دو شب پیش رفته بودم حرم ، صحن غدیر. نشسته بودم رو به روی چایخانه و چای سومم را میخوردم. رفیقم هم کنارم بود و گپ می‌زدیم. عبایم را کنار زدم و تسبیح را از جیبم بیرون آوردم و مشغول جا به جا کردن دانه های آن بودم که چشمم به این فسقلی خورد. دیدم در حال و هوای خودش است و میچرخد و میخندد. به رفیقم گفتم : امیر! خدایی بیا بدزدیمش‌. اما خب متاسفانه همکاری نکرد. بعد از چند دقیقه دیدم این کوچولو زد زیر گریه ، هر چی گشتم دیدم خبری از مامانیش و باباییش نیست! شوکولات و امثالهم هم پیشم نبود... . با حرکات سر و صورت و قیافه کمی آرامش کردم که یکهو باباییش آمد. طلبکارانه ، همراه با کمی چاشنی لبخند به پدرش گفتم : مومن دلت میاد تنهاش گذاشتی ؟ اگه بدزدنش میخای چیکار کنی ؟! که اون بنده خدا هم کمی لبخند زد و گفت اون ما رو گم کرد ما داشتیم نگاش میکردیم .🤦‍♂ مخلص کلام این باشه ک : باباشو گم کرد ، گریه کرد از دوری پدر. تو از دوری پدرت چی می‌کنی ؟ یادشی؟ امام زمان ... #سفرنامه_۳

سلام علیکم خوابتان خوش ان شاء الله ببینید حضرات ! مجازی، از آن چیزی که فکر میکنید ترسناک تر است. راه مقابله با آن هم ، فقط تقوای الهی است. یکی با این مجازی مشغول ارتباط با نامحرم میشود ، یکی مشغول فیلم و عکس نامربوط میشود ، یکی اتلاف وقت میکند و ... . این گوشی می‌تونه وسیله ی جنت رسیدن تو باشه ، می‌تونه وسیله ی بد بخت کردن تو! همه اش هم بستگی به نوع استفاده ی تو از این وسیله ی خطر ناک دارد ... . علی ایحال از وقتی که ورود داشتم به مجازی و کانال و اینجور چیز ها ، قصدم خرج کردن توان و علم و وقتم در راه آشنایی و فهم راه انبیا الهی که طلبگی بوده ، بوده . و ایضا در حد توانم گره گشایی از بعضی مشکلات شما ، بوسیله ی اهلبیت علیهم السلام. این حرف زدن های خیلی خودمانی و راحت ما با شما ، صرفا برا این بود که یکم دیدتون نسبت به طلبه ها باز بشه و بدونید که این قشر از مردم ، فرقی با شماها ندارن زیاد. این موجودات هم انسان اند. روحیه ی لطیف انسانی دارند. اخلاقِ معمولی انسانی دارند. قرار نیست همه خشک باشند یا همه فرشته باشند و ... . زندگی شان همه اش خوشی و صفا سیتی نیست! و در مقابل همه اش هم سختی و گرفتاری و بی پولی و بد بختی نیست ! این قشر فقط کمی محدود تر از انسان های عادی اند. که اگر تلاش کنند به عرش می‌رسند و اگر نکنند ، به زیر فرش!! غرض از مقدمه چینی ام این بود که عرض کنم ، اینجا محلی هست برای ارتباط با شما ، در صورتی که سوالاتی وجود داشته باشد که واقعا نشود در پیوی پرسید و ... . این چند وقته ، بین موارد غیر مفید و چت های خیلی راحت ، اندک موارد مفیدی عرض کرده بودیم ، که قصدمان هم این بود که اول با روحیات ما آشنا شوید ، بعد کم‌کم هم ما از شما استفاده کنیم هم شما از اندک علم ما. اینجا را به هدف اینکه میخواهیم خوش و بش کنیم نگذاشتیم. اما خب متاسفانه فضا سمت اینگونه مسائل سوق داده شده. از این به بعد ان شاء الله فقط مواردی که واقعا مهم باشه و سوال باشد در ناشناس گذاشته خواهد شد. آ سید معین هم لینک ناشناسشون تو کانالشون هست میتونید استفاده کنید. ان شاء الله از این به بعد یکم بیشتر زحمت میکشم برا کانال و اگه شد یه چند منبر کوتاه و محفل های مفید تو همین کانال می‌دیم خدمتتون. اگر کم کاری کردم ، به بزرگی خودتون حلال بفرمایید. در کل بنده قصدی غیر از خدمت به خلق الله نداریم ... از دعای خیرتون بی بهرمون نذارید. حبیب الله

