اول خرداد یعنی دوشنبه هفته آینده، سالروز ولادت شهید مدافع حــرم روح اله قربانی هست..
کتاب زیبای دلتنگ نباش، به قلم خانم زینب مولایی تنها کتاب مدافعان حرم هست که تفریظ رهبری خورده و ایشون با خط مبارکشون بر این کتاب یادداشت نوشتند..
شما دوست دارید تو این ایام چه کار فرهنگی ای برای شهید انجام بدید، می دونید حتی دل یه نفر هم به واسطه شما به شهدا وصل بشه، چقدر ارزش داره؟
شهید مدافع حرم
#روح_الله_قربانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌱اومدبهحاجابومهدیگفت:
حلالمونکن؛پشتسرتحرفمیزدیم
ابومهدیخندید!
باهمونخندهبهشگفت:
شماهرموقعدلتونگرفتپشتسرمن
حرفبزنیدتادلتونبازشه
شهید مدافع حرم
#ابومهدی_المهندس♥️
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌿از شهدا حاجت بگیرید
خاطره ای زیبا از شهیدمدافع حرم #علیرضا_قبادی راوی مادر شهید
روزی سر قبر علیرضا بودم که متوجه خانمی شدیم که شدیدا گریان بود
از ایشان سوال کردم که آیا شما علیرضا را میشناسید
خانم گفت: که من شهید رو نمیشناسم روز تشییع شهید من در امامزاده بودم که دیدم تشییع شهید است به شهید گفتم اگر تو واقعا شهیدی پس برای من کاری کن من فرزند دختری دارم که نمی تواند صحبت کند و سه پسر بیکار در خانه دارم کمکم کن😔
این اتفاق گذشت چند روز بعد دخترم در خانه یکدفعه مرا صدا زد و درخواست آب کرد باور نمیکردم شهید اینقدر زود جوابم را بدهد کمتر چند روز بعد یک نفر درب خانه ما آمد و پرسید خانم شما سه پسر بیکار دارید من با تعجب پرسیدم بله چطور مگه؟؟ایشان آدرسی به من داد و گفت فردا بگویید بیایند سرکار
شهید مدافع حرم
#علیرضا_قبادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
صـدا رفت
تصویر رفت
یادتاما...!
نمیرود
هرثانیه
دِلتنگتر
از دیروز
صبحتون شهدایی ❣
شهید #علی_آقاعبداللهی
🔴@sarbazanzeynab🔴
#خاطرات_شهدا
زینب پاشاپور خواهر فرمانده شهید اصغر پاشاپور و همسر شهید مدافع حرم محمد پورهنگ که ۹ سال از برادر شهیدش کوچکتر است ، می گوید :
از همان روزهای ابتدایی که جنگ سوریه شروع شد ، برادرم برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) راهی شد .
وقتی آتش جنگ بالا گرفت و نیروهایی برای مقابله با تروریست ها به آنجا اعزام شدند ، برادرم نیز مدت مرخصی هایی را که توسط آن به تهران می آمد ، کوتاه کرد و بیشتر در منطقه ماند .
حتی چند سال به ایران بازنگشت و من هم آخرین بار دو سال پیش بود که وقتی برای برگرداندن وسایل همسر شهیدم به سوریه رفتم ، برادرم را آنجا دیدم .
خود حاج اصغر هم آخرین بار عید فطر دو سال گذشته بود که به ایران آمد و به خانواده سر زد و از آن دیگر نیامده بود . همه اینها به دلیل مسئولیت سنگین اش در منطقه بود ....
شهیدمدافع حرم
#اصغر_پاشاپور
🔴@sarbazanzeynab🔴
🍃شهید میثم علیجانی سال 66 در خطۀ سرسبز شمال کشور متولد شد. وی در منطقۀ خانطومان سوریه و جنگ با دشمنان اسلام مجروح شد. شهید علیجانی در سال 96 در شمال غرب کشور به فیض شهادت نائل آمد.
