مدافعان حرم
مجید بربری 🌹#قسمت_شصت_و_دو شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 🌟🌟 واقعا هم ترک کرده بود.آبجی مریم روز نب
مجید بربری 🌹#قسمت_شصت_و_سه
شهید مدافع حرم مجید قربان خانی
🌟🌟🌟
توی صفحات مجازی می چرخیدم که دیدم،عکس هم رزمش حسین امیدواری را زده اند و نوشته اند:پرواز پرستویی دیگر. حسین امیدواری در منطقه خان طومان،به شهدای مدافع حرم پیوست.
دلم عاشورا شد.می دونستم مجید هم با حسین امیدواری بوده.دستام یخ کرده بود و گوشی توی دستم می لرزید.پشتم لرزید.کاش می تونستم زمان رو نگه دارم.عباس فرامرزی،برادر شهید محسن فرامرزی زنگ زد.تا اسمشو روی صفحه گوشیم دیدم،دلم ریخت.دنیا دور سرم می چرخید.صدام می لرزید.
_الو سلام!عباس جون،خوبی داداش؟
_سلام،حسن آقا میخواستم ببینمت.
_چی شده؟
_پشت تلفن نمیتونم،باید ببینمت.
_مجید چیزیش شده؟
_گفتم که،تلفنی نمی تونم!
_مجید شهید شده؟
_نه!
_من میدونم شهید شده.😔
اونقدر گفتم و گفتم،تا این که فهمیدم شهید شده.گوشی از دستمافتاد،خشکم زد.دنیا دور سرم می چرخید.صورتش لحظه ای از جلوی چشمام کنار نمی رفت.چقدر دوست داشتم مجیدم رو بغل بگیرم.همون جا نشستم روی زمین،دو دستی زدم توی سرم.یعنی مجید رفت!یعنی همه چی تمام!
همه می دونستیم مجید شهید شده،الاّ آبجیم،مادر مجید.البته از حس مادریش،چیزهایی بو برده بود.آروم و قرار نداشت. مریمی که تا نیمه های شب،بیدار می موند و چشم براه مجید بود تا برگرده،حالا می دونست که اتفاقی برای پسرش افتاده،اما نمی خواست باور کنه.گنگ شده بودیم.هیچ کی چاره ای به فکرش نمی رسید.فقط تو سرو کله هم می زدیم،تا آبجی نفهمه.فکر فردا هم نبودیم که چه خواهد شد.تا ده روز آبجیم نمی دونست.بعد هم از طرف گردان امام علی،حاج جواد و چند نفر از دوستاش اومدند و خبر شهادت رو دادند.اما مجید هنوز برای من تمام نشده،مجید برای من زنده است.با ماشین می رفتم و مدارکم همراهم نبود.افسر توی اتوبان تابلوی ایست رو نشون داد و جلوم رو گرفت.کنار خیابان پارک کردم.همین که از ماشین پیاده شدم،عکس مجید رو روی شیشه دید.دقت کرد تا مطمئن بشه.پرسید؛
_این عکس شهید مدافع حرم مجید قربان خانی یه؟ دیشب مستندش رو نشان می داد.
گفتم بله.
_شما دیشب مستندش رو دیدی؟ مادر شهید از دایی ها و رفیق هاش میگفت .
