18.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگی زیبا
💠تقدیمبه شهید مدافعحرم #علی_اکبر_زوار
🔹شهید علی اکبر زوار متولد هفدهم آذرماه۱۳۵۶ در مشهد مقدس بود که با شروع فتنهی تکفیریها و تجاوز آنها به حریم آلالله داوطلب اعزام به جبهههای مقاومت شد و شانزدهم شهریور سال۱۳۹۴ در قالب نیروی افغانستانی به همراه نیروهای لشکر فاطمیون عازم سوریه شد.
🔹او در آنجا بهعنوان دیدهبان خدمت میکرد و اجازهی شرکت در عملیات را نداشت، اما بهدلیل خوابی که دیده بود و اصرار خویش، فرماندهی اجازهی شرکت در نبرد را برای او صادر کرد.
🔹سرانجام، دوم آذرماه۱۳۹۴ در منطقه تدمر سوریه به شهادت رسید. در آن زمان بهعلت سقوط منطقه توسط داعش، امکان برگرداندن پیکر شهید زوار وجود نداشت اما سرانجام پس از یکسال، پیکر پاک این شهید والامقام شناسایی شد و مورّخ ۳۰ آذرماه۱۳۹۵ در مشهد تشییع و در قطعه۱۵ گلزار بهشترضا علیهالسلام به خاک سپرده شد.
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۸۷ بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و آرام کنار مین نشستم. درست حدس زده بودم، دو زمانه ب
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۸۸
هیاهوی صداها را رد کردم .رگه آفتاب تا وسط های اتاق آمده بود.مامان با چادر نماز سفید خوشگلش سر سجاده نشسته بود،زیر لب ذکر میگفت؛ و با هر ذکرش یک دانه تسبیح پشت سر بقیه میدوید،خم شدم،چادرش را بوسیدم. مطمئن بودم دل تنگ محبت ها و نگاه پر از عشقش میشوم،برای همین صورتم را نزدیک آوردم و صورتش رابوسیدم .شنیدم که گفت:خدایا شکرت ،من راضی ام به رضای تو.
مصطفی بی سیم را پرت کرد روی صندلی،از ماشین پیاده شد. نیم خیز رفت کنار علاء پر از ترکش های ریز و درشتی شده بود که رگه های خون از آن بیرون میزد.مصطفی دست راست سید علاء را کشید،انداخت پشت گردن خودش.یا علی گفتند و از جا بلند شدند.از کشیده شدن پاهای علاء معلوم بود رمقی به پاهایش نیست.مصطفی هروقت حس میکرد توان کشاندن علاء را ندارد،میگفت:((یا زهرا ))
بالاخره کشاندش کنار ماشین. بدن بی حس و حال علاء را به لاستیک ماشین تکیه داد.سریع چفیه اش را از دور گردن باز کرد،دست برد سمت دست های خونی علاء،عربی و فارسی قاتی کرد و گفت:((علاءجان اسحب ایدک)).
😭😭😭😭
علاء دستش را برداشت.مصطفی چشم هایش را ریز کرد،انگار نمیخواست چیزی را که میبیند، باور کند.سمت چپ صورت علاء یک لخته بزرگ خون جای چشم بیرون زده اش را گرفته بود.تمام صورتش پر از زخم های ریزی بود که با کوچک ترین اشاره سرباز میکرد.مصطفی پیشانی علاء را بوسید،چفیه را آرام گذاشت روی محل خون ریزی،حتی ترسید گره اش بزند.
بی سیم داشت پشت سر هم پیجش میکرد.سریع یک شیشه آب از داخل ماشین اورد،آب را نزدیک لب های علاء برد،یکی دو جرعه آب روی لب هایش ریخت.صدای بی سیم کلافه اش کرده بود.
مصطفی، مصطفی، ابوحسنا
مصطفی، مصطفی، ابوحسنا
مصطفی با بی حال بی سیم را برداشت،گفت:حاجی جان تو رو خدا یکی بیاد اینجا.
بعدش آمد نشست کنار علاء ،سرش را روی شانه اش گذاشت،چیزی در گوشی گفت:هر دو زدند زیر گریه.