شهید مدافع حرم
#میثم_علیجانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
🍃شهید میثم علیجانی سال 66 در خطۀ سرسبز شمال کشور متولد شد. وی در منطقۀ خانطومان سوریه و جنگ با دشمن
🌟شهید میثم علیجانی به روایت مادر
✨میثم فرزند دومم بود. 21 فروردین 1366 روزی بود که خداوند میثم را به من امانت داد. همسرم پاسدار بود و زمان جنگ تحمیلی به صورت داوطلب به جبهه میرفت و در عملیات آزادسازی خرمشهر حضور داشت. پسرم از بچگی به شهادت و لباس پاسداری علاقه داشت. سال 85 پاسدار شد و از ابتدا در یگان ویژۀ صابرین لشکر 25 کربلا خدمت کرد. مشوقش شدیم که راه پدرش را ادامه بدهد. همزمان درسش را هم ادامه داد و لیسانس جغرافیای نظامی گرفت. میثم دو بار به سوریه اعزام شد. 21 فروردین 95 که سالروز تولدش بود در منطقۀ خانطومان سوریه ترکش به چشم، گوش، سر و دو پایش اصابت کرد و مجروح شد. او که به ایران منتقل شد، دوستانش 16 اردیبهشت در کربلای خانطومان به شهادت رسیدند. همرزمانش میگویند میثم زمانی که مجروح شده بود تا آخرین لحظه سنگرش را حفظ کرده بود
شهید مدافع حرم
#میثم_علیجانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
معرفی کتاب طائر قدس 🌱
کتاب طائر قدس؛ امین کریمی، جلد سیزدهم از مجموعه مدافعان حرم و نوشته مریم عرفانیان است که در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است.
انتشارات روایت فتح که در زمینه چاپ کتابهای دفاع مقدس، خاطرات شهدا و ادبیات پایداری فعالیتهای گستردهای دارد، از زیرمجموعههای بنیاد فرهنگی روایت فتح است. بنیاد فرهنگی روایت فتح متولی جشنوارههای بینالمللی فیلم مقاومت، جشنواره تئاتر مقاومت، جشنواره هنر مقاومت است و در حوزههای تئاتر و هنرهای نمایشی، مستند، سینما، هنرهای تجسمی، ادبیات و رسانه فعالیت دارد.
کتاب طائر قدس؛ امین کریمی، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزرگ مدافع حرم است.
شهید مدافع حرم
#امین_کریمی 🕊🌱
🔴@sarbazanzeynab🔴
✨همسر شهید نقل میکنند: وقتی تصمیمِ رفتن به سوریه گرفت، من سعی کردم مانع او شوم، اما قبول نکرد. گفتم حداقل صبر کن و مدتی دیگر برو؛ چون قرار بود مدت کوتاهی دیگر، فرزند دوممان به دنیا بیاید؛ اما علی به هیچوجه کوتاه نیامد و حرفهایی به من زد که هر منطق و استدلالی در مقابل آن رنگ می باخت!
✨به من گفت واقعهی عاشورا را فراموش نکن که خیلیها بهانهها آوردند و زمانی که باید شتاب میکردند وظیفهی خود را به بعد موکول کردند و گفتند بعداً اقدام میکنیم اما آنها بعداً هرگز فرصت پیوستن به قافلهی کربلا را پیدا نکردند؛ در واقع همین بهانهها زمینگیرشان کرد!
شهید مدافع حرم
#علی_کنعانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌹شهید الله دادی در کار همواره به مسائل اساسی و ریشه ای میپرداخت. او از نظر توان فکری و عملیاتی کم نظیر بود.
در بحث تقوا و زهد نیز اینگونه بود. این شهید بزرگوار با وجود اینکه در سر و بدنش ترکش هایی از جنگ داشت، اما به دلیل عادت به ورزش، توان جسمی خیلی بالایی داشت. او بعد از اذان صبح به ورزش میپرداخت.
