شهید مدافع حرم سردار حاج محمد رضایی متولد ۱۳۵۰ در منطقه شال قزوین بود و در سال ١٣۶۴ به جبهه اعزام شد. وی در سال ١٣۶۶ به عضویت سپاه پاسداران در آمد و در همین سال در عملیات والفجر ۱۰ در آزادسازی شهر حلبچه عراق و سال ١٣۶٧ در عملیات بیت المقدس ۶ در منطقه سلیمانیه عراق شرکت کرد و به مقام جانبازی نائل آمد.
سردار شهید محمد#رضایی در سال ١٣۶٩ ازدواج کرد که ثمره آن یک دختر و دو پسر است.
این شهید سرافراز در آخرین مسئولیت خود که معاون عملیات تیپ ٨٢ صاحب الامر (عج) قزوین بود با فرماندهی عملیات مقابله با گروهک تروریستی غرب کشور (پژاک) در سال ۱۳۹۰ در پاکسازی آن منطقه از لوث وجود آنان نقش مؤثری داشت.
شهید محمدرضایی اولین بار در سال ۱۳۹۱ و دومین بار، اردیبهشت سال ۱۳۹۴ به منطقه سخنه در ۷۰ کیلومتری تدمر سوریه به عنوان مستشار نظامی اعزام شد که در تاریخ ۲۴ اردیبهشت همان سال، آن منطقه توسط گروهک داعشاشغال شد و شهید سردار حمید محمدرضایی در آن منطقه مفقودالاثر شد.
با پیگیریهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سپاه قدس، پیکر مطهر شهید به همراه چهار شهید مدافع حرم ایرانی دیگر کشف و از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. هدیه کنیم صلواتی نثار اروح مطهرشان
❣سالروز شهادت شهید مدافع حرم «محمد رضایی»❣
شهید مدافع حرم
#محمد_رضایی
🔴@sarbazanzeynab🔴
﷽
چشمانَت
همان اتفاقیست که هر صبح
شهرِ دلم را گرم میکند🌱❤️
صبحتون شهدایی🌺
شهید#مهدی_قرهمحمدی
🔴@sarbazanzeynab🔴
آیت الله العظمی جوادی آملی:
«شهدا کسانی هستند، که در راه دین شهید شدند و جان خود را فدای اسلام و ولایت کردند و اين بزرگواران چون در راه دين شهيد شدند زنده وارد برزخ ميشوند ،خواب نيستند، مُرده نيستند، مُرده ملكوتی نيستند بلکه زنده ملكوتی اند و كاملاً باخبرند چه كسی راهی راهشان است و چه كسی راهشان را ادامه نداد.
در مقام و منزلت شهدا همین اندازه بس که از خدای متعال می خواهند کسانی که در دنیا در مسیر و ادامه راه آنها در حال حرکت اند،کمک کنند تا به شهدا برسند، ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ﴾»
۱۳۹۴/١٢/١٨
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم #زینبیون
"واجد علی"
شهید واجد علی یکی از شهدای پاکستانی #محور_مقاومت زمانیکه تصمیم گرفت برای دفاع از حریم اهلبیت(ع) به سوریه برود با مادرش تماس گرفت و از ایشان اجازه خواست
مادرش ابتدا مخالفت کرد اما بعد از چند روز مجددا تماس گرفت و اجازه خواست.
مادر گفت: برایم سخت است تو را به جبهه جنگ بفرستم اما اگر اجازه ندهم در آخرت چه جوابی به حضرت زینب(س) بدهم.
آنهم وقتی ببینم هم محلی هایم فرزندانشان را برای دفاع از اسلام فرستادهاند. چه تفاوتی میان آنها و فرزندان من وجود دارد؟
شهادت: بوکمال
مزار: قم، بهشت معصومه(س).