_خواهر زاده مه
حسن آهی کشید ،بلند شد و به بهانه آب خوردن رفت توی آشپزخانه.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
مجید بربری 🌹#قسمت_شصت_و_سه شهید مدافع حرم مجید قربان خانی 🌟🌟🌟 توی صفحات مجازی می چرخیدم که دیدم،عک
مجید بربری 🌹#قسمت_شصت_و_چهار
شهید مدافع حرم مجید قربانخانی
🌟🌟🌟
مهرشاد دایی دیگر،از کودکی با مجید هم بازی بود،و تا آخر رفیق هم بودند.صحبت از مجید ،برایش سخت ترین آزار دنیا بود:
من و مجید فقط خواهرزاده و دایی نبودیم،با هم بزرگ شدیم.به حدی نزدیک بودیم که آب بدون هم نمی خوردیم.همیشه خدا خونه ی ما بود.کم کم پیش ما قد کشید و جوون برومند شد.مجید را مادرم بزرگ کرد.همه کارهای بچه های آبجیم،گردن مادرم بود.به خاطر همین بیشتر از اون که،اخلاق آبجیم رو به ارث برده باشه،خلقیات و روحیات مادرم رو داشت.از سه چهار سالگی که توی ذهنم مونده،من و مجید با هم بودیم.مدرسه مون هم یکی بود.من یه سال بالاتر بودم،باهم می رفتیم و برمی گشتیم و البته بیشتر اوقات.،این رفت و برگشت ها با دعوا بود.ما از همون بچگی مون ده دوازده تایی رفیق بودیم که بچه شرّ و دعوا چاق کن مون مجید بود.هفته نبود که چهار پنج تا دعوا نداشته باشیم.به بهانه ها و حرف های مختلف.بعد از این که یه کمی بزرگ شد،دیگه کمتر دنبال دعوا می رفت. بیشتر رفیق هاش براش مهم بودن.دعوایی هم اگر بود ،برا رفیق و رفقاش بود.بیشتر هم میونجی بود تا طرف دعوا.از بچگیش تا بزرگ شد،خانواده" برای مجید حرف اول را می زد.هرچی که داشت،برا خانواده اش می داد.حتی جونش را هم فدا می کرد.سال نود و سه برا خودش ،تو یه باغ درندشت،جشن تولد گرفت.باغ رو کرایه کرده بود.دور تا دورش رو میز و صندلی چیده بود. دو سه میلیونی هم خرجش شد.کلی هم هدیه براش آوردن.یادش به خیر؟موقع کیک بریدن ،اول از همه سهم آبجیم اینها رو کنار گذاشت.بعد هم دستش رو کرد،وسط بقيه کیک و تو صورت بیشتر مهمون ها مالید.هیچ کی هم از این کار مجید ناراحت نشد.همه می دونستن مجید آدم شوخی یه.از اون آدم های شوخ که هر قدر هم باهاش کَل کَل می کردی،یه پله از تو بالاتر بود.همیشه خدا جوابِ دست به نقد ،توی آستینش داشت.این پسر پیش هیچ بنی بشری کم بیار نبود.از همون بچگی ش برای خودش،اعتبار جمع می کرد.توی یافت آباد از اولین تا آخرین مغازه رو،باهاشون سلام و علیک داشت و ازشون نسیه خرید می کرد.جالب اینجاست که مغازه دارها هم بهش نسیه میدادن. به محض این که پول دستش می رسید؛حساب همه رو پاک می کرد.با همه این مغازه دارها،بزرگتر یا کوچکتر از خودش هم نداشت،با همه شون حساب شوخی رو،اول باز میکرد،،بعدش حساب نسیه.من بعضی وقت ها تعجب می کردم،به یه الف بچه ،چطور اعتماد می کنن و نسیه میدن.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
مجید بربری 🌹#قسمت_شصت_و_چهار شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 🌟🌟🌟 مهرشاد دایی دیگر،از کودکی با مجید هم
مجید بربری 🌹#قسمت_شصت_و_پنج
شهید مدافع حرم مجید قربان خانی
🌟🌟🌟
سال هشتاد و پنج یه مرکز درمانگاهی توی یافت آباد بود.مجید زودتر از ما رفت و دستش رو بند کرد.بعد اونقدر از اونجا تعریف کرد که همه ما وسوسه شدیم.رنگ و لعابش را هم زیاد کرد.گفتیم برای یه هفته هم شده بریم ببینیم چه خبره.این حرف ها راسته یا مجید شایعه درست کرده.از طرف درمانگاه برای خود ما دوره می ذاشتند ،بعد ما را به عنوان مربی می فرستادن این طرف و اون طرف،تا به بقیه آموزش بدیم.بیشتر فعالیت هامون هم در زمینه اعتیاد و ایدز بود.یک سال و خرده ای اونجا بودیم.حقوق آن چنانی هم به ما نمی دادن،ماهی صدتومن.جایی که ما می رفتیم،زیر نظر یونیسف بود.رییسش به ایران اومده بود و قرار بر این شد تا به یکی از مراکز درمانی سر بزنه.قرعه کشی کردن و به نام یافت آباد در اومد.چه روزی بود اون روز!تو پوست خودمون نمی گنجیدیم.شیک ترین لباس هامون رو پوشیدیم.خط اتوی شلوارهامون هندونه رو قاچ میزد.کفش هامون را یه نیم ساعتی واکس زدیم،سیاهیش برق میزد.همه در جنب و جوش بودیم.چند روزی از خواب و خوراک افتاده بودیم.روز مراسم نفس برامون نمونده بود.نفری یه شاخه گل به ما دادند که وقتی رئیس یونیسف اومد،گل ها رو بهش هدیه کنیم.همه به صف شدیم و یکی یکی گلها رو،با احترام تقدیمش کردیم.مجید گلش را نداد و تا آخر مراسم دستش بود.باهاش پیش بقیه،کلاس می ذاشت.وقتی اون آقا داشت می رفت که سوار ماشینش بشه،مجید بلند صداش زد و با خنده گفت:
_این گل را داده بودن تا بدم به شما.
