eitaa logo
مدافعان حرم
42.9هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
44 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/bs5.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 💐قسمتی از وصیت‌خوانی آقا محمدرسول ،نازدانه شهید مدافع حرم روح الله صحرایی در مراسم دیروز هشتمین سالگرد پدرش شهید💔 🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم " این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 ❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله صفحه48 #قرآن_کریم 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 برخورد محبت آمیز سردار شهید حاج قاسم سلیمانی با یادگار شهید مدافع حرم فاطمیون «حامد بافنده» | ۹۶/۱۱/۳ - کرمان شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
26.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷مستند «ابو سه نقطه...» 🔷 شهید مدافع حرم شهید بی سر ذبیح فاطمیون 🔴@sarbazanzeynab🔴
موسیقی سکوت خاطرات نسیم سلطانی همسر شهید مدافع حرم هاشم دهقانی‌نیا نشر خط مقدم جنگ با ریختن آخرین قطره خون روی خاک، به پایان می‌رسد اما با چکیدن اشک‌های شبانه از چشمان همسر، پدر، مادر و فرزندان و نزدیکان شهید ادامه پیدا می‌کند. جنگ با صدای شلیک آخرین گلوله در خاکریزها به پایان می‌رسد اما در سکوت خانه‌های رزمندگان، در قلب همسران شهدا، در قاب‌ها و آلبوم‌های عکس یادگاری شهید ادامه پیدا می‌کند و هر گوشی را یارای شنیدن موسیقی این سکوت از پشت دیوارخانه‌های شهر نیست. می‌توان گفت پری آخته نه تنها نویسندۀ کتاب موسیقی سکوت که نوازندۀ این سکوت است که سعی می‌کند با انتخاب کلمه‌ها و جمله‌هایی مناسب، نت‌ها را آن گونه کنار هم بچیند که گوش ما را با آوای این موسیقی غریب آشنا کند. پری آخته که در کارنامه خود بیش از ده اثر در حوزه داستان و شعر و دبیری علمی جشنواره‌های داستان را دارد در کتاب موسیقی سکوت، شرح زندگی مشترک نسیم سلطانی و هاشم دهقانی‌نیا، اولین شهید مدافع حرم استان اردبیل را از زبان همسر شهید، روایت می‌کند 🆔جهت سفارش به آیدی مراجعه کنید: 👇👇👇👇 @Patogshohada شماره تماس +989373925623 🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
مجید بربری🌹#قسمت_دوازدهم شهید مجید قربانخانی مدافع حرم 🌟🌟 حسن و مهرشاد،هردو زدند زیر خنده،حسن با خ
مجید بربری 🌹 شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 🌟🌟 مهرشاد گفت: _مجید خیلی به ما افتخار میکرد،هرجا می رفت و هرکاری می‌کرد، می گفت دایی هام رو برات می یارم،تو دعوا هم می گفت: داییم پلیسه،دایی ها رو میارم تا دخلتون و در بیارن. _یه عمر مجید به ما افتخار میکرد،از حالا به بعد،ما باید بهش افتخار کنیم،.هرجا میریم، باید بگیم دایی شهید مدافع حرم ،مجید قربانخانی هستیم. مهرشاد به استکانش دست زد.هنوز سرد نشده بود.چای را یک نفس سرکشید و رفت سر یخچال،برای خودش و حسن،سیب و پرتقال آورد.چشمانش به سیب خیره شد.در افکارش غرق بود و گوشه لبش،لبخندی جا خوش کرده بود. _حسن‌ یادته؟چهارم یا پنجم‌ دبستان بودیم،یه دعوامون آخرش به پاسگاه ختم شد.خم شده بودم و دستام رو زیر شیرآب گرفته بودم و آب میخوردم. یکی از بچه ها اشتباهی یا از عمد هُلَم داد.