شهید مدافع حرم
#واجد_علی
🔴@sarbazanzeynab🔴
•~🌿🌸~•
🌹🍀مهدی صابری یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم است. او فرمانده توانای گروهان حضرت علیاکبر (ع) نیروی مخصوص تیپ فاطمیون بود. در ماجرای گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوقالعادهای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندیهای جولان داشت، اواخر سال ۹۳ به شهادت رسید.🍀🌹
"شهید مدافع حرم
#مهدی_صابری🕊"
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 16
نوع راه رفتن ورفتارمان شبیه کسانی بودکه تازه نامزدکرده اند.درشهری مثل قزوین سخت است که درخیابان راه بروی وحداقل چندنفرآشناوفامیل تورانبیند،به خصوص که حمیدراخیلی هامی شناختند.
روی جدول نشسته بودم که چندنفرازشاگردهای باشگاه کاراته ی حمیدکه بچه های دبستانی بودندمارادیدند.ازدورمارابه هم نشان میدادندوباهم پچ پچ میکردند.یکی ازآنهاباصدای بلندگفت:"استادخانومتونه؟مبارکه!"
حمیدرازیرچشمی نگاه کردم.ازخجالت عرق به پیشانیش نشسته بود.انگارداشتندقیمه قیمه اش میکردند.دستی برای آنهاتکان دادوبعدهم گفت:"این بچه هاآبروبراآدم نمیذارن.فرداکل قزوین باخبرمیشه."
ساعت نه شب بودکه به خانه رسیدیم.مادرم بااسپندبه استقبالمان آمد.حلقه چندباری بین فاطمه ومادرم دست به دست شد.حمیدجعبه شیرینی رابه مادرم دادودرجواب اصرارش برای بالارفتن گفت:"الان دیروقته،ان شاءا...
بعدامزاحم میشم.فرصت زیاده."
موقع خداحافظی خواست حلقه رابه من بدهدکه گفتم:"حلقه روبه عمه برسونید،مراسم عقدکنان باخودشون بیارن."گفت:"حالاکه حلقه بایدپیش من باشه،پس من یه هدیه ی دیگه بهت میدم."ازداخل جیب کتش یک جعبه کادوپیچ درآوردوبه سمتم گرفت.حسابی غافلگیرشده بودم،این اولین هدیه ای بودکه حمیدبه من میداد.به آرامی کاغذکادورابازکردم تاپاره نشود.ادکلن لاگوست بود.بوی خوبی میداد.تمام نامزدی مابابوی این ادکلن گذشت،چون حمیدهم همیشه همین ادکلن رامیزد.
جمعه بیست ویکم مهرماه سال 1391روزعقدکنان من وحمیدبود؛دقیقامصادف باروزدحوالارض.مهمانان زیادی ازطرف ماوخانواده ی حمیددعوت شده بودند.حیاط رابرای آقایان فرش کرده بودیم وخانم هاهم اتاق های بالابودند،.ازبعدتعطیلات عیدخیلی ازاقوام وآشنایان راندیده بودم.
پدرحمیداول صبح میوه هاوشیرینی هاراباحسن آقابه خانه ماآوردند.فضای پذیرایی خیلی شلوغ وپررفت وآمدبود.باتعدادی ازدوستان واقوام نزدیک داخل یکی ازاتاق هابودم،باوجودآرامش واطمینانی که ازانتخاب حمیدداشتم،ولی بازهم احساس میکردم دردلم رخت میشورند.تمام تلاشم رامیکردم که کسی ازظاهرم پی به درونم نبرد.
گرم صحبت بادوستانم بودم که مریم خانم،خواهرحمید،داخل اتاق آمدوگفت:"عروس خانم!داداش باشماکارداره."
چادرنقره ای رنگم راسرکردم وتادرورودی آمدم،حمیدبایک سبدگل زیباازغنچه های رزصورتی ولیلیوم زردرنگ دم درمنتظرم بود.سرش پایین بودومن راهنوزندیده بود.صدایش که کردم متوجه من شدوبالبخندبه سمتم آمد.کت وشلوارنپوشیده بود،.بازهمان لباس های همیشگی تنش بود؛یک شلوارطوسی ویک پیراهن معمولی،آن هم طوسی رنگ.پیراهنش راهم روی شلوارانداخته بود.
