eitaa logo
مدافعان حرم
42.8هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
44 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/bs5.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وعده ای که سردار سلیمانی برای دیدار با رهبری به دختر شهید مدافع حرم داد و عملی شد ➕ بخش‌هایی منتشرنشده از دیدار با دختران شهدای مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
شهیدی که طنز بود❤️ شهید سنجرانی از مدافعان حرم مشهدی است که بسیار ادم شوخ طبع هست و همیشه لبان ایشون خندان بود که در جوار حرم حضرت زینب به شهادت رسید شهید 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿چه زيباست به ياد آوردنِ شما ‏ميان اين همه شلوغى ‏و خستگى‌هايم... 🌺صبحتون شهدایی🌺 🔴@sarbazanzeynab🔴
﷽یاد خاطرات عاشقان شهدا﷽ ◻️تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۰۶/۲۹ ◻️محل ولادت: البرز ◻️تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۱۱/۲۳ ◻️محل شهادت: حما_سوریه ✍ وصیت کردند که مرا در ، بین شهدای دفاع مقدس به خاک بسپارید. یک‌بار از او پرسیدم چرا کنار بچه‌های دفاع مقدس؟ و آقامهدی با آن لبخند بهشتی‌اش گفت من که در این دنیا دایم کنار مدافعان حرم بودم، دلم می‌خواهد آن دنیا درکنار شهدای دفاع مقدس باشم. متأسفانه در روزهای اولیه به ما گفتند امام‌زاده محمد جایی برای دفن شهید ندارد. برادر شهید می‌گفت که شبانه از او خواستم به خوابم بیاید و راهی به من نشان بدهد، مبادا شرمنده وصیتش شویم. برادر شهید گفت فردای آن‌شب تلفن زدند و گفتند یک‌جا برای دفن پیکر مطهر شهید مهدی نعمایی در امام‌زاده پیدا شده است. آن‌لحظه از اینکه وصیت آقامهدی به سرانجام رسیده بود، همه اشک ‌ریختیم و او را تا خانه ابدی‌اش کنار شهدای دفاع مقدس تشییع کردیم. شهیـد مدافـع حـرم سردار 🔴@sarbazanzeynab🔴
هدایت شده از شاعرانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا حق 🌺روز دختر🌺 اینه که لااقل چنین قهرمان هایی رو بشناسیم...👆👆👆 حقیقت گاه شیرین است، حقیقت تلخ تر گاهی حقیقت های دنیا را، شنیدم با غم و آهی شنیدم دختری یار و پرستار پدر گشته تمام جان خود را می‌گذارد در پی راهی که بابایش برای آن، دو پایش را فدا کرده خوشی و راحتی بوده برایش بخشِ کوتاهی شنیده "سهمیه دار" است، لیک "آزاد" میخواند دهان عده‌ای باز است با هر حرف دلخواهی دلش پر بود از بعضی سخن ها، حرف خود را گفت: قضاوت های بی دَردان، کُنَد اذیت مرا گاهی دوباره چای می‌نوشم _بدون قند_ تا شاید فراموشم شود تلخیِ سختی هایِ جانکاهی هنوزم قهرمان در قلب ایران می‌تپد، آری! پر از ریحانه است این لاله زار آیا تو همراهی؟ 🌿تقدیم به فرزندان عزیز جانبازان بویژه بانو ریحانه مغفوری😊🌿 ✏️شاعر: بانو زهرا رجبی 🎬 تهیه کننده: بانو نسیم السادات خاتمی (س) ‌‌‌ 📖@sheraneh_eitaa