مجید دید و اومد خودش رو انداخت وسط و دعوا اون قدر بالا گرفت،که کار به پاسگاه و پدرومادرهامون رسید. _یادمه،تا چند روزی هم از تو حیاط مدرسه،برا همدیگه خط و نشون می کشیدین و از تعهد و پاسگاه و این حرفها هم ترسی نداشتید. _سال ۷۷ تا یک ماه،ظهر تا عصر،سنگ بود که توی کوچه ،به طرف هم پرتاب میکردیم. _همون که سر مجید رو اندازه ی یه بند انگشت شکست؟ _آره، داشتیم از مدرسه می اومدیم خونه،مجید شوخی شوخی لگد زد به دوستم،اون هم به شوخی،سنگ رو برداشت و برا مجید پرت کرد.بعدازظهر همون روز تو دعوا،یه سنگ به آرنج من خورد و یکی هم به سر مجید.همین دعوا تا چند وقتی ادامه داشت. _بیشتر از صد تا دعوا از مجید،تا در خونه ی ما کشیده شد. _مامان عفت خدا بیامرزدش،همیشه میگفت من پنج تا پسر ندارم، شیش تا دارم.مجید هم پسر خودمه. _به خاطر همین بود که مجید ،مادروپدر خودش رو به اسم صدا میزد. ولی به پدربزرگ و مادربزرگش،مامان و بالا میگفت. _مجید هرکاری که دلش می‌خواست می‌کرد، ولی آخرش عزیزتر از من بود.پول تو جیبی هامون اندازه هم بود.من چند روز جمع می‌کردم و بعد یه چیزی برا خونه میخریدم و همه با هم می‌خوردیم. ولی اون پولش رو همون روز خرج می‌کرد. میرفت دنبال رفیق بازی و پس اندازی نداشت.آخرش هم همه از مجید تعریف میکردن. زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
﷽ 📸آخرین عکس از شهیدان‌ مدافع حرم سردار محرمعلی مرادخانی و شهید مصطفی شیخ الاسلامی قبل از شهادت 🥀پ.ن: شامگاه ۱۵ آذر ۱۳۹۴ - عکس دسته جمعی و یادگاری رزمندگان لشکر۲۵ کربلا در منطقه الحاضر(جنوب حلب) قبل از عملیات سحرگاه ۱۶ آذر شهیدسردار ❣ شهید ❣ 🔴@sarbazanzeynab🔴
💬 | متن پیام: خواهشا تبلیغات وسط معرفی شهدا تمام کنید بزارین آخر شب پایان برنامه خواهشا برای نظرات دنبال کننده هاتون احترام قائل بشید . چندبار دارم خواهش می کنم واقعا حال مارا بد می کنید . ✍️بزرگوار تبلیغات این کانال فقط شبانه هست. اگر پست روزانه دیدید ارسال کنید تا پیگیری کنیم. امکان ارسال فایل هم هست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️روایت حاج قاسم سلیمانی از علت رد صلاحیت‌اش در گزینش سپاه... 🔴@sarbazanzeynab🔴
42.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهید مدافع حرم مهدی ذاکر حسینی که بعد از ۷ سال مفقودی ، در ۱۶/۹/۱۴۰۲ تشییع و تدفین شد ، کنار قبر پسرش در امامزاده صالح: میگفتم مادر چرا تو داوطلب میشی و میری؟ گفت مادر اسلام دستور داده اگر آه مظلومی رو شنیدی در هر جای دنیا باید از او دفاع کنید نباید بذاریم به ذهن دشمن برسه که بخواد بیاد داخل مرز با ما بجنگه و قبلش باید بریم دفاع کنیم شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
جاودان گشت نام تو گرچه قاف، الف، سین و میم شدی.. 🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
مجید بربری 🌹#قسمت_سیزدهم شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 🌟🌟 مهرشاد گفت: _مجید خیلی به ما افتخار میکرد