سبدگل راازحمیدگرفتم وبوکردم.گفتم:"خیلی ممنون،زحمت کشیدین."لبخندزدوگفت:"قابل شمارونداره،هرچندشماخودت گلی."بعدهم گفت:"عاقداومده تاچنددقیقه ی دیگه خطبه روبخونیم.شماآماده باشید."باچشم جوابش رادادم وبه اتاق برگشتم.
باوجوداینکه وسط مهرماه بود،امابه خاطرزیادی جمعیت هوای اتاق هادم کشیده بود.نیم ساعتی گذشت،ولی خبری نشد.نمیدانستم چراعقدرازودترنمیخوانندکه مهمان هاهم اذیت نشوند.
مادرم که به داخل اتاق آمد،آرام پرسیدم:"حمیدآقاگفت که عاقداومده،پس معطل چی هستن؟"مادرم گفت:"لابددارن قول وقرارهای ضمن عقدرومی نویسن،برای همین طول کشیده."
مهمان هاهمه آمده بودند،اماحمیدغیب شده بود.کمی بعدکاشف به عمل آمدکه حمیدشناسنامه اش راجاگذاشته است.تاشناسنامه رابیاورد،یک ساعتی طول کشید.ماجرادهان به دهان پیچیدوهمه فهمیدندکه دامادشناسنامه اش رافراموش کرده است.کلی بگوبخندراه افتاده بود،امامن ازاین فراموشی حرص می خوردم.
بعدازاینکه حمیدباشناسنامه برگشت،بزرگترهای فامیل مشغول نوشتن قول وقرارهای طرفین شدند.بناشدچهارقلم ازوسایل جهیزیه راخانواده ی حمیدتهیه کنندموقع خواندن خطبه ی عقد،من وحمیدروی یک مبل سه نفره نشستیم؛من یک طرف،حمیدهم بافاصله،طرف دیگرمبل،چسبیده به دسته ها!
سفره ی عقدخیلی ساده،ولی درعین حال پرازصمیمیت بود.یک تکه نان سنگک به نشانه ی برکت،یک بشقاب سبزی،گل خشکی که داخل کاسه ای آب برای روشنایی زندگی بودویک ظرف عسل،جعبه ی حلقه ویک آینه که روبروی من وحمیدبود.گاهی ساده بودن قشنگ است.دست حمیدقرآن حکیم بود؛قرآنی بامعناوتفسیرخلاصه.
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
میگفتمنیہچیزوفہمیدم
خداشہآدتوهمیشہبہ
آدماییدادهکهتوکار
سختڪوشبودن ... !💔🌿
شهید مدافع حرم
#محمودرضا_بیضائی
🔴@sarbazanzeynab🔴
❤️شهید دهه هفتادی مدافع حرم❤️
شهید محمد رضا دهقان امیری
✅محمدرضا وصیت کرده بود او را در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر دفن کند. از صفات بارز اخلاقی او می توان به خوش خلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر اشاره کرد.
ایشان در بیست و یکم آبان ماه 94 به عنوان بسیجی تکاور راهی سوریه شد و همزمان با آخرین روزهای ماه محرم در نبرد با تروریست های تکفیری در حومه حلب طی عملیات محرم به شهادت رسید.
شهید مدافع حرم
#محمدرضا_دهقان_امیری
🔴@sarbazanzeynab🔴
📸اولین سالگرد شهادت شهید صیاد خدایی
▫️حجتالاسلام حسینی قمی
▫️حاج علی انسانی
▫️سیدمجید بنیفاطمه
▫️حنیف طاهری
📆 سهشنبه ۲۶ اردیبهشت، از ساعت ۱۷ الی ۱۹
📍#تهران، میدان بهارستان، نرسیده به چهارراه سرچشمه، مجموعه فرهنگی هنری سرچشمه
شهید مدافع حرم
#صیاد_خدایی
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهیدی که دوست داشت به سوریه برود و مدافع حرم شود
🔹شهید سید مصطفی محبی پارسا ارادت خاصی به خانواده شهدا داشت به خصوص از زمانیکه که پیکر شهید حججی به ایران بازگشت بیشتر هوای شهادت میکرد دوست داشت به سوریه برود و مدافع حرم شود، همیشه به همسر خود توصیه میکرد که به دختران خود حجاب را آموزش داده و به نماز خواندن تشویق نماید.