💔 استجابت دعای حضرت معصومه در حق شهید مدافع حرم هیئتی که می رفت مشکلات عقیدتی داشتند. روی فکر احمد هم تأثیرش را گذاشته بود. با آنکه هر شبهه ای که مطرح می کردند می آمد و جوابش را می گرفت، اما کم کم نسبت به رهبر  انقلاب بی میل شده بود. وقتی که قرار بود مقام معظم رهبری قم بیایند، می خواستیم برویم مراسم استقبال، هر چه من و مادرش اصرار کردیم نیامد. خیلی ناراحت شدم. وقتی چشمم به گنبد حضرت معصومه (س) افتاد، گریه کردم و گفتم: «یا حضرت معصومه! من سلامت فکری و عقیدتی بچه ام را از شما می خواهم. کاری کنید که منحرف نشود». وقتی از مراسم برگشتیم. احمد خانه نبود. وقتی آمد خیلی شاد و سرحال بود. با دوستانش رفته بودند مراسم استقبال. به حدی نزدیک شده بودند که آقا به ایشان سلام کرده بود. بعد از آن مراسم بود که دیدگاهش نسبت به رهبری تغییر کرد و از حامیان سر سخت رهبری شدند. راوی: پدر شهید شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
⤴️ فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| وعده ای که شهید سلیمانی برای دیدار با رهبری به دختر شهید مدافع حرم داد و عملی شد 🌟 بازنشر به مناسبت (س) و روز دختر 🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی🌻 تاریخ ولادت: ۱۳۶۱/۳/۱۵ محل ولادت: کرمانشاه سِمت: فرمانده عملیات ویژه سامرا لقب: اسد السامراء (شیر سامرا) تاریخ شهادت : ۱۳۹۳/۱۱/۲۰ محل شهادت: العوینات در حومه سامرا تعداد فرزند : یک پسر به نام محمد هادی مزار: گلزار شهدای کرمانشاه شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 21 این چندمین باری بودکه کاغذکادوی هدیه حمیدراعوض میکردم.خیلی وسواس به خرج دادم.دوست داشتم اولین هدیه ای که به حمیدمیدهم برای همیشه درذهنش ماندگارباشد.زنگ خانه راکه زد،سریع چسب وقیچی وکاغذکادوهاراداخل کمدریختم.پایین پله هامنتظرم بود.هرکاری کردم بالانیامد. کادورازیرچادرم پنهان کردم ورفتم پایین،حمیدگفت:"مامان برای فرداناهارباخانواده دعوتتون کرده،اومدم خبربدم که برای فردابرنامه نچینید."تشکرکردم وگفتم:"حمید!چشماتوببند. "خندیدوگفت:"چیه،میخوای باشلنگ آب خیسم کنی؟"گفتم:"کاری نداشته باش،چشماتوببند،هروقت هم گفتم بازکن."وقتی چشم هایش رابست،گفتم:"کلک نزنی،خوب چشماتوببند.زیرچشمی هم نگاه نکن." چندثانیه ای معطلش کردم.کادورااززیرچادربیرون آوردم وجلوی چشمهایش گرفتم. گفتم:"حالامیتونی چشماتوبازکنی."چشمش که به هدیه افتاد،خیلی خوشحال شد.اصلاانتظارش رانداشت.همان جاداخل حیاط کادورابازکرد.برایش یک مقدارخاک مقتل یک شهیدگمنام گذاشته بودم که کنارش تکه ای ازکفن شهیدبود.این تربت وتکه کفن راسفرجنوب به ماداده بودند.خیلی برایم عزیزبود.آرامش خاصی کنارش داشتم. حمیدکلی تشکرکردوگفت:"هیچوقت اولین هدیه ای که به من دادی روفراموش نمیکنم."بعدهم تربت راداخل جیب پیراهنش گذاشت وگفت:"دوست دارم این تربت مثل نشونه همیشه همراهم باشه.قول میدم هیچ وقت ازخودم جدانکنم." داخل حیاط،کنارباغچه،تازه چانه ی هردویمان گرم شده بود.ازهمه جاحرف زدیم.مخصوصاحمیدروی مهمانی فردایشان حساس بود،چون اولین باری بودکه من به عنوان عروس به خانه ی عمه میرفتم. حمیدگفت:"اونجااومدی یه وقت نشینی،مارسم داریم عروس هاکمک میکنن.