حریمخصوصےیکسرباز 🌿
هنگام عبور از درب چوبی منزل ، که البته خاطره خوشی هم از درب چوبی در ذهن #امیرالمومنین نیست ، میخ در
اما باز با لطافت و رأفتِ امامیه ای که هر
امام داره ، نسبت به کلِ موجودات ، میخ
رو در میاره و میگذره ...
در مسجد خوابیده بودم و با صدای آرامِ
علی علیهالسلام برای نماز بیدار شدم .
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
در مسجد خوابیده بودم و با صدای آرامِ علی علیهالسلام برای نماز بیدار شدم .
بعد از نوافل ، وقت اذان صبح شد .
علی علیهالسلام با جان و دل تکبیر گفت
و واردِ عالم عشق بازی خودش با خدا شد
همان عالمی که هیچ چشمی بغیر از چشم
عارف ، توانایی دیدنش را ندارد
در اثنای نماز ، وقتی که او به سجده رفت ،
قلب من هم تپش خاصی گرفت ، صدایی
مانند غرش ، مانند فرو رفتن زمین ، مانند
تکه شدن بزرگ ترین سنگِ دنیا به گوشم
خورد و هاتفی از کائنات ندا داد :
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
تهدمت والله ارکان الهدی !
رکن زمین و آسمان شکسته شد !
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
تهدمت والله ارکان الهدی !
قُتل ابن عم المصطفی !
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
قُتل ابن عم المصطفی !
پسر عموی رسول خدا کشته شد ...
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
در اثنای نماز ، وقتی که او به سجده رفت ، قلب من هم تپش خاصی گرفت ، صدایی مانند غرش ، مانند فرو رفتن
سر از سجده بر داشتم و دیدم آنچه را که
کاش کور بودم و نمیدیدم ...
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
سر از سجده بر داشتم و دیدم آنچه را که کاش کور بودم و نمیدیدم ...
سجاده ای خونین
فرقی شکافته
و وصی پیغمبر آخرالزمان که در خون خود
غلتیده و با صدایی ضعیف ، اما استوار ،
آسمان را خطاب میکند و میگوید :