﷽
✍🏻وصیت شهید مدافع حرم
محمد بلباسی خطاب به همکارانش:
همکاران عزیزم! سپاه یک نهاد انقلابی است قدر آن را نمیشود با حقوق و مزایای ماهیانه مشخص کرد، این نهاد به قیمت خون شهدا و ایثارگریِ ایثارگران شکل گرفته و اگر کسی به نگاه شغل و کسب درآمد ماهیانه به این نهاد پا گذاشته باید نگاه خود را اصلاح کند یا باید از این نهاد خداحافظی کند، وگرنه به خون شهدا خیانت خواهد کرد.
از همه همکارانم! خصوصاً بسیجیان عزیز که در مأموریتهای مختلف اروهای جهادی، اردوهای راهیان نور، این حقیر را همراهی کردند، صمیمانه قدرشناسی میکنم، اگر اشتباهی از این کمترین سر زده از همه شما عذرخواهم.
شهید مدافع حرم
#محمد_بلباسی
🔴@sarbazanzeynab🔴
کتاب یک روز بعد از حیرانی زندگی نامه شهید مدافع حرم (محمد رضا دهقان امیری)
بخشی از کتاب توی عکس هست🥺
قیمت کتاب با احترام:۹۰هزار تومان
📝 ثبت سفارش به آیدی
@Massoumeh_sh84
شهید مدافع حرم
#محمدرضا_دهقان_امیری
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهـید مـدافع حـرم محمدتقی سالخورده:
آیا به مرحله عمل رسیدی، عمل میکنی یا جا میزنی!؟🍃
بین حرف و عمل خیلی فاصله است..🚶♂
.
.
شهـید مـدافع حـرم
#محمد_تقی_سالخورده
🔴@sarbazanzeynab🔴
❤️❤️
چه زیباست گاهی به بهانه ی
قاب تصویر چشمانمان پر از نگاه شما میشود
انتهای رفاقت با شماست 🌱
صبحتون شهدایی🌷🌷🌷
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 نام خانطومان را شنیده اید؟ ۱۶ اردیبهشت سالروز شهادت ۱۳ تن از پرستوهای استان مازندران در کربلای خانطومان سوریه است.
♦️کلیپ دو دقیقه ای از مکالمه بیسیم شهید حسین مشتاقی از شهرستان نکا و شهید سیدرضا طاهر از روستای هریکنده بابل
🔸شهید آوینی: «دیدم كه جنگ بر پا شده بود تا از این خاک دروازهای به كربلا باز شود و مردترین مردان در حسرت قافله عشق نمانند... و چنین شد.»
🌹شادی روح مطهر شهدا صلوات🌹
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره حاج حسین کاجی از حس و حال سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در کنار خانه کعبه
🔺روایتگر دفاع مقدس در سالگرد تدفین شهدای گمنام دانشگاه آزاد اسلامی نیشابور:
🔸حاج قاسم در لباس احرام و در کنار خانه خدا هم شهدا را فراموش نکرد.
شهید مدافع حرم
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
فرازی از وصیت نامه شهید علی محمد حسین یاغی از شهدای مدافع حرم حزب الله لبنان🕊
🔸«الهی... این منم معلق میان زندگی و مرگ؛ در انتظار دیدار و دردمند از طولانی شدن این مسیر و شدت سختیها، از تو میخواهم که امروز بروم، قبل از رسیدن فردا، امیدوار هستم به رحمتت در روز حساب، همچون هیزم، در آتش گناهان فرو رفتهام و آبی نیست که آتش گناهانم را فرو نشاند، جز آنکه مرا آغشته به خون خود و به عنوان شهید بپذیری، مرا نزد خود ببر که من مشتاق دیدار توام.»
شهید مدافع حرم
#علی_محمد_حسین_یاغی
🔴@sarbazanzeynab🔴
راستی
دردهایم کو؟
چرا من بیخیال شده ام؟
نکند بی هوشم؟
نکند خوابم؟
مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند
و ما فقط آن را مخابره کردیم...