🔹شهید محبی پارسا نماز را اول وقت میخواند و به همسر خود میگفت زن باید در نماز خواندن از شوهر خود سبقت بگیرد چون زمانی که مرد همسر خود را با حجاب در حال خواندن نماز ببیند بیشتر به سمت نماز ترغیب میشود.
شهید #سیدمصطفی_محبی_پارسا
🔴@sarbazanzeynab🔴
💢مسافر دمشق؛ داستان دوستانی که زندگیشان به هم گره خورد
فاطمه عرب اسدی، نویسنده کتاب «مسافر دمشق» گفت: این کتاب داستان دوستانی است که در دمشق با هم آشنا شدند و زندگیشان به واسطه این سفر به هم گره خورد. این کتاب به صورت روایت است و هیچ شخصیتی در این کتاب حقیقی نیست ولی بر اساس زندگی برخی از رزمندگان فاطمیون نوشته شده است. البته آنچه در این کتاب روایت شده است زندگی درون مرزی شخصیتهای داستان است نه آنچه در سوریه برایشان اتفاق افتاده است.
وی ادامه داد: من سعی کردم در این کتاب نشان دهم مدافعان حرم، افرادی معمولی هستند، مانند ما در زیر پوست این شهر زندگی میکنند و هر کدام مسائل و مشکلات خاص خود را دارند. آنها انسانهایی هستند که هم خوبی دارند و هم بدی، و هر کدام به دلیلی مدافع حرم شدهاند و انتخاب کردهاند که در این مسیر گام بردارند. تلاش کردم فضای کتاب، فضایی واقع گرایانه داشته باشد.
#مدافعان_حرم
🔴@sarbazanzeynab🔴
🩸خونم و جانم فدای حجاب
🌷فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم لبنانی، «خضر عصام فنیش»:
🦋«به نام منتقم فاطمه...خواهر عزيز... سخن بسیار است و فحوای همه یکی؛ پوشش و حجاب. خونم را فدايت كردم، جانم را به خاطر حجاب فدايت كردم و قبل از من هم هزاران شهيد به خاطر حجاب جانشان را فدا كردند. پوشش ما پوشش فاطمه زهراست و به خدا سوگند که این گنجینه ماست.قلب صاحب الزمان را با لباست جريحهدار نگردان. مولايمان فاطمه (س) به خاطر حجابشان به شهادت رسيدند.»
شهید مدافع حرم
#خضر_عصام_فنیش
🔴@sarbazanzeynab🔴
❣ خواستگاری
«خواب دیدم شهید سید مجتبی علمدار با جوانی دیگر وارد کوچهی ما شدند. وقتی به من رسیدند دست روی شانهی آن جوان زدند و گفتند: این جوان همان کسی است که شما از ما درخواست کردید و متوسل به امام زمان (عج) شدید.»
💕 روزی که عبدالمهدی به خواستگاریاش میآید، مرضیه همان کسی را میبیند که در آن خواب، شهید علمدار به او نشان داده بود. در همان جلسهی اول صحبت با شهید کاظمی متوجه میشود که عبدالمهدی نیز همین چندروز پیش خانهی شهید علمدار بوده و با بچههای بسیجشان به دیدار مادر شهید رفته است.
🔹«مرضیه بدیحی»،
همسر شهید مدافع حرم
#عبدالمهدی_کاظمی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷🕊🍃
🌤پر کن از باده ی چشمت
قدح صبح مرا...
🌤خود بگو
من ز تـــــو
سرمست شوم یا خورشید ؟!