مجید بربری🌹 شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 🌟🌟🌟 یافت آباد منزل پدرخانم افضل قربان خانی_چند روز بعداز شهادت مجید😔 حاج جواد قربانی با نگرانی،همراه چند نفر از دوستان و همکارانش،به خانه پدر خانم افضل رفتند،تا خبر شهادت مجید را بدهند.حاجی قبل از رفتن مجید،می دانست این رفتن،به شهادت ختم می‌شود. روزهای آخر بدجور نور بالا میزد.پارچه نوشته ی شهادت مجید،را که از طرف خودش و دوستانش همراه برده بود،داخل خودروی سپاه گذاشته بودند،تل بعداز دادن خبر،وقتی خواستند برگردند،دم خانه نصب کنند.رفتند طبقه دوم خانه پدر مریم.همه جمع بودند. صمد اسدی و چندنفر از دوستانش،سه شنبه آخر دی ماه آمده و گفته بودند: _مجید و چند نفر از دوستانش،در محاصره هستن،براشون با پهباد غذا و آب می‌فرستیم. اما حرف ها و نقل ها زیاد بود و هرکسی حرفی میزد : _مجید در محل عملیات،گم شده.معلوم نیست کجاست.دوستانش همه دنبالش هستند. گاهی هم خبر اسارتش را می دادند. اما همه از همان روز اول می دانستند،مجید شهید شده،از طرفی خبرگزاری های معتبر،خبر شهادت مجید را تایید کرده بودند و ضد و نقیض هایی به وجود آمده بود. عطیه همان شب که برادرش شهادت رسید، از ماجرا با خبر شد.تنها توی اتاق نشسته بود و توی گوشی تلفنش،سایت های خبری را بی حوصله بالا و پایین میکرد .یکی از خبرها،چشمش را به صفحه گوشی خیره کرد و ناگهان او را از جایش پراند. _پرواز پرستوهایی از یگان فاتحین .مدافعین حرم؛حسین امیدواری،میثم نظری،مرتضی کریمی،علیرضا مرادی،مجید قربانخانی،محمد اینانلو،امیرعلی محمدیان عباس آبیار،عباس آسمیه،محمد آژند،مهدی حیدری،مصطفی چگینی و رضا عباسی،در دفاع از حریم اهل بیت ع به شهادت رسیدند. نشست.برق اتاق خاموش بود.پاهایش توان نداشت سرپا بایستد و چراغ را روشن کند.در درونش غوغایی بود:((خبر حقیقت دارد!یعنی قرار است دیگر مجیدی نباشد)).دوباره خبر را خواند.دلش می‌خواست خبر دروغ باشد،اما نبود.غم باد گرفته بود و بغض داشت خفه اش می‌کرد. از ترس این که مبادا پدرومادرش بفهمند،جلوی گریه اش را گرفته بود.چقدر دلش به این زودی برای مجید تنگ شده بود‌.همه روزهای زندگی شان تا روز خداحافظی، جلوی چشمش قطار شد.بیشتر از همه نگران مادرش،مریم بود.از وابستگی بیش از اندازه ی مادر پسری،بی خبر نبود.تصویر مادر و مجید،از جلوی چشمش کنار نمی‌رفت. دوست داشت فریاد بزند،اما مجبور بود،بغضش را فرو بخورد. با این حال امید داشت،این که خبر دروغ باشد و مجيد با یک عصا زیر بغل،به خانه برگردد.تمام آن چند روز هم،خودش را چشم مادر آفتابی نمی‌کرد، تا از حال دگرگون و چشمان پف کرده و بغضِ گلویش،نفهمد چه اتفاقی افتاده.هربار بهانه ای می تراشید و خودش را از مسیر نگاه های کنجکاوش دور می‌کرد. دایی ها هم در این چند روز،خواهرشان را به زیارتگاه های تهران می بردند،تا شاید کمی آرام شود. اما مریم،حسِ مادرانه خودش را داشت.به دلش برات شده بود،اتفاقی برای پسرش افتاده.با این وجود نمی خواست باور کند که زندگی اش،بدون مجيد ادامه خواهد داشت.مریم خانم جور دیگری مجيد را دوست داشت.حتی بیشتر از بقیه ی بچه هایش.لحظه به لحظه دلش می ریخت،انگار توی دلش رخت می شستند. گاهی نفس هایش به شماره می افتاد.دلتنگ خنده های مجيد شده بود.اشک هایش دست خودش نبود.هر چند دقیقه یک مرتبه،پرهای روسری اش خیس اشک می شد.حس مادری اش دروغ نمی گفت.دلش می گفت اتفاقی برای مجید افتاده،ولی باز نمی‌خواست اعتنایی به حرف دلش بکند. زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 ❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله صفحه49 #قرآن_کریم 🔴@sarbazanzeynab🔴