پیش عروس های دیگه خوب نیست شمابشینی."جواب دادم:"چشم،شمانگران نباش،من خودم حواسم هست.استاداین کارهام." نم نم باران پاییزی باعث شدبرای بیشترخیس نشدن،دل به خداحافظی بدهیم. قطره های لطیف باران روی برگ گل هاودرخت های داخل باغچه می نشست وصورت هردوی ماراخیس کرده بود.همین که ازچارچوب دربیرون رفت،قبل ازاینکه درراببندم،برای اولین بارگفتم:"حمید!دوستت دارم."بعدهم دررامحکم بستم وبه درتکیه دادم.قلبم تندتندمیزد.چشمهایم رابسته بودم. ازپشت درشنیدم که حمیدگفت:"فرزانه!من هم دوستت دارم."ازخجالت دویدم داخل خانه.این اولین باری بودکه من به حمیدوحمیدبه من گفتیم:"دوستت دارم!" فردای آن روزباخانواده به خانه ی عمه رفتیم،استرسی که ازدیشب گرفته بودم بارفتارصمیمانه وشوخی های دخترعمه هاوجاری هایم ازبین رفت. پدرحمیدکه ازبعدصیغه ی محرمیت اوراباباصدامیکردم بامهربانی خوش آمدگفت وعمه هم مدام قربان صدقه ام میرفت. بعدازناهارحرف اززمان عقدشد.قراربودبیست وششم مهرماه،سالروزازدواج حضرت علی علیه السلام وحضرت زهراسلام ا...الیهابرای عقددایم به محضربرویم،اماحمیدگفت:"اگه اجازه میدین عقدروکمی عقب بندازیم.تقویم رونگاه کردم،دیدم اون روزقمردرعقربه وکراهت داره عقدکنیم." بعدازمهمانی حمیدمن رابه دانشگاه رساندوخودش برای گرفتن جواب آزمایش رفت.ازشانس مااستادمان نیامدوکلاس هم تشکیل نشد.بادوستان مشغول صحبت بودیم که اسم"همسرعزیزم تاج سرم حمید"روی گوشی افتاد. یکی ازدوستانم که متوجه پیام شد،باشوخی گفت:"بچه هابیایدگوشی فرزانه روببینید.به جای اسم شوهرش انشاءنوشته!" حمیدشده بودمخاطب خاص من؛نه توی گوشی که توی قلبم،زندگیم،آینده ام وهمه ی داروندارم! پیامک داده بودکه جواب آزمایش راگرفته وهمه چیزخوب پیش رفته است.به شوخی نوشتم:"مطمینی همه چیزحله؟من معتادنبودم که؟"حمیدگفت:"نه،شکرخداهردوسالم هستیم." چنددقیقه بعدپیام داد:"ازهواپیمابه برج مراقبت.توی قلب شماجاهست فرودبیایم یابازبایددورتون بگردیم!"من هم جواب دادم:"فعلایک باردورمابگردتاببینیم دستوربعدی چیه! "دلم نمی آمدخیلی اذیتش کنم.بلافاصله بعدش نوشتم:"تشریف بیارید،قلب مامال شماست.فقط دست وپاهای خودتون روبشوریدمثل اون روزروغنی نباشه. "سرهمین چیزهابودکه به من میگفت خانم بهداشتی!چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم وبه این چیزهاهم خیلی حساس بودم،ولی حمیدزیادسخت نمیگرفت.اهل رعایت بود،ولی نه به اندازه ی یک خانم بهداشتی! بعدازگرفتن جواب آزمایش بناگذاشتیم دوروزبعدعقدکنیم که این بارهم قسمت نشد خانواده ی حمیدرفته بودندسنبل آباد،اماکارشان طول کشیده بود.دومین قرارعقدهم به سرانجام نرسید. ادامه دارد... شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽خداحافظی جانسوز امیرعلی،فرزند شهید با پیکر پدر گویند مدافعان حرم برای پول می‌روند!!! حال بگویید قیمت این لحظــــات چند؟!! شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