حاج قاسم💔
عاقبتمون شهدایی 🕊
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌹صلوات خاصه حضرت امام صادق علیه السلام:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ خَازِنِ الْعِلْمِ الدَّاعِی إِلَیْکَ بِالْحَقِّ النُّورِ الْمُبِینِ اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ کَلامِکَ وَ وَحْیِکَ وَ خَازِنَ عِلْمِکَ وَ لِسَانَ تَوْحِیدِکَ وَ وَلِیَّ أَمْرِکَ وَ مُسْتَحْفَظَ [مُسْتَحْفِظَ] دِینِکَ فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیَائِکَ وَ حُجَجِکَ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ»
🖤شهادت شیخ الائمه، رئیس مذهب تشیع حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) تسلیت باد🏴🏴🏴
🔴@sarbazanzeynab🔴
راز عدد 6⃣ و شهیدمدافع حرم فاطمیون از شیراز 😳😳
🌷🌹🌷🌹
1⃣تولد: میلاد امام صــادق ع (ششمین امام شیعیان)
2⃣ ششمیـن فرزند خانواده
3⃣ شـهادت :ایام شهادت امام صادق ع (امام ششم شیعیان)
4⃣قبر شهید : ششمین قبر در ردیف شهدای مدافع حرم فــاطمیون شیراز
5⃣اسمش همنام: امام ششم شیعیان
◾️🌷◾️
شهید مدافع حرم
#صادق_محمدزاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
#خاطرات_شهید
یکی از بستگانش دچار مشکلی شده بود و نیازمند و آبرودار بود، میثم از کرج با حالت بیماری کار وی را دنبال کرد و ضمانت وی را پذیرفت، کاری که هیچکس حاضر نبود، برای وی انجام دهد و گره مشکلش با همت میثم باز شد، الان بعداز شهادت میثم عکس وی زینت بخش خانه آن فرداست. وی اهل انجام کارهای خیر و خداپسندانه بود و سعی میکرد هر طور شده به دیگران در شرایط سخت و بحرانی کمک کند.
#فرازی_از_وصیت_نامہ :
«بی بی جان مگذارید که حقیرتان شرمنده برادرتان عباس غیرت الله شود. مدافع حرم شما بودن افتخار است و افتخار ما است. بی بی جان من حقیر و آلوده دستان چیزی ندارم دستانم خالی است، چیزی ندارم که در طبق اخلاص بگذارم و تقدیم شما کنم جز این جسم آلوده و ناقابل که اگر شما قبول کنید روسفید خواهم شد وگرنه خسران زده هستم.»
شهید مدافع حرم
#میثم_مدواری🌷
●ولادت : ۱۳۶۳/۲/۲۳ تهران
●شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۶ سوریه
🔴@sarbazanzeynab🔴
#همراه_با_بهشتیان
شهید عباس دانشگر
✍️ عزیزم دوستت دارم
▫️فاطمه جان، عزیزم دوستت دارم، دعا میکنم امتحاناتت را به خوبی پشت سر بگذاری و حالت هر روز از دیروز بهتر باشد؛ من هم به یادت خواهم بود. امیدوارم فاصله جسمهایمان، قلبهایمان را به هم نزدیکتر سازد تا بتوانیم ظرفیت عاشق شدن را پیدا کنیم، شنیدی میگویند: زنده بودن، فاصله گهواره تا گور است و زندگی کردن، فاصله زمین تا آسمان... امیدوارم هر روز آسمانیتر شوی؛ تو هم مرا دعا کن، خداوند قلبهایمان را به رنگ خود در آورد و پاکمان کند.
📚 آخرین دست نوشته شهید مدافع حرم، عباس دانشگر خطاب به همسرش
شهید مدافع حرم
#عباس_دانشگر
🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊️شهید مدافع حرم «غلامعلی تولی»🕊️
🔶 شهید غلامعلی تولی؛ نخستین شهید مدافع حرم استان گلستان بود که ۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۹۲ به سوریه اعزام شد و پنج روز بعد آسمانی شد و به فیض شهادت نائل آمد.
