دعوت براى كفشدارى🥾👟👞🥿
من (قلى پور) در يكى از روستاهاى تبريز زندگى مىكردم. شرايط زندگى برايم خيلى سخت بود. در آنجا مشغول كارگرى بودم.
يك شب از فرط خستگى خوابيدم. در حال خواب چند خانم نقاب دار را ديدم كه به من فرمودند: «ما تو را مى پذيريم» ناگهان ازخواب بيدار شدم.
هر چه فكر كردم كه تعبير خوابم چيست، به نتيجهاى نرسيدم.
بعد از مدتى تصميم گرفتم كه براى زندگى بهتر به شهر برويم. هر كدام از اعضاى خانواده، شهرى را پيشنهاد كردند.
من ناخودآگاه گفتم: قم چطور است؟ با پذيرفتن اعضاى خانواده، به قم آمديم. بدون اينكه خودمان خواسته باشيم، شرايط خود به خود فراهم شد. چند روز در قم دنبال كار گشتم.
تا اينكه روزى به دفتر توليت حرم مراجعه كردم و گفتم: مىخواهم در حرم مشغول به كار شوم، آيا شما مرا قبول میكنيد؟ آنها مرا پذيرفتند؛ و از فرداى آن روز كار را در حرم شروع كردم. بعد از مدت دو ماه خدمت افتخارى، خادم رسمى شدم و الان حدود 25 سال (1379 ـ 1354) است كه در آستانه مقدسه حضرت معصومه كار مى كنم.
مى دانم كه يكى از آن خانمهاى نقابدار كه فرمود: «ما تو را مىپذيريم» كسى جز حضرت معصومه عليهاالسلام نبوده است.
🌺🌹🍃🌺🌹🍃
⭕️ ماجرای برخورد قاطع شهید باقری با یک فرمانده گردان
♨️ در مرحله ی دوم عملیات رمضان(1361)، برای یکی از گردان ها مشکلی پیش آمد، آن گردان عمق پیشروی اش بیش از حد بود و به نزدیکی دشمن رسیده بود و به همین دلیل در محاصره قرار گرفته بود.
🔴 حسن که مکالمات بی سیم را در «قرارگاه نصر» گوش می کرد، متوجه این مسئله شد. او با فرمانده این گردان، یعنی فرمانده تیپ، ارتباط برقرار کرد و به او گفت:
-شما کجا هستین؟
-من توی تیپ هستم.
-شما باید بری، خودت از موانع عبور کنی، وارد صحنه بشی و گردان رو از محاصره نجات بدی، و تا خودت به صحنه نری، این اتفاق نمی افته.
‼️این گردان الان متوجه نیست و اگر به اونا بگی که توی محاصره هستن، وضع خراب تر می شه و ممکنه دستپاچه بشن. باید خودت به صحنه بری و جناحین این گردان رو با گردان های دیگه حفظ کنین، تا بتونین اون ها رو از محاصره خارج کنین.
🔹فرمانده تیپ، استدلال هایی آورد مبنی بر این که:
-نیاز نیست من برم اون جا، همین جا دارم هماهنگی های توپخونه رو می کنم. من کارهای مهم دیگه ای دارم، نمی تونم برم.
♦️در این لحظه، حسن آن چنان محکم پشت بی سیم فریاد زد که تمام کسانی که در قرارگاه بودند، از این قاطعیت رنگ شان پرید و جا خوردند.
‼️او خطاب به آن فرمانده تیپ با فریاد گفت: «اگه همین الان از سنگرت حرکت نکنی و به سمت خط نری و این گردان رو از محاصره نجات ندی، باهات به شدت برخورد می کنم.
❌ من خودم الان میام اونجا. تو نباید توی سنگرت باشی و باید به صحنه رفته باشی. یا میری و خودت به همراه این گردان توی محاصره شهید میشی، یا گردان رو از محاصره در میآری. برای من قابل قبول نیست که گردان محاصره بشه و اسیر بشه، بعد فرمانده تیپ زنده و سالم این طرف باشه، سریع حرکت کن برو.»
🔴 با این قاطعیت و عتابی که او به فرمانده تیپ کرد، آن فرمانده به صحنه رفت و کار محاصره ی گردان مورد نظر را یک سره کرد و آن گردان از محاصره نجات پیدا کرد.
✅ برگرفته از کتاب «من اینجا نمی مانم»؛ خاطراتی از شهید غلام حسین افشردی (حسن باقری)
راوی:محمد باقری
📌شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🌸 🌸 🌸
@saqqah
102804da6a266-89f3-4763-a6b3-a2489d12439c.mp3
10.06M
#نواےعاشقے🎈
.•°💐تپش ثپش ثپش
قلب من فدای رضا....
کربلایی حسین سیب سرخی
میلادشاهخراسانہ😍
👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉
♥⃢ ☘
08.mp3
11.38M
👆👆👆👆وقتسروࢪه...
تلق تولوق ...🚃🚃🚃🚃
میلادشاهخراسانہ🎈
🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🪅🪅🪅🪅🪅🪅🪅🪅🪅🪅🪅🪄🪄🪄🪄🪄🪄🪄🪄🪅🪅🪅🪅🪅🪅🪅🪅