🗓 یادی از رزمنده شهید "سید شیر آقا حسینی" ▪️شهید سید شیرآقا حسینی سال ۷۶ در سنگر مقاومت علیه دشمنان در افغانستان به اسارت درآمد و بعد از آزادی به ایران هجرت کرد. وی که عضو اولین گرو‌ه‌های اعزامی به سوریه جهت دفاع از حرم بود، درتاریخ ۹ دی ۹۲ در حومه حلب به درجه شهادت نائل آمد/ روحش شاد شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
😍خان طومان یا خرمشهر؟👇 ✅️خاطرات شهید مدافع علی عابدینی وقتی صحبت از شهادت به میان می‌آید زبان قاصر می‌شود از بیان ایثار، فداکاری، دلاوری، شهامت و شهادت طلبی مردانی که شجاعانه و غیرتمندانه برای دفاع از حریم اسلام ناب محمدی(صلی الله علیهوآله) پای در رکاب جهاد کردند و صبورانه اذن رفتن گرفتند. علی عابدینی شهید مدافع حرم و عضو یگان صابرین لشکر ۲۵ کربلا بود که بهار ۹۵ در سن ۲۷ سالگی برای مبارزه با تروریست‌ها و دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) عازم سرزمین شام شد و در منطقه خان طومان به همراه تعدادی از دوستانش هنگام نبرد با دشمنان اسلام به شهادت رسید.. شهید مدافع حرم کتاب 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای خواب که و هدیه‌ای که چند روز بعد از طرف پدر برای دختر آمد... 🕊شادی روح شهید مدافع حرم صلوات 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهدا شمع محفل بشریتند. شهدا در قهقهه مستانه شان ودر شادی وصولتشان عند ربهم یرزقون اند واز نفوس مطمئنه ای هستند که مورد خطاب 《 فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی》 پروردگارند🌷🌷🌷 ... ✋💔 🔴@sarbazanzeynab🔴
وقتی تماس می‌گرفت، بعد از دوسه کلمه احوال‌پرسی، معمولا اولین حرفش دخترش بود. با آب و تاب تعریف می‌کرد که کوثر چقدر بزرگ شده و چه کار‌های جدیدی انجام می‌دهد.😊 به دوستان خودش هم که زنگ می‌زد، اگر دختر داشتند، با آن‌ها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث می‌کرد. عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همه‌ی پدر‌ها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد می‌داد.👌 یک‌بار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم. آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: کوثر را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره‌ ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاه‌های خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکس‌ها را نشانت بدهم»😍 ماشین را خاموش کرد. لپ‌تاپش را از کیفش بیرون آورد و عکس‌های کوثر را یکی‌یکی نشانم داد.❤️ درباره بعضی هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی هایشان هم می‌زد زیر خنده. شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسه‌ای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آن‌جا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت. وقتی داشت می‌رفت، پیش من هم آمد و گفت: فلانی این دفعه از کوثر دل بریده‌ام و می‌روم. دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمی‌کرد و حالش متفاوت بود.