قلب چند نفرمان به درد آمد؟
چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟
آیا مستِ زندگی نیستیم؟
🌱 بخشی از وصیت نامه ی شهید مدافع حرم، عباس دانشگر
«لبیک یا سید الشهدا»
شهید مدافع حرم
#عباس_دانشگر
🔴@sarbazanzeynab🔴
فرزند چهارشهید در راهپیمایی قدس اصفهان
اگه گفتید فرزند شهید حججی کدومه؟
از سمت چپ به ترتیب
فرزند شهید مدافع حرم #سید_سجاد_حسینی
فرزند شهید مدافع حرم #محسن_حججی
فرزند شهید مدافع حرم #حمیدرضا_مرادی
و فرزند شهید #حسین_اکبری
سلام خدا بر شهیدان❤️
درود خدا بر همسران شهیدان
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 8
حمیدی که به خواستگاری من آمده بودهمان پسرشلوغ کاری بودکه پدرم اسم اووبرادردوقلویش راپیشنهادداده بود.همان پسرعمه ای که باسعیدآقاهمیشه لباس یکسان میپوشید؛بیشترهم شلوارآبی بالباس برزیلی بلندباشماره های قرمز!موهایش راهم ازته میزد؛یک پسربچه ی کچل فوق العاده شلوغ وبی نهایت مهربان که ازبچگی هوای من راداشت.نمیگذاشت باپسرهاقاطی بشوم.دعواکه میشدطرف من رامیگرفت،مکبرمسجدبودوباپدرش همیشه به پایگاه بسیج محل میرفت.اینهاچیزی بودکه ازحمیدمیدانستم.
زیرآینه روبه روی پنجره ای که دیدش به حیاط خلوت بودنشستم.حمیدهم کناردربه دیوارتکیه داد.هنوزشروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست درراببنددتاراحت صحبت کنیم.جلوی درراگرفتم وگفتم:"ماحرف خاصی نداریم.دوتانامحرم که داخل اتاق دررونمیبندن!"
سرتاپای حمیدراوراندارکردم.شلوارطوسی وپیراهن معمولی؛آن هم طوسی رنگ که روی شلوارانداخته بود.بعدامتوجه شدم که تازه ازماموریت برگشته بود،برای همین محاسنش بلندبود.چهره اش زیادمشخص نبودبه جزچشمهایش که ازآنهانجابت میبارید.
مانده بودیم کداممان بایدشروع کند.نمکدان کنارظرف میوه به دادحمیدرسیده بود؛ازاین دست به آن دست بانمکدان بازی میکرد.من هم سرم پایین بودوچشم دوخته بودم به گره های فرش شش متری صورتی رنگی که وسط اتاق پهن بود؛خون به مغزم نمیرسید.چنددقیقه ای سکوت فضای اتاق راگرفته بودتااینکه حمیداولین سوال راپرسید:"معیارشمابرای ازدواج چیه؟"
به این سوال قبلاخیلی فکرکرده بودم،ولی آن لحظه واقعاجاخوردم.چیزی به ذهنم خطورنمیکرد.گفتم:"دوست دارم همسرم مقیدباشه ونسبت به دین حساسیت نشون بده.مانون شب نداشته باشیم بهترازاینه که خمس وزکاتمون بمونه."
گفت:"این که خیلی خوبه.من هم دوست دارم رعایت کنیم."بعدپرسید:"شماباشغل من مشکل نداری؟!من نظامیم،ممکنه بعضی روزهاماموریت داشته باشم،شبهاافسرنگهبان بایستم،بعضی شبهاممکنه تنهابمونید."جواب دادم:"باشغل شماهیچ مشکلی ندارم.خودم بچه پاسدارم.میدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه.اتفاقامن شغل شماروخیلی هم دوست دارم."