🌹واگذاری مسئولیتها متناسب با توانایی هر فرد، تواضع و احترام نسبت به نیروها، تاکید بر نوآوری و خلاقیت، شجاعت و اطاعت از امر فرماندهی از دلایل مدیریت موفق سردار شهید محمدعلی اللهدادی بود.
🌹شهید الله دادی به دعوت حاج قاسم سلیمانی، به نیروی قدس پیوست تا در لبنان و سوریه به مبارزه با رژیم صهیونیستی بپردازد.
🌹این سردار شهید سرانجام، در منطقه القنیطره سوریه مورد حمله موشکی نظامی رژیم صهیونیستی اسرائیل قرار گرفت و به همراه تعدادی از اعضاء حزبالله لبنان جام شهادت را سرکشید.
شهید مدافع حرم
#محمد_علی_الله_دادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
#شهیدانه ✨
بهش میگفتن:
واسه چی BMW رو ول کردی و اومدی مدافع حرم شدی ...؟!
نونت کم بود؟ آبت کم بود؟
میگفت: عشقم کم بود . :)
شهید مدافع حرم
#احمد_مشلب
🔴@sarbazanzeynab🔴
✨نام: مهدی
✨نام خانوادگی: قاسمی
✨نام مستعار: ابومائده
✨نـام پـدر: روح الله
✨تاریخ تولد: ۱ شهریور ۱۳۴۹
✨محل تولد : البرز – ساوجبلاغ – هشتگرد
✨سـن : ۴۵ سـال
✨وضعیت تاهل : متاهل – دارای ۲ فرزند (مائده و محمدحسین)
✨تاریخ شهادت : ۲۵ بهمن (به روایتی ۶ اسفند) ۱۳۹۴
✨محل شهادت : سوریه – حلب
✨مزار : جاوید الاثر
✨سایر اطلاعات: شهید مهدی قاسمی در عملیات کربلای ۵ جزو نیروهای ادوات گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بود.
شهید مدافع حرم
#مهدی_قاسمی
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم #زینبیون
"مدثر علی"
شهید مدثر متولد استان "هنگو" روستای "پاس گلی" همراه پدرشان در مغازه کار میکرد.
زمانیکه خبر تهدیدات تکفیری ها علیه حرم حضرت زینب(س) را شنید؛ مسئله را با خانواده خود مطرح میکند تا از پدرش اجازه بگیرد.
پدر علاوه بر پذیرش موضوع، خود نیز اعلام آمادگی میکند تا صدای هل من ناصر ینصرنی کربلای امروز را لبیک بگوید و راه شهادت را انتخاب کند.
اما شهید مدثر خطاب به پدر میگوید: پدر! کسی که فرزند جوان دارد به میدان جنگ نمیرود.
پدر وقتی حرف پسرش را میشنود، او را با افتخار در آغوش کشیده و با ذوق و کمال میل به او اجازه میدهد تا برای دفاع از حرم به سوریه برود.
شهید مدافع حرم
#مدثر_علی
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 صحبتهای تکان دهندهی رزمنده #فاطمیون
🔹همیشه با خودم میگفتم اگر در کربلا بودم من هم در کنار امام حسین(ع) میایستادم.
🔹نمیتوانستم بنشینم و ببینم که دوباره قصهی اسارت تکرار شود.
🔴@sarbazanzeynab🔴
🪵کتاب همیشه در کنارت هستم🪵
🪵 کتاب شهید نوید🪵
کتاب همیشه در کنارت هستم📩
روایتی از خاطرات شهید در قالب بند هایی از خاطرات (دوستان_مادر_خواهر_پدر_هم رزمان_همسر شهید و....) نگاشته شده
قشنگ ترین خاطرات هست💯✨
قیمت با احترام:۳۵ هزار تومان🦋
کتاب شهید نوید📩
روایتی از زندگی نامه مدافع حرم (نوید صفری)
شهید مدافع حرم
#نوید_صفری
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
🌷شهید،باران رحمت الهي است که به زمین خشک جان ها، حیات دوباره می دهد عشق شهید، عشق حقیقی است🌹که با هیچ چیز عوض نخواهد شد🌷
سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم حسین مشتاقی که در اردیبهشت 95 و همزمان با عید مبعث در منطقه خان طومان سوریه طی یک درگیری شدید به همراه تنی چند از همرزمانش به شهادت رسید پس از گذشت حدود دو ماه از شهادتش و شناسایی پیکرش توسط آزمایش DNA ، در تاریخ 01/04/1395 همزمان با سالروز میلاد امام حسن مجتبی (ع) در گلزار شهدای نکا به خاک سپرده شد.