مدافعان حرم
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۸۸ هیاهوی صداها را رد کردم .رگه آفتاب تا وسط های اتاق آمده بود.مامان با چادر نماز س
🌟#رفیق_مثل_رسول 🌟۸۹
#قسمت_آخر
رفتم کنار روح الله نگاهش کردم، مثل همیشه مغرور و دوست داشتنی بود.دل شوره و اضطرابش را پشت اخمی که روی صورتش داشت،پنهان کرده بود.رو به رویش نشستم و زل زدم به چشم هایش.انگار آرام تر شد.خندیدم،سرم را نزدیک شانه اش بردم و در گوشش گفتم:((داداش خوبم مراقب خودت باش))😭😭
مصطفی بلند شد ،به سمت من آمد تا به من برسد.چندبار زمین خورد،تمام لباسش گلی شد.اشک هایش مثل دانه های شبنم از روی صورتش سُر میخوردند.سوت انفجار هنوز در سرش میپیچید.خودش را رساند بالای سر من.به پهلو افتاده بودم،چقدر برگ و خاشاک روی تنم ریخته بود،انگار درخت زیتونی که آن نزدیکی بود،تمام برگ هایش را به من هدیه داده بود.کسی دورتر آیه(والتین و الزیتون .....)را تلاوت میکرد.هنوز بی سیم چین بین انگشت های دستم بود.سیم آخر،قبل از فشار دست من عمل کرده بود.😢
یک طرف صورتم،پهلویم و همه بدنم پر از خون بود.باز و بندی که به بازوی دست چپم بسته بودم،نزدیک مچم افتاده بود و من چقدر حال خوبی داشتم.یک راست رفتم تا جایی که روضه حضرت علی اکبر ع خوانده میشد.بابا یک گوشه ایستاده بود و اشک میریخت.خم شدم،دست های زحمت کش و مهربانش را بوسیدم.دلم میخواست در گوشش بگویم،به جای اشک ،گل روی سر عزادار های امام حسین ع بریز و این صحنه جلوی چشمم به عینیت رسید.دیدم که بابا مشکی پوشیده،گوشه هیئت ریحانه ایستاده و گل روی سر دوستانم میریزد.
برای یک لحظه به پایین نگاه کردم. چقد راحت خوابیده بودم،انگار که اصلا خسته نبودم.از جسمم فاصله گرفتم ،به دنبال عطر سیب رفتم تا زینبیه.
داخل صحن،کسی صدایم کرد.نگاه کردم دیدم مهدی عزیزی،رضاکارگر،سیدجعفر و جمع زیادی از بچه ها با احترام دست به سینه به سمت قبله ایستادند و بانویی غرق در نور و عظمت به سمت من قدم برمیداشت❤️
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
صفحه33
#قرآن_کریم
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاد شهید مدافع حرم
سید#محسن_سجادی
هدیه محضر همه شهدا صلوات❣
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی باشهدای مدافع حرم اهل #سنت
هدیه محضر همه شهدا صلوات ❣
🔴@sarbazanzeynab🔴
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
﷽
سه شهید متفاوت‼️
✍ همرزمانشهید:
شهید نظری و شهید کاید خورده و شهید نوری همزمان بر اثر ترکش های یک
خمپاره شهید شدن. و هر کدوم ویژگی خاص خودشون رو داشتند:
❣شهیدحاجی نظری پیر جبهہ کہ تو زمان هشت سال دفاع مقدس حتی یہ خراش هم برنداشت با روحیہ خاص خودش. وقتۍ خمپاره داعش میاومد همہ خیز میرفتند، فرمانده ما حتـٰۍ سرش رو هم خم نمیکرد، چنان شجاعتی داشت.
❣شهید عارف پسرجنوبۍ، شلوغ، خونگرم، شیطون و با تجربہ حضور در سوریہ اطلاعات نظامی خیلی خوبی داشت و خودش هم جانباز بود.
❣شهیدبابک نوری هریس پسر ساکت و کم حرف با روحیات خاص خودش کہ کمتر کسی اون رو تو منطقہ شناخت و ابعاد شخصیتی اش بعد شهادتش معلوم شد
🔴@sarbazanzeynab🔴
بارالها..!
از این که به بنده حقیرت توفیق دادی
که در راهت گام بر دارد تو را سپاس میگویم
و از این که توفیقم دادی که در جبهه
در کنارِ خالصان و مخلصانِ راهت قدم بردارم
تو را شکر و سپاس میگویم
در این راه دیدار خودت را هم نصیبم گردان...
شهید#محمدحسین_محمدخانی 🕊🌹
🔴@sarbazanzeynab🔴
هدایت شده از جارچی 🇮🇷
13.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸با حضور طلاب و روحانیون بسیجی گردان های تیپ مستقل ۸۳ امام جعفر صادق عليهالسلام
🔹 برگزاری گردهمایی سراسری مسئولین بسیج دانشجویی و طلاب بسیجی با حضور رئیس جمهور در حرم مطهر امام خمینی (ره)
#بسیج_امید_ملت_ایران
#هفته_بسیج
#بسیج_مردم
روابط عمومی تیپ مستقل ۸۳ روحانیون رزمی تبلیغی امام جعفر صادق عليهالسلام
https://eitaa.com/joinchat/820051968C2b85dac984
📣 گسترده ترین شبکه خبری مردمی در ایتا