💔 راوی: احمدرضا بیضائی (برادر شهید) شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز اول خرداد ماه سالروز شهادت مدافع حرم "عبدالله اسکندری" گرامی باد صلوات شهیدمدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صوت مکالمه بیسیم لحظات آخر شهید سید رضا طاهر و حسین مشتاقی... 🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷۱ خرداد، سالروز شهادت ، سرهنگ پاسدار صیاد خدایی 🔰 شهید مبارزه با صهیونیسم و مدافع حرم شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
تکاور مدافع حرم شهیدامیرسیاووشی 🌿 صفات بارز اخلاقی: مهربان، شوخ طبع، صبور، خنده رو، ماخوذ به حیا، فداکار، مسولیت پذیر، مشتاق در انجام کار خیر، صادق و بی ریا 💚 علایق: فعالیت ورزشی، مسافرت، حضور در هییت‌های مذهبی، علمداری حضرت ابولفضل العباس «علیه‌السلام»، دایر کردن چای خانه اباعبدالله الحسین «علیه‌السلام» در دهه‌ی اول محرم،••• شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
🚨عاقبت بخیری یعنی : 👈- پست و ریاست و میزهای دنیایی را رها کنی، بشوی مدافع حرم بی بی حضرت زینب(س).. 👈-آرزوی شهادت را سالها با خودت داشته باشی وبرایش به آب و آتش بزنی .... 👈- شهید بشوی و سرت به دست بدترین آدم ها جدا بشود و روی نی برود.... 👈- خانواده ای داشته باشی که در مقابل تحویل بدن مطهر شهید ، حاضر به دادن امتیازبه دشمنان نباشند... 👈-بدنت مفقود باشد و بعد از 8 سال ، روز دوم محرم ، روز ورود امام حسین (ع)به کربلا وارد وطن شودو روز عاشورا تشییع و تدفین بشوی.. 👌عاقبت بخیری یعنی شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 22 چون آزمایش مایک ماه بیشتراعتبارنداشت،حمیددلواپس ونگران بودکه این به تاخیرافتادن هامن راناراحت نکند.پیام داد:"عزیزم!تودلت دریاست.یه وقت ناراحت نشی.خیلی زودجورمیکنم میریم برای عقد."همان موقع تقویم رانگاه کردم وبه حمیدپیام دادم:"روزدهم آبان،میلادامام هادی علیه السلام هستش.نظرت چیه این روزعقدکنیم؟" حمیدبلافاصله جواب داد:"عالیه:همین الان باپدرومادرم صحبت میکنم که قطعی کنیم." روزپنجشنبه مشغول اتوکردن لباسهایم بودم که زنگ خانه به صدادرآمد.لحظاتی بعدمادرم به اتاق آمدوگفت:"حمیدپشت دره. میخوادبره هییت،برای همین بالانیومد.مثل اینکه باهات کارداره."چادرسرم کردم وبایک لیوان شربت به حیاط رفتم. زیردرخت انجیرایستاده بود.تامن رادیدبه سمتم آمد.بعدازسلام واحوالپرسی،لیوان شربت رابه اودادم.وقتی شربت راخورد،تشکرکردوگفت: "الهی بری کربلا."بعددرحالی که یک کیسه به دستم میداد،گفت:"مامان برات ویژه گردوفرستاده." تشکرکردم وپرسیدم"برای عقدکاری کردی؟"سری تکان دادوگفت:"امروزرفتم محضر،قطعی برای دهم آبان نوبت گرفتم."گفتم:"حالاچرابالانمیای؟ "گفت:"میخوام برم هییت.میدونی که طبق روال هرهفته،پنجشنبه هابرنامه داریم."بعدهم درحالی که این پاوآن پامیکردگفت:"فرزانه یه چیزی بگم،نه نمیگی؟"باتعجب پرسیدم:"چی شده حمید،اتفاقی افتاده؟"گفت:"میشه یه تک پاباهم بریم هییت؟باورکن کسایی که اونجامیان خیلی صمیمی ومهربونن.الان هم ماشین رفیقم بهرام روگرفتم که باهم بریم.