شهید مدافع حرم
#غلامعلی_تولی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 17
آن زمان پنج جزءازقرآن راحفظ بودم.هردومشغول خواندن قرآن بودیم.عاقدوقتی فهمیدمن حافظ چندجزءازقرآن هستم،خیلی تشویقم کردوقول یک هدیه رابه من داد.بعدجواب آزمایش هاراخواست تاخطبه ی عقدراجاری کند.
حمیدجواب آزمایش ژنتیک رابه دستش رساند.عاقدتابرگه هارادیدگفت:"این که برای ازدواج فامیلی شماست.منظورم آزمایشیه که بایدمیرفتیدمرکزبهداشت شهیدبلندیان وکلاس ضمن عقدرومی گذروندین."
حمیدکه فهمیده بوددسته گل به آب داده است درحالی که به محاسنش دست می کشید،گفت:"مگه این همون نیست؟من فکرمیکردم همین کافی باشه."تااین راگفت درجمعیت همهمه شد.خجالت زده به حمیدگفتم:"میدونستم یه جای کارمی لنگه،اونجاگفتم که بایدبریم آزمایش بدیم،ولی شماگفتی لازم نیست."
دلشوره گرفته بودم،این همه مهمان دعوت کرده بودیم،مانده بودیم چه کنیم!بدون جواب آزمایش هم که عقددایم خوانده نمیشد.به پیشنهادعاقدقرارشدفعلاصیغه ی محرمیت بخوانیم تابعدازشرکت درکلاس های ضمن عقدودادن آزمایش ها،عقددایم درمحضرخوانده شود.
لحظه ای که عاقدشروع به خواندن کرد،همه به احترام این لحظات قشنگ سکوت کرده بودندومارانگاه می کردند.احساس عجیبی داشتم.صدای تپش های قلبم رامی شنیدم.زیرلب سوره ی یاسین رازمزمه میکردم.دردلم برای برآورده شدن حاجات همه دعاکردم.
لحظه ای نگاهم به تصویرخودم وحمیددرآیینه روبرویم افتاد.حمیدچشم هایش رابسته بود،دستهایش رابه حالت دعاروی زانوهایش گذاشته بودوزیرلب دعامیکرد.طره ای ازموهایش روی پیشانیش ریخته بود.بدون اینکه تلاشی کندبه چشمم خوشتیپ ترین مردروی زمین می آمد.قوت قلب گرفته بودم وبادیدنش لبخندزدم.
محواین لحظات شیرین،گل راچیدم وگلاب راآوردم.وقتی عاقدبرای بارسوم من راخطاب قراردادوپرسید:"عروس خانم،وکیلم؟"به پدرومادرم نگاه کردم وبعدازگفتن بسم ا...به آرامی گفتم:"بااجازه ی پدرومادرم وبزرگترها،بله."
بله راکه دادم،صدای ا...اکبراذان مغرب بلندشد،.شبیه آدمی بودم که ازیک بلندی پایین افتاده باشد.به یک سکون وآرامش دل نشین رسیده بودم.
بعدازعقد،حمیدازبابااجازه گرفت وحلقه رابه انگشتم انداخت.حلقه ی حمیدهم بنابه رسمی که داشتیم،ماندبرای روزعروسی.عکس گرفتن هم حال خوشی داشت.موقع عکس انداختن،بااینکه به هم محرم بودیم،ولی زیادنزدیک هم نمی نشستیم.اهل فیگورگرفتن هم نبودیم.درتمام عکس هامن وحمیدثابت هستیم.تنهاچیزی که عوض میشودترکیب کسانی است که داخل عکس هستند؛یکجاخانواده ی حمید،یکجاخانواده ی خودم،یکجاخواهرهای حمید.