جمله مجید رو براش ترجمه کردند،اون هم لبخندی به لبش نشست و سرش رو آروم بالا پایین می کرد.
_می خواستم بهت ندم،اما دیدم گناه داری،دلم برات سوخت.و گل رو بهش داد.اون هم به زبون خارجی تشکر کرد. مترجمش هم می خندید و هم ترجمه می کرد.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
مجید بربری 🌹#قسمت_شصت_و_پنج شهید مدافع حرم مجید قربان خانی 🌟🌟🌟 سال هشتاد و پنج یه مرکز درمانگاهی تو
مجید بربری 🌹#قسمت_شصت_و_شش
شهید مدافع حرم مجید قربانخانی
🌟🌟🌟
اون درمانگاه به درد ما نمی خورد.حقوق درست و حسابی نمی داد و روز که میشد تا شب علّاف بودیم.به هیچ کار دیگه هم نمی رسیدیم.همه با هم استعفا دادیم.مجید رفت توی یه شابلون زنی.یه هفته اونجا نبود که ما را هم با خودش راهی کارگاه کرد.اونجا هم زیاد نتونستیم دووم بیاریم.چون روز که می شد دنبال خوشگذرونی بودیم تا کار.آخرش با صاحب کار دعوا کردیم و از اونجا زدیم بیرون. سرکرده دعوامون مجید بود.بعدش یه مدت رفت سربازی.سربازی مجید که تموم شد،گذاشتیمش سولوقون،تا کار کنه.ما اونجا رستوران داشتیم.منتها کرایه داده بودیم و کارگر گذاشته بودیم.دو تا رستوران کنار همدیگه بود.مشتری های ما و رستوران بغلی،سر پارک کردن ماشین هاشون،دعوا داشتند.هوا که رو به خنکی عصر تابستون می رفت،مشتری ها هم تعدادشون بیشتر میشد.مجید رو به عنوان پارک بان رستوران گذاشته بودم،که ماشین های رستوران خودمون رو هدایت کنه.سر یه هفته که شد ،با هفتاد تا کارگر رفیق شده بود.رفیقی که شوخی کنن با هم و تو سر و کله ی همدیگه بزنند.در حالی که ما فقط یه سلام و علیک باهم داشتیم.تازه اون هم به زور.مجید حقوق خوبی هم می گرفت،ماهی دو میلیون تومن از مشتری ها انعام می گرفت.اما سر ماه که میشد،(ما بدهکار هم میشدیم.تمام دوست و رفیق هاش و میآورد توی رستوران و می گفت اینجا مال خودمه و مجانی بهشون غذا میداد.من بدهی های مجید رو هم از جیبم میدادم
فقط میخواستم اونجا باشه که از رفیق رفقای شّر هم محله ای دور باشد.به هر مکافاتی بود،یه مدتی اونجا بندش کردیم
.نمیتونست جایی بند بشه.بعدازظهر ها که مجید باید بود و ماشین ها رو راهنمایی میکرد،می دیدیم که آقا غیبش زده،کجاست؟می رفت دنبال دوست و رفیق هاش.داد و قال صاحب ماشین ها،سر پارک کردن بلند میشد.آخرش هم یه گروه ارکستر آورده بود رستوران،که این آخری ممنوع بود و در رستوران رو،اومدن تخته کردن و تمام شد رفت.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
مجید بربری 🌹#قسمت_شصت_و_شش شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 🌟🌟🌟 اون درمانگاه به درد ما نمی خورد.حقوق
مجید بربری 🌹#قسمت_شصت_و_هفت
شهید مدافع حرم مجید قربانخانی
قسمت آخر 😢
🌟🌟