تویه باربیا،اگه خوشت نیومددیگه من چیزی نمیگم." قبلاهم یکی،دوباروقتی حمیدمیخواست هییت برود،اصرارداشت همراهیش کنم،امامن خجالت میکشیدم وهرباربه بهانه ای اززیربارهییت رفتن فرارمیکردم.ازتعریف هایی که حمیدمیکرداحساس میکردم جوهییتشان خیلی خودمانی باشدومن آنجادربین بقیه غریبه باشم. این بارکه حرف هییت راپیش کشید،نخواستم بیشترازاین رویش رازمین بیندازم وراهی هییت شدم.بااین حال برایم سخت بود،چون کسی راآنجانمیشناختم.حتی وسط راه گفتم:"حمید!منوبرگردون،خودت بروزودبیا"،اماحمیدعزمش راجزم کرده بودهرطورشده من راباخودش ببرد. اول مراسم احساس غریبگی میکردم ویک گوشه نشسته بودم،ولی رفتارکسانی که داخل هییت بودندباعث شدخودم راازآنهاببینم.باآن که کسی رانمیشناختم،کم کم باهمه ی خانم های مجلس دوست شدم.فضای خیلی خوبی بود.جمع دوستانه وصمیمی ای داشتند. فردای آن روزدانشگاه کلاس داشتم.بعدازکلاس،حمیدطبق معمول باموتوردنبالم آمده بود،ولی این باریک دسته گل قشنگ هم دردست داشت.گل هاازدوردرآفتاب روبه غروب پاییزی برق میزدند. بعدازیک خوش وبش حسابی،گل رابه من داد.تشکرکردم ودرحالی که گل هارابومیکردم،پرسیدم:"ممنون حمیدجان،خیلی خوشحال شدم.مناسبت این دسته گل به این قشنگی چیه؟" گفت:"این گلهاکه قابلتونداره،اماازاونجاکه این هفته قبول کردی بیای هییت،برای تشکراین دسته گل روبرات گرفتم." ازخداکه پنهان نیست،نیت من ازرفتن به هییت فقط این بودکه حمیددست ازسرم بردارد،ولی همین رفتارباعث شدآن شب برای همیشه درذهنم ماندگارشودوازآن به بعدمن هم مانندحمیدپای ثابت هییت"خیمه العباس"شوم.حمیدخیلی های دیگرراباهمین رفتارومنش هییتی کرده بود. باهم خودمانی ترشده بودیم.دوست داشتم به سلیقه ی خودم برایش لباس بخرم.اول صبح به حمیدپیام دادم که زودتربیایدتابرویم بازاروبرایش لباس بخریم. تاریخ ارسال پیامک روی گوشی که افتاد،دلم غنج رفت.امروزروزوعده ی مابرای محضروخواندن عقددایم بود؛روزدهم آبان،ماه مصادف بامیلادامام هادی علیه السلام.دل توی دلم نبود.عاقدگفته بودساعت چهاربعدازظهرمحضرباشیم که نفراول عقدمارابخواند. حمیدبرای ناهارخانه ی مابود.هول هولکی ماکارونی راخوردیم وازخانه بیرون زدیم.سوارپیکان مدل هفتادبه سمت بازارراه افتادیم.وقت زیادی نداشتیم. بایدزودتربرمیگشتیم تابه قرارمحضربرسیم.نمیخواستم مثل سری قبل خانواده هاوعاقدمعطل بمانند. حمیدکت داشت.برایش یک پیراهن سفیدباخط های قهوه ای ویک شلوارخریدیم. چون هواکم کم داشت سردمیشد،ژاکت بافتنی هم خریدیم.تانزدیک ساعت سه ونیم بازاربودیم.خیلی دیرشده بود.حمیدمن رابه خانه رساندتابه همراه خانواده خودم بیایم وخودش هم دنبال پدرومادرش برود. جلوی درخانه که رسیدیم،ازروی عجله ای که داشت ماشین رادقیقاکنارجدول پارک کرد.داشتم باحمیدصحبت میکردم که غافل ازهمه جا،موقع پیاده شدن یک راست داخل جوی آب افتادم!صدای خنده اش بلندشدوگفت:"ای ول دست فرمون.حال کردی عجب راننده ای هستم.برات شوماخری پارک کردم!"هیچوقت کم نمی آورد. ادامه دارد.. شهید مدافع حرم 🔴@sarbazanzeynab🔴