وقتی مشهد الرضا میروم ، دنبال پیتزا بعلبکی و پارک آبی و اینجور چیزا زیاد نمیروم. از معنویات دنیا ، حرم حضرت رضا علیه السلام مرا بس است ، صحن گوهرشاد و مدرسه پریزاد مرا بس است. از مادیات دنیا ، کاری به رکاب های سنگین و سبک نقره زیاد ندارم. به سنگ ها علاقه ی خاصی دارم. از ۷ سالگی ، علاقه ی شدیدی به این اجسامِ الهی داشتم. یادم است مرحوم مادر بزرگم بیش از ۱۲ انگشتر عقیق داشت که البته مردانه بودند.بابایی ام هم دو سه تا عقیق بشدت خوشرنگ داشت. اما نمیدانم چ بلایی سرشان آوردم 💔 چون پدرم هیچ گاه ساعت مچی یا انگشتر نگذاشته و نمیگذارد. علتش را نمیدانم . به اینجور چیز ها هم وابسته نیست. حتی حلقه ی عقدش را هم فکر نکنم یک ماه نگهداری کرده بود ، فروخته بود‌. چون وابسته نبود ، قاعدتاً انگشتر ها را که می‌بردم کاری باهام نداشت و خب... گم کردم 😶 از ۱۲ سالگی خرید و فروش جواهرات را شروع کردم و سود خیلی کمی حاصلم شد. اما بحث اینجا بود که این علم را پیدا کردم که سنگ ها ، صرفا تزیینی نیستند! اثر می‌گذارند! القصه... مشهد ک می آیم باید راف های عقیق و فیروزه را با چشمانم سوراخ کنم.‌ باید غرق در قدرت خدا شوم ... آنجا که میبینی یک سنگ زشت و خاکی ، بعد از تراش ، به جواهری قیمتی و خوشرنگ تبدیل می‌شود ... . آدم به عظمت خدا پی میبرد ... جواهرات گران اند و جیب ما طلبه ها کوچولو. نمی‌توانیم یکی دو میلیون پول انگشتر بدهیم. اما می‌شود نگاه کرد و لذت برد و چشم را جلا داد ...

دو نکته🛑 ۱_ از روی چهره قضاوت نکنید ، سنگ ها اکثرا چهره شان زشت است ، اما درونشان جواهر ... انسان ها هم پشت چهره ی نمایانشان باطنِ پنهانی دارند ... ۲_ آن چیزی که برایش میلیون ها پول می‌دهند ، یک سنگ است. همان شيئ بی ارزش. دنیا همین است. دل نبندیم 🙃 #سفرنامه_۳

__

کاری ندارم. اما خدایی خیلی ها با نام اینکه میخوایم کار فرهنگی کنیم و ما انقلابی هستیم و اینجور چیزا پاشدن اومدن ایتا و کانال یا گروه زدن ، بعد شیطون یکم وسوسشون کرد . الان همون اشخاص بین الصلاتین میرن تو گوشی و به دوس دخترش یا دوس پسرش میگه بزار نمازم تموم بشه حرف می‌زنیم عشقم :/

تا اینجای حرف را ، بقیه ی کانال ها هم میگن . اما خب ؟! بعدش ؟! چ کنیم ؟ عزیزِ برادر! انسان ممکن است گند بزند ، گناه کند ، خطا کند و ... . خو این ذات آدمه که توانایی انجام این کار ها رو داشته باشه. انسان ها هم که معصوم از خطا نیستن ، انجام میدن. اما یه چیزی ... ببین! میشه درستش کرد. فقط باید تو بخای!! خدا هم ارحم الراحمینه. اگه بدونه به غلط کردم گفتن افتادی و تصمیم گرفتی عوض بشی ، دست رد به سینه ات نمیزنه🙃 بخواه تا توبه کنی.

شب ساعت حوالی دوازده لایو حرم بزارم؟ تو ناشناس بگید اگه یه پنج شیش نفر گفتن میذارم ، اگه ن هم ک هیچ

شرمنده بابت پارازیت ها تو کانال سید معین هر چی کم گذاشتیم اینجا جبران کردم دیه دعا بفرمایید

اَللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِی مُطْمَئِنَّهً بِقَدَرِك .. [خدایا نفسم را در برابر تقدیرت ، آرام قرار ده!]

__

می‌گفت ک: چای میریزم ، گناهم را بریزی یا رضا!