یه مدتی هم با داداشم حسن،قهوه خونه داشتن و بعدش مجید خودش قهوه خونه زد.همون موقع ها هم با مدافعین حرم آشنا شد.تا قبل از زدن قهوه خونه،این واژه براش عجیب و نا آشنا بود.هوای رفتن به سوریه،توی سرش افتاد.اما من سر سوریه رفتنش،باهاش سرسنگین بودم.حتی به شریکم توی نمایشگاه گفته بودم،حق نداری به مجید ماشین بدی.اون هم می گفت به حساب خودم میدم،کاری به تو ندارم.هر ماشینی می خواست ،بهش میداد.چند دفعه به مجید گفتم؛این فیلم جدیدته که درآوردی؟می خوای پدرومادرت رو زجر بدی که برم برم افتاده توی دهنت؟
هرقدر خواهرم گریه می کرد و می گفت داره میره سوریه،من با بی خیالی می گفتم:بابا،مجید رو من می شناسمش،این حالا جوگیر شده،میره با رفیق هاش شمال و از اونجا بهتون زنگ میزنه؛من سوریه م.داره این حرف ها را میزنه که شماها کاری به کارش نداشته باشید.
گاهی من و حسن به هم دیگه می گیم؛اگه می فهمیدیم رفتنش جدیه،می گرفتیم دست و پاش رو می شکستیم و می انداختیمش گوشه خونه.اما خدا خودش یه طور دیگه ای،برا مجید ما رقم زده بود،که من و حسن و آبجیم و بقیه،حتی توی خوابمون هم نمی دیدیم.
صحبت هایش تمام شد.مهرشاد دستانش را جلوی صورتش گذاشت و بلند بلند گریه کرد.هیچ کس از بغل دستی اش خجالت نمی کشید. همه گریه می کردند،با صدای بلند.تلویزیون صحن و سرای حرم حضرت رضا ع را نشان می داد.نقاره زن ها نقاره می زدند و آغاز سال هزار و سیصد و نود و پنج را تبریک می گفتند.سال تحویل شد.اولین سال تحویل بدون مجید،برای آقا افضل و مریم خانم و بقیه رقم خورد.دعای تحویل سال و دعای خانواده،در هم گره خورده بود.دعا خواندن مادر مجید،صدایش از بقیه بلندتر بود.آخرش گفت:
_خدایا به حق این لحظات نورانی،پیکر پسرم برگرده!
عطیه آرام نشسته و در خیالاتش غرق بود.یاد روزی افتاد که از طرف گردان،خبر شهادت مجید را آورده بودند و چقدر بی تاب می کرد.حالا بعد از چند ماه،رنگ آرامش بر سر و صورتش نشسته بود.هم زمان با تحویل سال است،دستانش را بالا می برد و میگوید:
_خدایا!شکرت که من خواهر شهیدم.مرا فرزند شهید و بعد خودم را شهید کن!بعد از رفتن مجید بود که دانستم؛چه مقام و منزلتی داره،خدایا!خودت گفتی شهدا زنده اند و من زنده بودنش را،به خوبی حس می کنم.این روزها دستم را گرفته و همه جوره هوایم را داره.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پیکر مطهر مجید در اردیبهشت ماه ۱۳۹۸
به کشور بازگشت و با حضور بی نظیر مردم پیکرش تشییع شد.
هم اکنون قبر او در گلزار شهدای یافت آباد زیارتگاه عشاق می باشد.
🌹🌹🌹🌹
و همچنین مزار یادبود شهید مجید در بهشت زهرا قطعه ۵۰ در کنار مزار شهید مرتضی کریمی قرار گرفته است
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬وداع جانسوز خانواده شهید مدافع حرم مجید قربانخانی در معراج شهدا😞
شهید مدافع حرم🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
4.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درس دل بریدن از دنیا از شهید🕊🌹 #مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
مادر شهید مجید قربانخانی در یادواره ۴۳ شهیدمعلم و ۵ شهید مدافع حرم تویسرکانی عنوان کرد .