شهید مشتاقی از نیروهای یگان ویژه صابرین بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد. از او دو فرزند دو قلو به یادگار مانده است.
شهید مدافع حرم
#حسین_مشتاقی
🔴@sarbazanzeynab🔴
❣شهیدی که خودش مهمانهای مراسم را دعوت میکند.
به مناسبت سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل و متأسفانه غیر از یک نفر آنها، بقیه نیامدند.
من آن شب که مهمانها را دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم مهمانهایی که دعوت کردهام تشریف بیاورند.
من به شدت گریه کردم و همان شب پدرم را خواب دیدم که ایشان آمدهاند و پای تلفن نشستهاند. یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن میزنند. از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام میدهید؟
گفتند: باباجان! چرا ناراحت میشوی؟ این مهمانهایی که برای مراسم من میآیند همه را من خودم دعوت میکنم و اگر نیامدند دعوت نشدهاند، شما ناراحت نشو!
از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت میکنم و تشریف نمیآورند اصلا ناراحت نمیشوم چون میگویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که بهشت زهرا آمدن هم دعوت شهداست.
راوی: «دختر شهید جواد حاجی خداکرم»
شهید #جواد_حاجی_خداکرم
🔴@sarbazanzeynab🔴
داعشی ها محاصره اش ڪردن
نیت ڪرده بودند او را زنده بگیرند
اسیر شد
تشنه بود آب جلویش می ریختند روے زمین
فهمیدن حاج قاسم توے منطقه ست
براےخراب ڪردن روحیه حاج قاسم بیسیم رو گرفتن جلو دهنش و چاقو را زیر گردنش
زجرڪشش ڪردن گلو بریدن ڪه ۴۵ دقیقه طول ڪشید
گفتن به حضرت زینب ناسزا بگو
تا لحظه اے ڪه صداے خر خر گلو آمد
فقط چند ڪلمه گفت
اصلا آمدم جان بدم براے دختر مظلوم مولا علی ع
آمدم فدا بشم براے حضرت زینب
آمدم سرم رو بدم
حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه میڪرد
سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن براے حاج قاسم 😭
🔴@sarbazanzeynab🔴
از اتاق عمل تا سنگلاخهای بیابان
🔹وقتی مادرش از حسین بیخبر میماند و ابراز نگرانی میکرد و میگفت: "چرا یک روز زودتر زنگ نمیزنی؟ "حسین میگفت: "خیالت تخت باشد مادر جان، یک ربع بعد از شهادت من، خبر آن را در تلگرام خواهی دید. تا زمانی که خبری نشده خیالت از حال و روز من راحت و آسوده باشد که من سالم هستم."
🔹دقیقاً پیشبینی حسین معزغلامی درست از کار در آمد. خانوادهاش در همدان مهمان بودند که خبر شهادت فرزندشان در فضای مجازی پیچید و آنها متوجه آسمانی شدنش شدند. گویی حسین سه روز قبل از شهادتش از ناحیه دست مجروح میشود اما کار را ادامه میدهد.
شهید مدافع حرم
#حسین_معزغلامی
🔴@sarbazanzeynab🔴
﷽
🕊نحوه شهادت پاسدار شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده
📆روز شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۵، بنا بود که یک حمله سراسری از طرف دشمن صورت بگیرد که خانطومان را تصرف کنند.البته از شب قبلش که منتهی میشد از روز عملیات، تحرکات دشمن(خمپاره، نیروها و...) برای ما مشخص بود که عملیات بزرگی قراره انجام دهند.