کسی که با اهل بیت علیهم السلام نشست و برخاست می کند دیگر خودش نیست . یعنی یکی رفت حرم امیر المومنین علیه السلام دیگر برنگشت آن آقا . درست است که جسمش برگشت اما خودش برنگشت ، خودش آنجا ماند و فانی شد در وجود حضرت . از ما اهل بیت علیهم السلام این را خواستند که تنها نباشیم .. « و کونوا مع الصادقین » آیه قرآن است. با صادقین همراهی کنید . با صادقین باشید . نگذارید که تنها بمانید . نگذارید این دنیا شما را با خودش ببرد . شما موجوداتی هستید که فطرت‌تان ، باطن‌تان از تنهایی گریزان است ولی این آدمهایی که دور و برتان هستند ، این شبکه های مجازی ، پول ، شهوات ، شما را تنها کرده و تنها می کند ، خودتان را نجات بدهید از این را ، اهل بیت علیهم السلام به ما می گویند .. 「دریچهٔ سلوک در طبقات وجود انسان ِکامل 」

__

او از نوادگان حر بن یزید ریاحی است. نسب وی با ۳۶ واسطه به حر بن یزید ریاحی می‌رسد. از آثار او ، وسائل الشیعة (مجموعه ای از روایات دربارهٔ احکام شرعی در تمام ابواب فقه است که طی بیست سال به نگارش درآمده). مدفون در حرم حضرت رضا علیه السلام. شیخ حر عاملی رحمت الله علیه. #سفرنامه_۳

🖇 #تلنگرانه 🌱 گفتم: اگـر در ڪربلا بودم،تـا پایِ جـان برای حسینﷺ تلاش میکردم ! گفت: یڪ حسین‌ﷺ زنده داریم ڪه نامش مهدی(عج)است !تاحالا برایش چه کرده ای؟(:

__

شیخ بهایی در سال 953 هجری در بعلبک لبنان ولادت یافته و در سن هفت سالگی به همراه پدرش به ایران هجرت کرده است. او عمده عمر فعالش در زمان سلطنت شاه عباس اول صفوی را در ایران و خصوصاً در شهر اصفهان سپری کرده است. بهاءالدین محمد ده ساله بود که پدرش عزالدین حسین عاملی از بزرگان علمای شام به سوی ایران رهسپار گردید و چون به قزوین رسیدند و آن شهر را مرکز دانشمندان شیعه یافتند، در آن سکنی گزیدند و بهاءالدین به شاگردی پدر و دیگر دانشمندان عصر مشغول گردید. مرگ این عارف بزرگ و دانشمند را به سال 1030 تا 1031 هجری در پایان هشتاد و هفتمین سال حیاتش ذکر کرده اند. وی در شهر اصفهان روی در نقاب خاک کشید و مریدان پیکر او را با شکوهی که شایسته شأن او بود به مشهد بردند و در جوار حرم هشتمین امام شیعیان به خاک سپردند. شیخ بهایی مردی بود که از تظاهر و فخر فروشی نفرت داشت و این خود انگیزه ای برای اشتهار خالص شیخ بود. شیخ بهایی به تایید و تصدیق اکثر محققین و مستشرقین، نادر روزگار و یکی از مردان یگانه ادب و دانش بود که پرورش یافته فرهنگ آن عصر این مرز و بوم و از بهترین نمایندگان معارف ایران در قرن دهم و یازدهم هجری قمری بوده است. #سفرنامه_۳

__

امروز رفته بودم تهران. کاری پیش اومد و مجبور شدم من و دو تا از رفیقام بریم خونه مجردی یکی از دوستان. دوستم دانشجو بود‌. دانشگاه امیرکبیر. وضع تهران واقعا از لحاظ حجاب خیلی خیلی بد بود . من با لباس یقه شیخیِ سفید ، هر لحظه منتظر بودم این حامیان زن زندگی آزادی بزنن لهم کنن! ولی خب سالم در رفتم. مجتبی ، همین رفیقم که تهران درس میخونه داشت از دانشگاه می‌گفت. گفت تو فاصله ی دو سانتی ام باید کنار یه دختر بشینی تو دانشگاه و یه ساعت درباره ی درس فک بزنی! حالا حساب کن دختری که وضع مزخرفی داره از لحاظ پوشش! می‌گفت ک تو دانشگاه خیلی از دخترا برای دست دادن بهم دستشونو جلو آوردن. ولی اعتقاداتم بهم اجازه نمیده باهاشون درس بخونم. مجتبی رو حد اقل ۸ ساله میشناسم. اهل مسجد بوده و خر خون هم بوده اتفاقا. نمرات درسی اش همیشه خوب بوده. تو تهران ، راه اینکه گناه کنه خیلی خیلی راحت بازه براش. ولی تا اذونو گفت ، گفت حسین برو جلو وایسا نماز بخونیم. با همون تیپ و لهجه و اخلاق دانشجویی ، اما خداشو گم نکرده بود ... . بخدا من خودم داشتم فکر میکردم اگه من جای مجتبی بودم چی میکردم ...؟ شما اگه جای رفیق من بودید چی می‌کردید؟! فکر کنیم ...🙂

خداوند همواره هوای شما را دارد:) واصبر لحکم الله،فانک باعیننا🌾

وَ لاتَکِلنی إلی خَلقِك.. مرا به خلق خود واگذار نکن صحیفه‌ سجادیه.. 🌱

__