مجید یک هفته قبل از اینکه به سوریه برود خواب شهادتش را دیده بودحضرت زهرا سلام الله علیه نوید شهادتش را به مجید داده بود که یک هفته بعد از اعزام به شهادت میرسی و اینگونه هم شد و یک هفته بعد از رفتن به سوریه هم شهید شد.
یک هفتهای که سوریه بود هر روز زنگ میزدتا اینکه یهو ارتباط ما قطع شد فهمیدم که مجید شهید شده تا اینکه دوروز بعد شهادت مجید به ما اعلام شد
اما پیکر مجید ۴ سال بدست ما نرسید تا اینکه من رفتم کربلا بین الحرمین از آقا امام حسین علیه السلام خواستم تا مجید رو که فدایی حضرت علی اکبر بود به من برگردونه از کربلا که برگشتم گفتن جنازه مجید پیدا شده و الان تو معراج شهدا ست دلم نیامد برم معراج شهدا رفتم قم و جمکران
مادر شهید قربانخانی افزود وعده دیدار رسید رفتم معراج شهدا چون مجید تک پسر بود برام سخت بود دیدن مجید رفتم بند کفن را باز کردم دستم را بردم لابلای پنبه ها دستم که به استخوان مجید رسید چون پیکر پاک مجید رو بعداز قطعه قطعه کردن آتش زده بودن استخوان مجید با فشار دستم از هم پاشید ولی خدا چنان صبری بهم داد که برام این صحنه سخت نبود بلکه آرامش بخش بود .
شهید مدافع حرم🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
اهل نماز نبود اما... 🌹
🎙خواهر شهید
«مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت میخواند، خودش همیشه میگفت نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شدهام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم .... همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب(سلامالله علیها) داشت.»
خاطرات شهید مدافع حرم🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
1.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قرائت تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «هواتو دارم» توسط مادر شهید مدافع حرم سیّدمصطفی موسوی
🔹متن تقریظ رهبر انقلاب: این نیز جلوهای دیگر از رویشهای انقلاب است؛ جوان دلاوری با عقلانیّت دهۀ ۹۰ و احساسات دهۀ ۶۰.. مصداق: الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه.. با جهادی در بهترین راه و سرانجامی برترین سرانجام.. هنیئاً لأرباب النعیم نعیمُهم.. معرفت و صبر راوی (همسر شهید) در خور ستایش است.. گرامی و سربلند باد.
🔹نگارش کتاب، خوب و در موارد بروز احساسات، عالی است و نیز مقدمه بخصوص چند سطر پایانی آن.
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
رمان «حوالی او» نوشته هادی احمدی عشق آبادی با موضوع زن و خانواده به همت نشر سنابل در ۱۲۸ صفحه منتشر و در دسترس مخاطبان قرار گرفت.
در این رمان نویسنده توانسته است با شخصیت پردازی دقیق از اقشار مختلف جامعه یک نماینده در داستان جانمایی کند و با خورده داستانهای جذاب خط اصلی را نیز پیش ببرد. یکی از این شخصیتها شهید مدافع حرم مجید قربانخانی» است که بخشی از اتفاقات پیرامون زندگی او زینت بخش این کتاب است.
در قسمتی از این کتاب آمده است همه چیز از آن شب شروع شد که تو هم مثل بقیه دست رد به سینه ام زدی میخواهم بگویم تا توانی دلی به دست آور همیشه جواب نمیدهد و زمانی باید دل بشکند و تکه تکه شود و این اتفاق آن شب برای من افتاد و با.....
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
☑️مادر شهید قربانخانی: از راهی که رفتیم پشیمان نیستیم و محکم ایستادهایم
🔸 ما هیچوقت از راهی که رفتیم پشیمان نیستیم، تسلیم نمیشویم و محکم خواهیم ایستاد تا آخر.
🔸 بچههای ما به خاطر یک شخص و یک حکومت به سوریه نرفتند و جان ندادند، مجید همیشه میگفت: «مگه ما مُردهایم که آجری از حرم بیبی کم بشه؟».
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