بارفتن تعدادی ازمهمان هاوخلوت ترشدن مراسم،چندنفری اصرارکردندبه دهان هم عسل بگذاریم.حمیدکه خیلی خجالتی بود.من هم تاانگشتش رادیدم،کلاپشیمان شدم!فهمیدم وقتی رفته شناسنامه اش رابیاورد،موتوریکی ازدوستانش خراب شده بود.حمیدهم که فنی کاربودکمک کرده بودتاموتوررادرست کنند.بعدازرسیدن هم به خاطرتاخیرودیرشدن مراسم،،باهمان دست های روغنی سرسفره ی عقدنشسته بود
با دستمال کاغذی انگشتش راحسابی پاک کردوبالاخره عسل راخوردیم.
مراسم که تمام شد،حمیدداخل حیاط باعلی مشغول صحبت بود.بااینکه پدرم دایی اش میشد،ولی حمیدخجالت میکشیدپیش مابیاید.منتظربودهمه ی مهمان هابروند.
مریم خانم،خواهرحمیدبه من گفت:"شکرخدامراسم که باخوبی وخوشی تموم شد.امشب باداداش بریدبیرون یه دوری بزنید،ماهستیم به زن دایی کمک می کنیم وکارهاروانجام میدیم."من که درحال جابه جاکردن وسایل سفره ی عقدبودم،گفتم:"مشکلی نیست،ولی بایدبابااجازه بده."مریم خانم گفت:"آخه داداش فردامیخوادبره همدان ماموریت،سه ماه نیست!"باتعجب گفتم:"سه ماه؟چه قدرطولانی.انگاربایدازالان خودموبرای نبودن هاش آماده کنم."
وسایل راکه جابه جاکردیم وهمه ی مهمانهاکه راهی شدند،ازپدرم اجازه گرفتم وباحمیدازخانه بیرون آمدیم.تابخواهیم راه بیفتیم،هواکاملاتاریک شده بود.
سوارپیکان مدل هفتادآقاسعیدشدیم؛پیکان کرم رنگ باصندلی های قهوه ای که به قول حمیدفرمانش هیدرولیک بود.این دوتابرادرآن قدربه ماشین رسیده بودندکه انگارالان ازکارخانه درآمده است.خودش هم که ادعاداشت شوماخراست؛راننده ی فرمول یک.یک جوری میرفت که آب ازآب تکان نخورد!
به سمت امامزاده اسماعیل باراجین حرکت کردیم.
ساعت نه ونیم شب بودکه رسیدیم.وقتی خواستیم داخل امامزاده برویم،کمی این پاوآن پاکردوگفت:"بی زحمت شماره ی موبایلتوبده که بعدازنمازوزیارت تماس بگیرم."تاآن موقع شماره ی هم رانداشتیم.
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🔸طلبه شهید مدافع حرم محمد پورهنگ میگفت:
🌹«من بسیار درباره این موضوع فکر می کنم که سهم ما در ظهور امام مهدی عجل الله چه میتواند باشد ؟ و چگونه می توان در این عرصه موثر بود ؟ چه کارهایی میتوان انجام داد؟
شاید حداقل کاری که میتوان انجام داد این است که اگر نمی توانیم در تسریع و سرعت بخشیدن به ظهور موثر باشیم و کاری برای این مسئله نمی کنیم لااقل آن را به تاخیر هم نیندازیم!
🌾 اینکه هر روز پرونده اعمال ما به محضر #امام_زمان عرضه می شود، به هر حال احساس شرمی در انسان ایجاد می کند از این بابت که مرتکب گناهی شده و امامش از آن گناه مطلع گردیده و شاید آزرده خاطر شود.
🌹بنابراین؛ در قدم اول تلاش کنیم که ظهور را با اعمالمان به تعویق نیندازیم دوم به گونه ای زندگی کنیم که اگر به عنوان مثال متوجه شویم همین حالا حضرت مهدی عجل الله ظهور می کنند آنقدر تعلقات مادی و دنیای نداشته باشیم که نتوانیم با حضرت همراه شویم.»
شهید مدافع حرم
#محمد_پورهنگ
🔴@sarbazanzeynab🔴