⏰از ساعت ۱ تا ۵ بعدازظهر دشمن آتش تهیه نیروها و ... به سمت نیروهای ما را شروع کردند و کم کم عملیات زمینی(تانک و...) خودشان را انجام دادند.
🪖نیروهای ما تصمیم گرفتند جلوی حملهی دشمن و پیشروی آنها را بگیرند و یک جابه جایی از خط اول دفاعی به خط دوم دفاعی انجام شود تا دشمن وارد شهر خانطومان نشود.این جابه جایی نیروهای ما از خط اول به دوم اگر دشمن زودتر از نیروهای ما به خاکریز اول میرسید، نیروهای ما را مورد هدف قرار میدادند و تلفات سنگینی میدادیم.
💪آقا رضا علی رغم اینکه میدانست که دیگر برگشتی در کار نیست و دشمنان می آیند و خاکریز اول را میگیرند، ولی در همان سنگری که داشت با تمام شجاعت ماند و شروع کرد به تیراندازی کردن و تلفات گرفتن از دشمن.
🙂با این کارشون تا نیروهای ما بتوانن جابه جایی خط اول به خط دوم را انجام دهند، و خداروشکر در این جابه جایی هیچ تلفاتی هم نداشتیم.
💔آقارضا در حین تیراندازی به سمت نیروهای دشمن از ناحیه سر و پهلو مورد اصابت گلوله دشمن قرار میگیرد و به آرزویش میرسد.
🥀پیکر آقا رضا به خاطر تصرف دشمن به خاکریزها همانجا ماند و شرایط برگشتی نبود و جاویدالاثر شدند.
🎙راوی: همرزم شهید
شهیدمدافع حرم
#رضا_حاجی_زاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت19
ازساعتی که محرم شدیم احساسی عجیب تمام وجودم راگرفته بود.داشتم به قدرت عشق ودلتنگیهای عاشقانه ایمان پیدامیکردم.
ناخواسته وابسته شده بودم.خیلی زوداین دلتنگیهاشروع شد.خیلی زودهمه چیزرفت به صفحه ی بعد!صفحه ای که دیگرمن وحمیدفقط پسرعمه ودختردایی نبودیم.ازساعت پنج غروب روزچهارده مهرشده بودیم هم راز!شده بودیم هم راه!
صبح اولین روزبعدصیغه ی محرمیت کلاس داشتم.برای دوستانم شیرینی خریدم.بعضی ازدوستان صمیمی راهم به یک بستنی دعوت کردم.حلقه ی من راگرفته بودندودست به دست میکردند.مجردهاهم آن رابه انگشت خودشان می انداختندوباخنده میگفتند:"دست راست فرزانه روی سرما."آن قدرتابلوبازی درآوردندکه اساتیدهم متوجه شدندوتبریک گفتند.
باوجودشوخی هاوسربه سرگذاشتن های دوستانم،حس دل تنگی رهایم نمیکرد.ازهمان دیشب،دقیقابعدازخداحافظی،دل تنگ حمیدشده بودم.مانده بودم این نودروزراچطوربایدبگذرانم.ته دلم به خودم میگفتم که این چه کاری بود؟عقدرامیگذاشتیم بعدازماموریت که مجبورنباشیم این همه وقت دوری هم راتحمل کنیم.ساعت چهاربعدازظهرآخرین کلاسم درحال تمام شدن بود.حواسم پیش حمیدبودوازمباحث استادچیزی متوجه نمیشدم.
حساب که کردم،دیدم تاالان هرطورشده بایدبه همدان رسیده باشند.همان جاروی صندلی گوشی راازکیفم بیرون آوردم وروشن کردم.دوست داشتم حال حمیدراجویابشوم.اولین پیامی بودکه به حمیدمیدادم.
