eitaa logo
همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) ارتباط بامدیر کانال @zafarba
234 دنبال‌کننده
35.9هزار عکس
35.7هزار ویدیو
372 فایل
زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر شهادت نیست کانال همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) لینک کانال @saqqah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو آیینه کبریایی علی ابن موسی_۲۰۲۲_۰۶_۰۹_۱۶_۳۱_۴۶_۷۰۲.mp3
10.68M
(علیه السلام) تو آیینه کبریایی علی ابن موسی...🌹🍃 عجب نیست مثل خدایی علی ابن موسی...🌹🍃 🎤 :حاج محمود کریمی ....🌹🍃 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
چند تا قانون هست اگه از امروز رعایتشون کنیم، توی ناخودآگاهمون از ما آدم بهتری میسازه: قانون دو دقیقه: هرکاری که کمتر از دو دقیقه انجامش طول میکشه رو،همون موقع انجام بده!مثلا از راه که میرسی خونه به جای اینکه لباساتو بندازی یه گوشه؛چون تا کردنشون کمتر از دو دقیقه طول میکشه همون موقع انجامش بده؛ یا وقتی از خواب بیدار میشی چون جمع کردن و مرتب کردن تختت زیر دو دقیقه طول میکشه همون موقع انجامش بده اینجوری همیشه مرتبی! قانون ۲۱/۹۰ : این قانون میگه بیست و یک روز زمان میبره که یک عادت جدید رو بسازی و ۹۰ روز طول میکشه که اون عادت،سبک زندگیتو عوض کنی پس برای بهتر بودن تلاش کن! 😍❤️🌿
یه بنده خدا نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش ... مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت ... طرف یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعد ... مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست. طبق لیست من الان نوبت توئه ... اون مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر ... مرگ قبول کرد و اون مرد رفت شربت بیاره ... توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت ... مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت ... مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد و نوشت آخر لیست و منتظر شد تا مرگ بیدار شه ... مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت! بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم! نتیجه اخلاقی : در همه حال منصفانه رفتار کنیم و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم !
•••❈❂🌿🌸🌿❂❈••• گفت: «حالا کدام حرم برویم؟» گفتم: «فرقی با هم ندارند، همه‌ی اولیای خدا یک نور واحدند.» شبان خندید: «برای تو فرقی نمی‏کند کجا برویم؟» گفتم: «نه، نباید بکند.» گفت: «پس چرا به اسم او که می‏رسی، روی چشمت مه می‏گیرد؟ فرق نمی‏کنند که!» لال شدم. مچ گرفته بود. گفت: «تو نور واحد و این حرف‏‌ها سرت نمی‏شود. درس تو هنوز به آنجا نرسیده؛ این درس کلاس بالایی‌هاست. درس تو رسیده به نان و نمک! نان و نمک او را خوردی، به او دل بستی. بین او و همه‌ی ائمه فرق می‏گذاری. نمک‌گیر شده‌ای.» شناسنامه‌ام را از شیشه باجه بردم تو: «آقا لطفاً یک بلیت برای مشهد!» 🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعوت براى كفش‏دارى🥾👟👞🥿 من (قلى پور) در يكى از روستاهاى تبريز زندگى مى‏كردم. شرايط زندگى برايم خيلى سخت بود. در آنجا مشغول كارگرى بودم. يك شب از فرط خستگى خوابيدم. در حال خواب چند خانم نقاب دار را ديدم كه به من فرمودند: «ما تو را مى ‏پذيريم» ناگهان ازخواب بيدار شدم. هر چه فكر كردم كه تعبير خوابم چيست، به نتيجه‏اى نرسيدم. بعد از مدتى تصميم گرفتم كه براى زندگى بهتر به شهر برويم. هر كدام از اعضاى خانواده، شهرى را پيشنهاد كردند. من ناخودآگاه گفتم: قم چطور است؟ با پذيرفتن اعضاى خانواده، به قم آمديم. بدون اينكه خودمان خواسته باشيم، شرايط خود به خود فراهم شد. چند روز در قم دنبال كار گشتم. تا اينكه روزى به دفتر توليت حرم مراجعه كردم و گفتم: مى‏خواهم در حرم مشغول به كار شوم، آيا شما مرا قبول می‏كنيد؟ آن‏ها مرا پذيرفتند؛ و از فرداى آن روز كار را در حرم شروع كردم. بعد از مدت دو ماه خدمت افتخارى، خادم رسمى شدم و الان حدود 25 سال (1379 ـ 1354) است كه در آستانه مقدسه حضرت معصومه كار مى‏ كنم. مى ‏دانم كه يكى از آن خانم‏هاى نقابدار كه فرمود: «ما تو را مى‏پذيريم» كسى جز حضرت معصومه عليهاالسلام نبوده است. 🌺🌹🍃🌺🌹🍃