eitaa logo
سنگ‌پا
619 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
738 ویدیو
3 فایل
🌸به نام خدا سنگ پا با این که سیاهه اما سفید می‌کنه، حداقل سنگ پا باشیم حتی اگه سیاهیم.... راه ارتباط با ادمین، ارسال نظر و مطلب👇 @adrulerr @Maseiha110
مشاهده در ایتا
دانلود
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت وآنچه در خواب نشدْ چشمِ من و پروین است 🌕 شبتان الهی! 📲 @rulerr 🌙
صبح یعنی بغلم باشی و من قبل از تو بنشینم به تماشای طلوع چشمت 💛🌈 🔅 📲 @rulerr ⛅️
بعضی احترام گذشتنا اینجوریه☝️ از روی ترس! 😏 🌵 📲 @rulerr 🦈
نمی‌شه رفیقِ بد رو بغل بگیری و چیزی از بدی‌‌ش بهت نچسبه. 📲 @rulerr 👥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جای این ماشین اگه پراید بود الان پرواز کرده بود!😂😂😂 ♡ 📲 @rulerr
از آدمِ خوار و ذلیل بترس، چون چیزی برا از دست دادن نداره. 📲 @rulerr 🙆
وقتی هرجور کامیابیِ جنسی آزاد باشه، شریک زندگی مزاحم محسوب می‌شه نه همراه! 🙂😏 ♡ 📲 @rulerr ❤️
کسی که دنبال بگو و مگو و بحث و جدله، آمادگی‌ش برای فحش‌خوری قابل تحسینه! 📲 @rulerr🙆
تو که یک گوشهٔ چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد ✍ 📲 @rulerr
مچاله ات هم کردن باز بلند شو و بگو به امید حق ♥ 📲 @rulerr 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها یک فنجان آب که نمی‌خوری یک دریا ثواب کردی. 📲 @rulerr 🌊
🏷 🔰 محاکمه چک سفیدامضایی که روی میزش گذاشته بودند، لای پرونده‌های ضخیم ذهنش جولان می‌داد، به پرونده‌های اختلاس و رشوه سر می‌کشید، و قاضی سعی می‌کرد سرش را به پرونده‌ی قتلِ نفْس بکشاند، در همین دعوایِ ذهنی بود که بالاخره یقیه‌ی چک را گرفت و جای متهم نشاند. دادستان، وجدان بود که با خشم به متهم نگاه می‌کرد و وکیل، ابلیس بود که جانانه از چک دفاع می‌کرد. همانطور که خنده از گوشه‌ی لب‌هایش می‌ریخت رقمِ چک را به رخِ قاضی کشاند. وسوسه، ولوله به پا کرد، حرف‌هایش مثل خوره ذهن قاضی را می‌خورد، داشت همه چیز به نفع چک تمام می‌شد، دادستان فریاد می‌کشید اما قاضی نمی‌شنید، ابلیس تا پشت جایگاه و دمِ گوشِ قاضی رفته بود، چک توی دستش بود و داشت تا می‌زد تا توی جیبش بگذارد، وسوسه هوار می‌کشید تا صدای دادستانِ وجدان به گوش قاضی نرسد. خنده‌های لزجِ ابلیس روی گوش قاضی می‌ریخت و چک تا لبه‌ی جیبش رفته بود. «سوگند یاد میکنم... پایدارحق و عدالت باشم». صدای ضعیفِ وجدان بود، قسمتی از سوگندنامه‌ی قاضی شدنش را می‌خواند. گوش‌های قاضی تیز شد: «سوگند!» «پایدار حق!» «پایدار عدالت!» از روی صندلی‌اش نیمخیز شد، وسوسه داشت نظمِ جلسه را به هم می‌ریخت! وکیل (ابلیس) پشت جایگاهِ قاضی چه کار می‌کرد؟! چرا چک به جایِ جایگاهِ متهم لبه‌ی جیبش نشسته بود؟! ذهنش را سر و سامان داد، دستور اخراج و بازداشتِ وسوسه را صادر کرد، خنده‌های لزجِ وکیل را از روی گوشش پاک کرد، نگاهی محبت‌آمیز به وجدان کرد و چکش چوبی‌اش را روی میز فرود آورد و گفت: «متهم (چک) لایِ پرونده ضبط و زندانی می‌شود. حکم قطعی است: ابد و یک روز!» ♡ 📲 @rulerr ⚖️