همین که شماره حمیدراانتخاب کردم،تپش قلب گرفتم.
چندین بارپیامک رانوشتم وپاک کردم.مثل کسی شده بودم که اولین باراست باموبایل میخواهدکارکند.انگشتم روی کیبوردگوشی گیج میخورد.نمیدانستم چراآن قدردرانتخاب کلمات تردیددارم.یک خط پیامک،یک ربع طول کشیدتادرنهایت نوشتم:"سلام.ببخشیدازصبح سرکلاس بودم.شرمنده نپرسیدم،به سلامتی رسیدید؟"
انگارحمیدگوشی به دست منتظرپیام من بود.به یک دقیقه نکشیدکه جواب داد:"علیک سلام!تاساعت چندکلاس دارید؟"این اولین پیام حمیدبود.گفتم:"کلاسم تاچنددقیقه دیگه تموم میشه."نوشت:"الان دوراه همدان هستم،میام دنبال شمابریم خونه!"
میدانستم حمیدالان بایدهمدان باشد،نه دوراهی همدان داخل شهرقزوین!باخودم گفتم بازشیطنتش گل کرده،چون قراربوداول صبح به همدان اعزام شوند.
ازدانشگاه که بیرون آمدم چیزی ندیدم.مطمین شدم که حمیدشوخی کرده.صدمتری ازدرورودی دانشگاه فاصله گرفته بودم که صدای بوق موتوری توجه من رابه خودش جلب کرد.خوب که دقت کردم دیدم خودحمیداست.باموتوربه دنبالم آمده بود.
پرسیدم:"مگه شمانرفتی ماموریت؟"کلاه ایمنی راازسرش برداشت وگفت:"ازشانس خوبمون ماموریت لغوشده."خیلی خوشحال بود.من بیشترازحمیدذوق کردم.حال وحوصله ماموریت،آن هم فردای روزعقدمان رانداشتم.همین چندساعت هم به من سخت گذشته بود،چه برسدبه اینکه بخواهم چندماه منتظرحمیدباشم.
تاگفت:"سوارشوبریم"،باتعجب گفتم:"بی خیال حمیدآقا،من تاالان موتورسوارنشدم،میترسم.راست کارمن نیست.توبرو،من باتاکسی میام."ول کن نبود.گفت:"سوارشو،عادت میکنی.من خیلی آروم میرم."
چندبارقل هوا...خواندم وسوارشدم.کل مسیرشبیه آدمی که بخواهدواردتونل وحشت بشودچشم هایم راازترس بسته بودم.یادسیرکهای قدیمی افتادم که سرمحله هایمان برپامیشدویک نفرباموتورروی دیوارراست رانندگی میکرد.
تابرسیم نصفه جان شدم.سرفلکه،وقتی خواستیم دوربزنیم ازبس موتورکج شدصدای یازهرای من بلندشد!گفتم الان است که بخوریم زمین وبرویم زیرماشینها!
حالاکه ماموریت حمیدلغوشده بود،قرارگذاشتیم سه شنبه برای آزمایش وکلاس ضمن عقدبه مرکزبهداشت شهیدبلندیان برویم.تاسه شنبه کارش این بودکه بعدازظهرهابه دنبالم می آمد.ساعت کلاسهایم راپرسیده بودومیدانست چه ساعتی کلاسهایم تمام میشود.راس ساعت منتظرم میشد.این کارش عجیب می چسبید.باهمان موتورهم می آمد؛یک موتورهوندای آبی وسبزرنگ که چندباری باآن تصادف کرده بودوجای سالم نداشت.وقتی باموتورمی آمد،معمولاپنجاه متر،گاهی اوقات صدمترجلوترازدرب اصلی منتظرم میشد.این مسیرراپیاده میرفتم.روزدوشنبه ازشدت خستگی نانداشتم.ازدردانشگاه که بیرون آمدم،دیدم بازهم صدمترجلوترموتوررانگه داشته.
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