26.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازاسمان
بیاد شهید مدافع حرم🕊🌹
#امیر_سیاوشی
🔴@sarbazanzeynab🔴
📸 تصویری کمتر دیده شده از شهید سردار سپهبد سلیمانی در کنار شهیدرجایی
🔴@sarbazanzeynab🔴
16.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درآرزوی شهادت❣
شهید #اسماعیل_خان زاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
21.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین
شهید مدافع حرم 🕊🌹
#اسماعیل_کریمی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
صفحه60
#قرآن_کریم
🔴@sarbazanzeynab🔴
ایستادن پای امام زمان خویش
💐امروز ۳۰ آذر سالروز شهادت
شهید مدافع حرم #علی_شاهسنایی
شهید مدافع حرم #محسن_فرامرزی
شهید مدافع حرم #داوود_جوانمرد
🔴@sarbazanzeynab🔴
43.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظاتی با شهید مدافع حرم🕊🌹
#علی_شاهسنایی
🔴@sarbazanzeynab🔴
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام.چرا یک هفته است عکسها باز نمیشه؟
عکسهای تبلیغاتی باز میشه ولی بقیه نه
بکبار هم گروهو ترک کردم و دوباره عضو شدم ولی فایده نداشته
✍️سلام
اعضای محترم کانال حتما از طریق بازار، مایکت یا سایت ایتا نسخه خود را بروزرسانی کنید تا مشکل حل شود.
🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎
مدافعان حرم
مجید بربری 🌹#قسمت_بیست_و_هفت شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی 🌟🌟 گلزار شهدای یافت آباد _اردیبهشت ۱۳۹۵
مجید بربری 🌹#قسمت_بیست_و_هشتم
شهید مدافع حرم.مجید قربان خانی
🌟🌟
روز آخر و لحظه هایی که داشتند باهم خداحافظی می کردند :
_مجید،یعنی تصمیمت را گرفتی؟واقعا داری میری؟
_آره آبجی،من راهم رو تو زندگی پیدا کردم، به من نگید نرو.
_اگه رفتی و شهید شدی چی؟
_از بین دویست نفر،دوازده سیزده نفربیشتر شهید نمیشن.خیالتون راحت ،من لیاقت شهادت ندارم.
_ما که غیر تو،داداش دیگه ای نداریم،بعد از تو چی کار کنیم.
_تا خدا و حضرت زینب رو دارید من و می خواین چی کار؟
عطیه تاب نیاورد. نتوانست دم رفتن مجید، بغضش را نگه دارد،تا پشت سر برادر، به جای آب،اشک نریزد.اما حریف اشک نشد و زد زیر گریه.سرش را گذاشت روی شانه ی مجید.مجید سرش را بوسید.لرزش شانه ها و هق هق برادر، صدای گریه ی عطیه را بلند کرد.مجید سرش را برگرداند،تا خواهر گریه اش را نبیند.ساک کوچک وسایلش را برداشت و رفت.
عطیه آرام اشک هایش را پاک کرد،اما یک هو خنده اش گرفت. یاد دعواهایش با مجید افتاد.سال هشتاد و هشت بود.
_عطیه این تیشرتم خیسه،می خوام برم بیرون،زود برو سشوار بیار ،قشنگ خشکش کن.
عطیه رو ترش کرد و گفت:
_به من چه؟این همه لباس داری،یکی دیگه رابپوش،چرا گیر دادی به این لباس خیس؟
_من امروز این رو میخوام بپوشم،بدو تی شرتم را خشک کن.بدو بهت میگم.
و عصبانی شد.
عطیه چشم سفیدی کرد و روبه رویش ایستاد.
_نمیرم!
قبلش دعوا کرده بودند و دل عطیه پر بود،امتحان هم داشت.حسابی قاطی کرده بود.دستش را بلند کرد و محکم کوبید توی گوش مجید.به قدری محکم زد که ردّ انگشتانش، روی صورت مجید ماند.تا زد،دستپاچه شد،دوید توی اتاق و زار زار ،زد زیر گریه.دو سه دقیقه بعد،مجید در آستانه ی در ایستاد بود.نگاهی به عطیه کرد و پیش رفت.سرش را که روی زانو گذاشته بود،بلند کرد و گفت:
_پاشو پاشو،نمیخواد حالا گریه کنی .
به ثانیه نکشید،انگار آب روی آتش ریخته بود،گریه ی عطیه بند آمد.
خب دیگه حالا پُررو نشو،پاشو این تی شرت رو خشک کن.
آخرش هم آبجی ساناز دست به کار شد و خشکش کرد.اما هنوز سرخی ردِ انگشتان عطیه،روی صورت مجید بود.
دستانش را در هم پیچید،دست راستش را محکم فشار داد،طوری که انگار تنبیهش میکرد:(کاش این سیلی را به مجید نزده بودم.)
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