10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹مقام وجایگاه مبلغ غدیر پیش خداوند
🔹 دغدغه مند غدیر طبق روایت پیامبراکرم(ص) مستجاب الدعوه است
🎙️حجتالاسلام حامد کاشانی
#مبلغ_غدیر_باشیم
💌
❇️ پروفایل شهدایی غدیر
نشر دهید به نیت ظهور و به عشق مولا امیرالمومنین❤️
#عید_غدیر
#فقط_به_عشق_على
#مبلغ_غدیر_باشیم
💌
🎁هدیه دردسرساز شهید به همسرش
هیچ وقت تاریخهای مهم زندگیمان را
فراموش نکرد و همیشه با گل و هدیه
به خانه میآمد.
سال ۱۳۹۶ اولین سالی بود که روز
تولدم کنارمان نبود و از این بابت
خیلی ناراحت بودم. از سرکار که
برگشتم، پسرها با شکلات و برفِ
شادی و بادکنکهای چسبیده به
دیوار، غافلگیرم کردند. در نبود بابا،
تمام تلاششان را میکردند که از
شدت غم دلتنگی او بکاهند؛
اما حال من دست خودم نبود، دلم
بهانه حضور کسی را میگرفت که
کنارم نبود و خبری نیز از او نداشتم.
سابقه نداشت این روزرافراموش کند.
لحظات به سختی سپری میشد.....
چشمم به تلفن بود که بالاخره به
صدا درآمد. آن روز نه جمعه بود و
نه سه شنبه، روز تماس تلفنی موسی
نبود؛ اما تماس گرفت......هراسان
پاسخ دادم و گفتم، «موسی اتفاقی
افتاده؟ زخمی شدی؟» گفت، «نه!
اتفاقا خیلی حالم خوب است! امروز
چون یک روز خاص است، تماس
گرفتم!» پرسیدم، «چه روزی است؟»
گفت، «خب معلوم است! روز تولد
شماست!» خیلی خوشحال شدم که
در سختترین شرایطش تولدم را به
خاطر داشت.
چون خارج از نوبت خود تماس گرفته
بودنمیتونستیم مثل همیشه حداکثر
ده دقیقه با هم صحبت کنیم.
فقط گفت:«تماس گرفتم تا تولدتان
را تبریک و آدرس هدیه تان را بگویم.
تولدت مبارک!» و قطع کرد.
🌹👇👇👇👇
با ذوق بسیار به سمت کتابخانه
دویدم. مشتاق بودم ببینم امسال
چه هدیهای برایم گرفته است. او
گفته بود، هدیهام را زیر کتابها
گذاشته است.
تمام کتابها را جابجا کردم تا بالاخره
به یک جعبه کوچک رسیدم. شاخه
گل داخل جعبه، خشک و پر پر شده
بود. با دیدن این صحنه دلم گرفت
همسرم از دو ماه قبل به فکر روز
تولدم بود... همراه گل یک کاغذ
بود، آن را باز کردم، خط موسی بود،
«هدیهات اینجا نیست!
برو زیر رختخوابها را ببین!
زیر بالش بنفش را میگویم!»
دویدم سمت رختخوابها، آهی
کشیدم و گفتم، «ای آقا موسی!
اینجا جای پنهان کردن هدیه است؟!»
تمام رختخوابها را خارج کردم تا
به آخرین بالش رسیدم، بنفش بود.
اما آنجا هم فقط یک برگه کاغذ
خودنمایی میکرد، «آخه عزیزم، چه
کسی کادوی همسرش را زیر رخت
خوابها پنهان میکند؟!
برو کت دامادی من را پیدا کن،
جیبهایش را بگرد تا به هدیهات
برسی!
با خودم گفتم، «خدای من، حالا کت
دامادیاش کجاست؟!» یادم آمد
داخل چمدان گذاشته بودم، با عجله
به سمت کمد رفتم. هرچه را که مانع
خروج چمدان میشد، برداشتم
تا بتوانم درب آن را باز کنم. با
خوشحالی کتش را برداشتم. بوی
او را میداد. جیبهایش را خالی
کردم، «خدای من، یک برگه کاغذ.
دیگر؟!»
اما این بار نوشته بود، «همسر عزیزم
تولدت مبارک! فقط یک نگاه به پشت
سرت بیانداز! وضعیت خانه را ببین!
همه چیز را بهم ریختی تا به این
برگه برسی! میخواستم با این کار
روز تولدت، سرگرمت کنم تا غصه
دوری از من را نخوری! خیالم راحت
شد که به هدفم رسیدم.
حالا سرگرم جمع کردن خانه بشو!.
شام تولد خوشمزه در کنار بچهها
نوش جانتان. دوستت دارم!»
خندیدم...... موسی عادت داشت
غافلگیرم کند. نفهمیدم روز تولدم
چطور گذشت؛ هرچه جمع میکردم
تمام نمیشد. چندین ساعت طول
کشید تا منزلمان به حالت عادی
برگشت.
#شهیدمدافعحرم_موسی_رجبی
#سالروز_شهادت
💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻 خاطرهای شنیدنی از سفر سردار شهید حاج حسین خرازی به مشهد مقدس
🎙️به روایت احمدرضا واعظ
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام ای آقا😍✋
سلام از این قطره
به حضرت دریا
به سبک سلام فرمانده👌
⚡️پیشنهاد دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عنایت امام رضا علیه السلام به دختر دزدیده شده 💔😭😭
👤 حجت الاسلام احمد کافی(ره)
مردانِ خدا پردهی پندار دَریدند
یعنی همه جا غیرِ خدا هیچ ندیدند
#نمازسفارشیارانآسمانی
#جزیره_مجنون_۱۳۶۶
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••