ایستاد پای امام زمان خویش❣ امروز ۱۹ آذر سالروز شهادت 🕊شهید مدافع حرم گرامی باد 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شهیدمدافع حرم🕊🌹 خدایا بحق حضرت زینب سلام الله علیها ماراازشهدا جدا نفرما هدیه کنیم صلواتی نثار ارواح مطهر همه وبانوحضرت زینب سلام الله علیها 🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
مجید بربری🌹#قسمت_چهاردهم شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 🌟🌟🌟 یافت آباد منزل پدرخانم افضل قربان خانی_
مجید بربری 🌹 شهید مدافع حرم مجید قربان خانی 🌟🌟🌟 آقا افضل با این که می دانست پسرش شهید شده،ولی بی تاب نبود،گریه نمی‌کرد.مات و مبهوت بود،با این که نمی‌دانست، چطور باید با این غم کنار بیاید.هنوز صدای مجید از آخرین تلفن، در گوشش طنین داشت. هرچند لحظه، بی هوا صفحه گوشی اش را روشن می‌کرد و به عکس مجید نگاهی می انداخت اما مگر می توانست جلوی دلتنگی اش را بگیرد.افضل هم امید داشت که خبر شهادت پسر دروغ باشد.دلش میخواست شب بخوابد، مجید مثل بیشتر وقت ها ،نیمه شبی کلید را به در بیندازد،صدای چرخش کلید همه را بیدار کند و با قابلمه ای پر از کله پاچه،اهل خانه را ساعت نصف شب مجبور کند:((پاشید کله پاچه بخورید و بعد بخوابید!)). حاج جواد و دوستش، پایشان نمی‌کشید به طبقه دوم بروند.پله ها را به سختی بالا می‌رفتند.وسط پله ها مکث می کردند و نگاهی ساکت و پر از دل واپسی،به هم انداختند.در دل هر دو غوغایی بود:((خدایا!خبر مجید رو چه طوری به مادرش بگیم!)). برادرها و زن برادرها و خواهرشوهر مریم،در خانه پدربزرگ جمع بودند.حاج جواد با برادرهای مریم، هماهنگ کرده بود.پدر و برادرهای مریم، در جریان شهادت مجید بودند.هرکدام به نحوی فهمیده و حالا جمع شده بودند،تا به طریقی مریم را با خبر کنند.او کف اتاق نشسته بود و زن برادر و خواهرشوهرش کنارش نشسته بودند. پله های طبقه اول تمام شد و رسیدند دم در.جلوی در،جایی اش برای کفش شان نبود. طول راه پله را کفش چیده بودند. حاج جواد و صمد اسدی ،هنوز دل واپس مریم بودند. با نگاه شان به هم می‌گفتند:((خدا خودش به خیر بگذراند!)). حاج جواد صدا زد؛ _یا الله،يا الله! در باز شد و رفتند داخل.رو به روی مریم،برایشان جا باز کردند.سینی چای را جلویشان نگذاشتند.اما مگر چیزی از گلویشان پایین می رفت.مقابل این همه آدم که صدای نفس هایشان هم،به زور شنیده می شد.عطیه با چشمانی سرخ و حالی پریشان، جلوی ورودی آشپزخانه نشسته بود و زل زده بود به دهان این دونفر. مریم اشک می ریخت و نفسش به شماره افتاده بود.صمد بسم الله گفت و شروع به صحبت کرد،مثلا.از مجید گفت: از روز عملیات.یک ساعتی مدام با کلمات ور رفت،کلمات را بالا و پایین کرد،ولی باز مانده بود،مطلب آخرش را چه طور بگوید.همه زل زده بودند به دهان صمد،تا ببینند آخرِ این حرفها ،به کجا کشیده می‌شود. صمد حرف هایش تمام شد.نفس عمیقی کشید و به حاج جواد نگاهی انداخت. زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " است ، این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... 🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ببینید | از قدرت‌نمایی سپهبد قاسم سلیمانی در میدان جنگ تا خواهش از فرزندان شهدا 🔹لحظات منتشرنشده‌ از دیدار حاج قاسم با فرزندان شهدا و حضور در سوریه 🔴@sarbazanzeynab🔴