بعدگفت:"حتماازحقوقم خبردارین.دوست ندارم بعداسراین چیزهابه مشکل بخوریم.ازحقوق ماچیززیادی درنمیاد."گفتم:"برای من این چیزهامهم نیست.من باهمین حقوق بزرگ شدم.فکرکنم بتونم باکم وزیادزندگی بسازم."
همان جایادخاطره ای ازشهیدهمت افتادم وادامه دادم:"من حاضرم حتی توی خونه ای باشم که دیوارکاه گلی داشته باشه،دیوارهاروملافه بزنیم،ولی زندگی خوب ومعنوی ای داشته باشیم"؛حمیدخندیدوگفت:"بااین حال حقوقموبهتون میگم تاشمابازفکراتون روبکنین؛ماهی ششصدوپنجاه هزارتومن چیزیه که دست مارومیگیره."
زیادبرایم مهم نبود.فقط برای اینکه جوصحبتهایمان ازاین حالت جدی ورسمی خارج بشود،پرسیدم:"اون وقت چه قدرپس اندازدارین؟"گفت:"چیززیادی نیست،حدودشش میلیون تومن."پرسیدم:"شماباشش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟!"
درحالی که میخندید،سرش راپایین انداخت وگفت:"باتوکل به خداهمه چی جورمیشه."بعدادامه داد:"بعضی شبهاهییت میرم،امکان داره دیربیام."گفتم:"اشکال نداره،هییت رومیتونین برین،ولی شب هرجاهستین برگردین خونه؛حتی شده نصفه شب."
قبل ازشروع صحبتمان اصلافکرنمیکردم موضوع این همه جدی پیش برود.هرچیزی که حمیدمیگفت موردتاییدمن بودوهرچیزی که من میگفتم حمیدتاییدمیکرد.پیش خودم گفتم:"این طوری که نمیشه،بایدیه ایرادی بگیرم حمیدبره.بااین وضع که داره پیش میره بایددستی دستی دنبال لباس عروس باشم!"
به ذهنم خطورکردازلباس پوشیدنش ایرادبگیرم،ولی چیزی برای گفتن نداشتم.تاخواستم خرده بگیرم،ته دلم گفتم:"خب فرزانه!توکه همین مدلی دوست داری."نگاهم به موهایش افتادکه به یک طرف شانه کرده بود،خواستم ایرادبگیرم،ولی بازدلم راضی نشد،چون خودم راخوب میشناختم؛این سادگیهابرایم دوست داشتنی بود.
وقتی ازحمیدنتوانستم موردی به عنوان بهانه پیداکنم،سراغ خودم رفتم.سعی کردم ازخودم یک غول بی شاخ ودم درست کنم که حمیدکلاازخواستگاری من پشیمان شود،برای همین گفتم...
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
یک سالی بود در خانه ما بیشتر صحبت از شهادت بود🕊
یک روزی گفت:
«خانم اگر من شهید شوم چه میکنی؟» گفتم:« خدا را شکر میکنم.»☺️
گفت:«اگر جنازه من را بیاورند دست روی صورت من میکشی😢؟» گفتم: «آقا شاید تو سر نداشته باشی.»
گفت: «خدا را شکر پیش امام حسین شرمنده نمیشوم.»🌹 گفت: «دستم چه؟» گفتم: «شاید دست هم نداشته باشی.»
گفت: «آن زمان هم خدا را شکر میکنم که شرمنده حضرت ابوالفضل نیستم.»🌹
بعد گفتم: «شاید تانک از روی شما رد شود و چیزی از تو باقی نماند.» گفت:« آن وقت پیش #علیاکبر شرمنده نیستم.»💔
بعد گفت: «اگر جنازهام برنگردد پیش خانم فاطمه الزهرا هستم
و به عروسم که از سادات است❤️ گفت: «شما از خانم فاطمه زهرا بخواهید اگر شهید شدم جنازهام برنگردد...
شهید مدافع حرم
#رحیم_کابلی
🔴@sarbazanzeynab🔴