمی آمد. بعضی ماشینها بوق میزدند. ـ چرا ایستادی؟ ـ نمیتونم راه برم! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣3⃣5⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 537 پاسبان وضع مرا که دید، دستم را دور گردنش انداخت و کمکم کرد از خیابان بگذرم. یک تاکسی هم گرفت و من با مصیبت نشستم تا به خانه مان بروم. در خانه هم مشکل نه تنها حل نشد بلکه بدتر شد. درد مرا میکشت. حاج خانم حال و روزم را که دید ماشین گرفت و مرا به اورژانس بیمارستان امام رساند. دکتر بالای سرم آمد و معاینه کرد و گفت باید عمل شود. یاد حرف دکتر پشت در اتاق عمل می افتادم که وقتی پرسیدم این همه خونی که به من میزنند جای خونی را که از بدنم رفته میگیرد، گفته بود: «معمولاً دو سه ماه طول میکشد تا خون از دست رفته جبران شود.» چشم هایم سیاهی میرفت و پایم انگار آتش گرفته بود. من که از آه و ناله خوشم نمی آمد کم مانده بود از شدت درد هوار بکشم. کاسۀ زانویم ورم کرده و کبود شده بود. نگو ترکشی که از مهر ماه سال 1361 آنجا بود حالا می خواهد با ما تسویه کند! مرا به اتاق عمل بردند و جراح هم از آنطرف آمد. دکتر واردی بود. با دیدن عکسها و حال و روز من فهمید چه اتفاقی افتاده. یک آمپول بزرگ برداشت و آن را درست به محلی که درد میکرد، وارد کرد. دردم آنقدر زیاد بود که درد سوزن را نفهمیدم. دکتر شروع کرد به کشیدن خونابه ای چرکی از زانویم. دو بار سرنگ را پر کرد و هر بار احساس راحتی میکردم. بعد هم که بیهوشی و اتاق عمل... آن ترکش و عفونت از زانویم خارج شد. وقتی داشتم به هوش می آمدم مثل همیشه ساکت بودم. در طول روزهایی که در بیمارستانها میگذراندم، دیده بودم مجروحان وقتی به هوش می آیند حرفهای بیربط میزنند و بقیه هم می خندند. بنابراین، خودم را عادت داده بودم تا وقتی هشیار نشده ام هیچ حرفی نزنم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید.. @F8141 🌷24🌷 وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون صلوات ختم شده⇩⇩⇩ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