صبح که میشود
قلبم را از نو
برایِ کنارِ شما تپیدن
کوک میکنم
این یعنی خودِ خود زندگی...😌
سلام صبحتون بخیر
روزتون مزین به نگاه شهدا
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
صفحه 357
#قرآن_کریم
🔴@sarbazanzeynab🔴
امروز ۲۸ مهر ماه مصادف با سالروز:
🌹شهادت شهید #هادی_شجاع
🔴@sarbazanzeynab🔴
گزیدهای از وصیتنامه شهید
«فاطمه عزیزم؛ احترام به پدرو مادر را فراموش نکنید، بدانید پاسداری از انقلاب اسلامی و اطاعت از ولایت فقیه واجب است. در همه اتفاقات زندگی به خداوند توکل کنید، هر اتفاقی پیش خداوند حکمتی دارد، از خدا بخواهید هرچه صلاحِ زندگیتان هست همان شود.»
شهید #هادی_شجاع
🔴@sarbazanzeynab🔴
23.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽نماهنگ شهید والامقام هادی شجاع
شهید #هادی_شجاع
🔴@sarbazanzeynab🔴
در یک جا از زبان برادر شهید که تنها یک سال از او کوچکتر است میخوانیم: «همه خاطراتم از دوره بچگی تا روزهای آخر، جلوی چشمهایم میآیند و من از اول تا آخر گریه میکنم. پاییز، زمستان، بهار و تابستان، هر چهار فصل را با هادی داخل گلزار شهدا تجربه کردهام.»
🔴@sarbazanzeynab🔴
«وهب زمان» نام پرمسمایی برای کتاب زندگینامه شهیدی است که، چون وهب نصرانی در شرایط تازهدامادی به شهادت میرسد. جوانی ۲۶ ساله که ۲۳ روز بعد از برگزاری مراسم ازدواجش در سوریه آسمانی میشود. در کتاب وهب زمان که در گفتوگو با خانواده و دوستان شهید جمعآوری شده، شمهای از زندگی شهید هادی شجاع را پیش رو داریم، اما نقصان بزرگ این کتاب، عدم گفتوگو با همسر شهید است که خود نویسنده نیز در مقدمه به آن اشاره کرده است.
به هر روی هادی شجاع جوانی جنوب شهری بود که ۲۳ آبان ۱۳۶۸ در تهران متولد شد. خاطرات مادر شهید اولین روایتی است که در کتاب آورده میشود. نویسنده سعی کرده با توصیف صحنهها، بر جذابیتهای کار بیفزاید. مادر شهید از تولد و کودکیهای پسرش میگوید: «۹ ساله بود. یک روز وقتی آمد خانه، کاپشنش را درآورد، قوطی تیلههایش را توی کمد گذاشت و گفت: از این به بعد دیگه نمیرم کوچه. گفتم چی شده هادی جانم؟ گفت: تیلهبازی و الک، دولک دیگه بهم حال نمیده. میخوام از این به بعد بچه مثبت بشم. میخوام برم بسیج و بسیجی بشم.»
شهید #هادی_شجاع
🔴@sarbazanzeynab🔴
هادی بعدها وارد دانشگاه میشود و بدون اینکه سپاهی باشد، همراه با شهید بیضایی و چند دوست دیگر، تحت نظر سردار شهید محمد ناظری آموزش نظامی میبیند. مادر شهید روایتهای زیبایی دارد. از جنس مادرانه و پر از احساس. او روایتهایش را تا ورود هادی به سپاه، خواستگاری از فاطمه دختر همسایه دیوار به دیوار، نامزدیشان، زمزمههای سوریه و سپس ازدواج هادی و فاطمه و رفتن ناگهانی فرزندش به سوریه، ادامه میدهد.
بعد از مقطع حضور هادی در سوریه، راوی عوض میشود و پدر، برادر، خواهر و دایی شهید نیز روایتهای خود را میآورند. نویسنده در این بخش بیشتر به احساسات و عواطف راویهای خود پرداخته است.
روایتهایی از دوستان و همکلاسیها، دانشگاه، بسیج و... هم آورده میشود. اینجاست که ما با یک انسان زمینی آشنا میشویم. جوانی امروزی که تقید مذهبی و عشق به اهل بیت باعث میشود آسمانی شود وگرنه که او کنار ما راه میرفت و در دانشگاه درس میخواند و در بسیج فعالیت میکرد.
مقطع پایانی کتاب به روایت همرزمان شهید اختصاص یافته است. هادی شجاع یک نیروی زبده تکاوری بود. تکتیراندازی ماهر که به گفته همرزمانش حتی یکی از گلولههایش خطا نمیرفت. اما او که همواره از خودش به عنوان شهید یاد میکرد، عاقبت ۲۸ مهر ۱۳۹۴ مصادف با هشتم محرم در سن ۲۶ سالگی به شهادت میرسد تا تاریخ خونبار عاشورا، وهبی دیگر در خود ببیند.
🔴@sarbazanzeynab🔴
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙خاطره گویی مادر شهید هادی شجاع
شهید #هادی_شجاع
🔴@sarbazanzeynab🔴
«مجید طاهری» یکی از دوستان شهید هادی شجاع نقل میکند:
وقتی خبر شهادتش را شنیدم رفتم منزلشان و مادرش را دیدم و عکس شهید بیضایی بر دیوار اتاق نصب بود
به مادر شهید شجاع گفتم هادی می گفت میخواهم انتقام شهید بیضایی را بگیرم.
مادرش همینطور که اشک می ریخت گفت
وقتی آقای بیضایی به شهادت رسید عکس را روی دیوار اتاق زد و سفارش کرد
این عکس را برای همیشه نگه دار مادر، شهید بیضایی به گردن من خیلی حق داشته است.
شهید#هادی-شجاع
🔴@sarbazanzeynab🔴
«مجید طاهری» یکی از دوستان شهید هادی شجاع نقل میکند:
در ایست بازرسیهایی که برگزار میکردیم خیلی خوش رو، خوش خنده و مهربان بود
از هر کدام از رفقایش بپرسید اولین نکته ای که از این شهید به یادشان می آید
لبخندی بود که همیشه بر صورتش حک شده بود و رنگ و بوی شهدا را داشت.
در برنامه های ایست و بازرسی ای که در اسلامشهر می گذاشتیم وقتی مجرم یا متهمی را دستگیر می کردیم
به هیچ وجه اهانت نمیکرد و میگفت وظیفه ماست با برخورد مناسب این ها را اصلاح کنیم.
در بسیاری از رزمایش ها با هم بودیم آنقدر جهاد را دوست داشت که به سردار نصیری گفته بود
اگر بحث ازدواجم مانع اعزامم به سوریه است بفرمایید تا زمان عروسی را عقب تر بیاندازم.
قبل از شهادت 3 بار به سوریه سفر کرده بود و خانواده اش از این موضوع بی خبر بودند.
شهید #هادی_شجاع
🔴@sarbazanzeynab🔴
من از بیقراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابانها گذارده ام، من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان می روم.
کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته ام، تو خود میدانی دوستت دارم، خوب می دانی جز تو را نمی خواهم، مرا به خودت متصل کن.
سلام صبحتون منور به نگاه شهدا💫☀️
شهید #قاسم_سلیمانی
🔴@sarbazanzeynab🔴