eitaa logo
همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) ارتباط بامدیر کانال @zafarba
233 دنبال‌کننده
35.9هزار عکس
35.7هزار ویدیو
371 فایل
زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر شهادت نیست کانال همراه با شهدا تا ظهور امام عصر عج (سقا به یاد شهید حجت اله بیات) لینک کانال @saqqah
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ 🔸ای مردم، این علی است که یاری‌کننده‌‏ترین شما نسبت به من و سزاوارترین شما به من و نزدیک‏ترین شما به من و عزیزترین شما نزد من است. 🔸خداوند عزوجل و من از او راضی هستیم. هیچ آیه رضایتی در قرآن نازل نشده مگر درباره او، و هیچگاه خداوند مؤمنین را مورد خطاب قرار نداده مگر آنکه ابتدا او مخاطب بوده است، و هیچ آیه مدحی در قرآن نیست مگر درباره او، 🔸خداوند در سوره «هَلْ اَتی عَلَی الاْءِنْسانِ...» شهادت به بهشت نداده مگر برای او، و این سوره را درباره غیر او نازل نکرده و با این سوره جز او را مدح نکرده است. 📚فرازی از خطبه غدیر =====🍃🌺🍃===== ••———*💕*~💕~*💕*———••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام‌علی‌علیه‌السلام‌فرمودند:✨ دوچیزشمارا تعریف میکند: -
 صبرشماوقتی‌که‌چیزی‌ندارید 
- رفتارشماوقتی‌که‌همه‌چیزدارید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه با دعای محسن از سر برجک پایین میومدیم یبار یه دعایی کرد بدجوری دلمو لرزوند دعا کرد: "خدایا مرگی بهمون بده که همه حصرتشو بخورن" ╰┅─────────┅╯
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 رمان شب 44 🌷 "کودکِ بی پدر" 🔹 مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها ... می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه ... پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه ... اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم ... ✅ مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم ... 💢 همه دوره ام کرده بودن ... اصلاً حوصله و توانِ حرف زدن نداشتم ... - چند ماه دیگه یازده سال میشه ... از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم ... بغضم ترکید ... 😭 ❣- این خونه رو علی کرایه کرد ... علی دستِ من رو گرفت آورد توی این خونه ... هنوز دو ماه از شهادتِ علی نمی گذره ... گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده ... 😭 🔸دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ... ❤️ من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اوّل فکر می کردن، یه مدّت که بگذره از اون خونه دل می کنم امّا اشتباه می کردن... حتی بعد از گذشتِ یک سال هم، حضورِ علی رو توی اون خونه می شد حس کرد .. 🔷 کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم ... همه خیلی حواسشون به ما بود ... حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد ... 🌺 آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود امّا بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد ... حتی گاهی حس می کردم ... توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن ... 🎁 ✅ تمامِ این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پُر نمی کرد ... روزگارم مثل زهر، تلخِ تلخ بود ... 😞 💞 تنها دل خوشیم شده بود زینب ... حرف های علی چنان توی روحِ این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذنِ من، آب هم نمی خورد ... درس می خوند ... پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد... 🔶 وقتی از سر کار برمی گشتم ... خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود ... هر روز بیشتر شبیه علی می شد ... نگاهش که می کردیم انگار خودِ علی بود ... دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم ... اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید ... عین علی ... ⭕️ هرگز از چیزی شکایت نمی کرد ... حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ... به جز اون روز ... 🔷 از مدرسه که اومد، رفتم جلوی در استقبالش ... چهره اش گرفته بود ... تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست ... گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست ... 📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╰┅─────────┅╯
سخت بیمار بود از تب می‌سوخت. تب مالت حسابی او را از پا انداخته بود، نه تنها توانایی ایستادن نداشت بلکه به سختی در بستر می‌نشست. صدای اذان به گوش رسید از مادر آب طلب کرد تا وضو بگیرد، حاضر نبود نمازش قضا شود. وضو گرفت و نماز را در بستر به حالت نشسته خواند. ╰┅─────────┅╯