eitaa logo
مدافعان حرم
41هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
44 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/bs5.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " است ، این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 روایت همسر شهید فاطمیون «مرتضی خدادادی» از دیدار با رهبر انقلاب اسلامی شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " است ، این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سلفی با حاج قاسم سلیمانی ♦️تصاویری از تلاش فرزندان شهدای مدافع حرم برای یک عکس یادگاری با ❣ 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🥀💫• شهید محمدرضا دهقان امیری رمز شهید شدن را اینگونه گفتند: ✍🏻شاید سخت تر از مدافع حرم شدن مدافع قلب شدن باشد. شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۷۳ وقتی تمام شد، آن را داخل پاکتی گذاشتم و به مامان سپردم.با صابر تماس گرفتم و باهم
🌟 🌟۷۴ فکر کنم برای چهارمین بار تاریخ اعزام مشخص شد.به حامد گفتم:به خاطر وسایلی که همراهم هست،من با حسین میام فرودگاه.حدود ساعت سه و نیم صبح بیدار شدیم.وسایلم را مرتب کردم.قبل از اینکه سراغ ادکلن هایم بروم،روح الله جدیدترین ادکلنی که خریده بود را آورد به من داد. بابا قرآن را دست گرفته بود،گفت:این ساک وسایلت خیلی سنگینه،میخوای من تا فرودگاه بیام؟جلو رفتم دست و صورت مهربانش را بوسیدم، گفتم:دست شما درد نکنه ،حسین کمکم میکنه.مامان کنار دست بابا ایستاده بود،گفت:مراقب خودت باش. خم شدم و دست هایش را بوسیدم،گفتم؛کربلا رفتی خیلی دعام کن.خیلی دلم کربلا میخواد.مامان بغضش را پنهان کردو گفت:چشم،انشالله زودتر قسمتت بشه. روح الله برخلاف دفعات قبل که بالا خداحافظی میکرد،ظرف آب را از مامان گرفت و آمد داخل آسانسور و گفت:من میام پایین. .ته دلم خیلی خوشحال شدم.برادر بزرگتر داشتن یکی از بهترین حس های دنیاست.روح الله مثل همیشه لحظه آخر سفارش های خودش را کرد و گفت:خیلی مراقب خودت باش،موقع کار حواست رو جمع کن،ما رو بی خبر نذار.ساک هایم را داخل ماشین گذاشتم. موقع خداحافظی نزدیک گوشم گفت؛منتظرم برگردی. برای یک لحظه نگاهم به چشم هایش افتاد،تمام محبتش شده بود حلقه اشکی که به زور مراقب بود روی صورتش سرازیر نشود دلم نمیخواست سر خوردن اشک هایش را ببینم،برای همین از هم جدا شدیم و من سوار ماشین شدم.فرودگاه که رسیدیم ،وسایل را تحویل دادم و با حسین رفتیم نماز صبحمان را خواندیم.در فرصتی که داشتیم،دوری زدیم، حسین تا نزدیک گیت خروجی همراهم آمد. آخرین لحظه حسین مثل همیشه دستم را محکم فشار داد و گفت:برمیگردی،برمیگردی لبخندی زدم و گفتم؛ای بابا... من گیت را رد کردم .حدود بیست دقیقه بعد زنگ زدم به حسین گفتم:داداش برو دیگه،رفتنمون اوکی شد،باید گوشیمو خاموش کنم.حسین گفت:یادت نره رسیدی خبر بده. _باشه،دارم میرم خارجاااااا. زدیم زیر خنده و تلفن را قطع کردیم.
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۷۴ فکر کنم برای چهارمین بار تاریخ اعزام مشخص شد.به حامد گفتم:به خاطر وسایلی که همرا
🌟 🌟۷۵ 🖤قسمت سیزدهم.شهادت از لحظه ای که سرمهماندار اعلام می‌کرد وارد آسمان سوریه شدیم ،هرلحظه این امکان وجود داشت که هواپیما را بزنند.جالب اینکه وقتی فرود می آمدیم،خطر بیشتر می‌شد و احتمال اصابت خمپاره،موشک و...وجود داشت و این نشان دهنده وضعیت ناامن فرودگاه بود.بعد از پیاده شدن ،فاصله اتوبوس تا سالن ورودی را نمیدانستیم که سالم رد می شویم یا نه. سالن فرودگاه شلوغ تر از دفعات قبل بود.یک عده خسته روی صندلی ها جا خوش کرده بودند و منتظر برگشت به تهران بودند.صورت های آفتاب سوخته و چشم های خسته شان نشان می‌داد،حسابی سرشان شلوغ بوده.بینشان چشم چرخاندم که ببینم آشنایی هست یا نه که علی گفت:زودتر بریم ساک هامون و تحویل بگیریم. ساک وسایل من آنقدر سنگین بود که بچه ها برای جابه جایی کمکم کردند.هادی با خنده گفت:محمدحسن این تو چیه,؟خندیدم و گفتم:آجیل .هادی گفت:جون من چی آوردی؟گفتم بی خیال ،سه ساعت فرودگاه تهران جواب پس دادم.داداش تنقلات برای مسلحین آوردم.یک سری ابزار برای کارم،همین هادی لبخندی زد و گفت:این ساکی که من دارم به زور میکشمش روی زمین ،برای تجهیز یه لشگر کافیه.حق حمل و نقل به من دوتا مشت از این آجیلت بده. _باشه😁 محل استقرارمون مرکز شهر بود.به ما گفتند:شب با یک پرواز نظامی میرید حلب.تصمیم گرفتم به حرم خانم حضرت رقیه س که نزدیک ترین فاصله را با ما داشت،بروم. کوچه پس کوچه های منتهی به حرم،این شعر محمدحسین را زمزمه میکردم، نامحرمی که دیشب،با خود سر تو را داشت وقتی به گوش من زد،انگشتر تورا داشت فهمیده ام در این شهر،معنای سیلی ام را از ضرب دست خوردم،دندان شیری ام را زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " است ، این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا