💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاهوششم
می گفت:((اونجا اگه اخلاص داشته باشی،کار یه دفعه انجام می شه!))
پرسیدم:((چطور مگه؟))
گفت:((اون طرف یه عالمه آدم بودن و ما این طرف ده نفرهم نبودیم ، ولی خدا و امام زمان درست کردن که قصه جمع شد!))
بعدنوشت:((خیلی سخته اون لحظات!
وقتی طرف می خواهد شهید بشه ، خدا ازش می پرسه ببرمت یا نبرمت؟
کنده می شی از دنیا؟ اون وقته که مثه فیلم تمام لحظات شیرین زندگی جلوی چشمات رد می شه!))
متوجه منظورش نمی شدم.
می گفتم:((وقتی از زن وبچه ت بگذری وجونت رو بگیری کف دستت که دیگه حله!))☺️
ماه رمضان پارسال ، تلویزیون فیلمی را از جنگ های۳۳روزه لبنان پخش می کرد.
در اشپز خانه دستم بند بود که صدا زد:((بیا بیا باهات کار دارم!))
گفتم:((چی کارداری؟))
گفت:((اینکه میگم کنده شدن رو درک نمی کنی ، اینجا معلومه!))
سکانسی بود که یک رزمنده لبنانی می خواست برود برای عملیات استشهادی شلیک کند .
اطرافش را اسرائیلی ها گرفته بودند.
خانمش باردار بود و آن لحظات می آمد جلوی چشمش.
وقتی می خواست ضامن را بکشد ، دستش می لرزید..!
تازه بعداز آن ، ماموریت رفتنش برایم ترسناک شده بود.
ولی باز باخودم می گفتم:
((اگه رفتنی باشه می ره ، اگه هم موندنی باشه می مونه!))
به تحلیل اقای پناهیان هم رجوع می کردم که((تا پیمونه ت پرنشه ، تو را نمی برن!))
این جمله افکارم را راحت می کرد.
شنیده بودم جهاد باعث مرگ نمی شود و باید پیمانه عمرت پر شود .
اگر زمانش برسد ، هرکجا باشی تمام می شود.
اولین بار که رفته بود خط مقدم ، روی پایش بند نبود..
می گفت:((من رو هم بازی دادن))
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
نمیدانم آخرین لحظات به سیدعلی چه گذشته بود که تعریف کردند لابهلای تکهپارههای لباسهای در حال سوختنش میپیچیده و ضجه میزده:
" یا ضلع فاطمه! یا ضلع فاطمه!"
و پهلوی مادر را یاد میکرده😔
کتاب #مسیح_سپتامبر زندگینامهی یک شهید دوتابعیتی است
#شهید_سیدعلی_زنجانی ، شهید مدافع حرم ایرانی_ لبنانی که در منطقه سراب (ادلب) سوریه به شهادت رسید.
تعداد صفحه: ۲۰۹
قیمت پشت جلد: ۱۵۰۰۰۰
فروش جهادی: ۱۰۰۰۰۰
سفارش کتاب👇👇👇
@majid_1332
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سیدعلی_زنجانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
نام و نام خانوادگی✨سید مصطفی موسوی
نام پدر✨ عین الله
تاریخ ولادت✨ ۱۳۷۴/۰۸/۱۸
تاریخ شهادت✨ ۱۳۹۴/۰۸/۲۱
مدت عمر✨۲۰ سال
محل مزار✨ بهشت زهرا تهران
می گفت:
رویای اصلی من این است که خلبان شوم و با هواپیمای پر از مهمات به قلب تل آویو بزنم.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سیدمصطفی_موسوی
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
نام و نام خانوادگی✨سید مصطفی موسوی نام پدر✨ عین الله تاریخ ولادت✨ ۱۳۷۴/۰۸/۱۸ تاریخ شهادت✨ ۱۳۹۴/۰۸/۲۱
💠 می گفت :مادر!اگر راضی شوی به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد میکنم
روزهای قبل از رفتنتش گوشه ای از اتاق نشسته بود، از من پرسید: «مامان از دنیا چه چیزی میخواهی؟» گفتم: «خواسته خاصی ندارم و و دنیا را با تو میخواهم و دنیای بدون تو برایم معنایی ندارد»، گفت: «زمانی که من نبودم چه کسی را داشتی؟» ⁉️گفتم: «خدا را داشتم» که در جوابم گفت: «خدا همان خداست، هیچ فرقی ندارد، من هم که نباشم خدا را داری.» ناراحت شدم و گفتم: «از این حرفها نزن.»🥹
بعد از این حرفم، مصطفی گفت: «مامان سعی کن دل بکنی و ببخشی تا دل نکنی به معرفت نمیرسی، از دنیا و تعلقاتش بگذر. برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که امام حسین ندای "هل من ناصر" را داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، شهید و رستگار شدند📿، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آنها ماند، تا دنیا باقیست، لعنت میشوند.»
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
#💠 می گفت :مادر!اگر راضی شوی به سوریه بروم، آن دنیا را برایت آباد میکنم
روزهای قبل از رفتنتش گوشه ای از اتاق نشسته بود، از من پرسید: «مامان از دنیا چه چیزی میخواهی؟» گفتم: «خواسته خاصی ندارم و و دنیا را با تو میخواهم و دنیای بدون تو برایم معنایی ندارد»، گفت: «زمانی که من نبودم چه کسی را داشتی؟» ⁉️گفتم: «خدا را داشتم» که در جوابم گفت: «خدا همان خداست، هیچ فرقی ندارد، من هم که نباشم خدا را داری.» ناراحت شدم و گفتم: «از این حرفها نزن.»🥹
بعد از این حرفم، مصطفی گفت: «مامان سعی کن دل بکنی و ببخشی تا دل نکنی به معرفت نمیرسی، از دنیا و تعلقاتش بگذر. برای هر کسی یک روز، روز عاشورا است، یعنی روزی که امام حسین ندای "هل من ناصر" را داد و کسانی که رفتند و با امام ماندند، شهید و رستگار شدند📿، ولی کسانی که نرفتند چه چیزی از آنها ماند، تا دنیا باقیست، لعنت میشوند.»
شهید مدافع حرم🕊🌹
#سیدمصطفی_موسوی
🔴@sarbazanzeynab🔴
شمر خوانی که مدافع حرم شد
✨شهید امیرعلی محمدیان به جهت اینکه درشت اندام بود همواره در تعزیه ها نقش شمر لعنت الله علیه را اجرا می کرد، اما وقتی خیمه ها را آتش می زدند، گوشه ای می نشست و اشک می ریخت. در وصیتنامه اش نیز نوشت: می روم تا آن دنیا شرمنده حضرت عباس(ع) نباشم. شهید امیرعلی محمدیان ۱۳۷۱/۰۹/۳۰ در شهرری به دنیا آمد و سال ۹۴ پس از ماه ها تلاش و پیگیری به صورت داوطلبانه برای کمک به جبهه های دفاع از حریم اسلام و حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد و در۱۳۹۴/۱۰/۲۱ در سوریه به شهادت رسید. پیکر مطهرش پنج سال پس از شهادتش کشف و شناسایی شد.
شهید مدافع حرم🕊🌹
#امیرعلی_محمدیان
🔴@sarbazanzeynab🔴
| بی تو پریشانم
| نویسنده: #زینب_پاشاپور
| ناشر: #روایت_فتح
| صفحات: 287 صفحه
| قیمت : 41.000 تومان
| بی تو پریشانم اثری است از نشر روایت فتح که راپی و نگارنده آن، خانم زینب پاشاپور، همسر شهید مدافع حرم، حجت الاسلام پورهنگ است.
این نوشتار به شیوهای داستانگونه و دلربا، از روزهای پرفراز و نشیب و سرشار از عشق زندگی می گوید و خاطراتی از ماموریت فرهنگی ایشان در شهر لاذقیه سوریه را نیز مرور می کند که در روزهای جنگ و انتحاری و حملات داعش باید ایستاده صبور و لبریز از پشتکار و توان باقی ماند و برای مردمی که میان دوست و دشمن، جهنم و بهشت، خیانت و شهادت سرگردانند، آغوش گشود و دستشان را محکم گرفت.
این اثر موفق به کسب رتبه نخست در بخش جوان مسابقه کتاب نویسی خانوادگی و گروهی آستان قدس رضوی شده است.
⚫️ جهت سفارش کتاب:
در پلتفرم های ایتا، روبیکا، بله، سروش و تلگرام به آی دی @smh66313 پیام بدین...
🔴@sarbazanzeynab🔴
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاهوهفتم
وقتی لاغرمی شد ، مادرم ناراحت می شد ..
ولی می دیدیم خودش از اینکه لاغر شده بیشترخوشحال است
می گفت:((بهترمی تونم تحرک داشته باشم وکارام رو انجام بدم!))
مادرم حرص می خورد ..
به زور دوسه برابر به خوردش می داد
غذاهای سفارشی و مقوی برایش می پخت: آبگوشت ، ماهیچه و آش گندم ..
اگرمی گفت:((نمی تونم بخورم)) ، مادرم از کوره در می رفت که:
((یعنی چی؟)) باید غذا بخوری تا جون داشته باشی!))
همه عالم و آدم از عشق وعلاقه اش به کله پاچه خبر داشتند
مادرم که جای خود ..
تادوباره نوبت ماموریتش برسد ، چند دفعه کله پاچه برایش بار می گذاشت
پدرم می خندید که((کاش این بنده خدا همیشه اینجا بود تاما هم به نوایی می رسیدیم!))
پدرم بهش می گفت:((شما که هستی مرجان می گه ، می خنده و غذا می خوره ، ولی وای به روزایی که نیستی!
خیلی بداخلاق می شه ، به زمین وزمون گیر می ده..
اگه من یا مادرش چیزی بگیم ، سریع به گوشه قباش برمی خوره ..
مارو کلافه می کنه
ولی شما اگه از شب تا صبح هم بهش تیکه بندازی ، جواب می ده و می خنده!))
به پدرم حق می دادم..
زور می زدم با هیئت رفتن و پیاده روی و زیارت ، سرگرم شوم..
اما این ها فقط تسکینم می داد ، دلتنگی ام را از بین نمی برد ..
گاهی هم با گوشی ، خودم راسرگرم می کردم.
وقتی سوریه بود ، هرچیزی را که می دیدم به یادش می افتادم .
حتی اگر منزل کسی دعوت بودم یا سرسفره ، اگرغذایی بود که دوست نداشت یا برعکس ، غذایی که خیلی دوست داشت به یادش می افتادم
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاهوهشتم
درمجالسی که می رفتیم واو نبود ، دلتنگی خودش را داشت..
به هرحال وقتی انسان طعم چیزی را چشیده وحلاوت ان را حس کرده باشد ، درنبودش خیلی بهش سخت می گذرد..
در زمان مرخصی اش ، می خواست جور نبودش را بکشد
سفره می انداخت ، غذامی اورد ، جمع می کرد ، ظرف می شست ، نمی گذاشت دست به سیاهو سفید بزنم
می نشست یکی یکی لباس ها را اتو می زد.
مهارت خاصی دراین کار داشت و اتوکشی هیچ کس را قبول نداشت
همان دوران عقد یکی دو بار که دید چندبار گوشه دستم را سوزاندم ، گفت:
((اگه تو اتو نکنی بهتره!))
مدتی که تهران بود ، جوری برنامه ریزی می کرد که برویم دیدن خانواده یکی از همرزمانش
از بین دوستاش فقط با یکی رفیق گرمابه وگلستان بودند و رفت امد داشتیم..
می شد بعضی شب ها همان جا می خوابیدیم و وقتی هم هر دونبودند ، بازماخانم ها باهم بودیم
راضی نمی شدم دوباره مادر شوم ..
می گفتم:((فکرشم نکن! عمرا اگه زیربار بچه وذبارداری برم!))
خیلی روضه خواند . میگفت : ((الان تکلیفه آقا گفتن بچه بیارید))
ومی خواست با زیاد شدن نسل شیعه متقاعدم کند!
بهش گفتم:((اگه خیلی دلت بچه می خواد ، می تونی دوباره ازدواج کنی!))
کارد بهش می زدی ، خونش درنمیآمد .
می گفت:((چندسال سختی کشیدم که آخر از یکی دیگه بچه داشته باشم؟!))
به هرچیزی دست زد که نظرم راجلب کند ، امافایده نداشت!
نه اوضاع و احوال جسمی ام مناسب بود ، نه از نظر روحی امادگی اش را داشتم.
سر امیر محمد پیر شدم
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم سعید بیاضی زاده
خواهر ایشان «خانم سمیرا بیاضی زاده»اظهار کرد: سعید هر ساله برای پیاده روی اربعین سیدالشهدا علیه السلام اقدام می کرد و در اربعین سال 1394 پدر و مادرم و تعدادی از دوستان و آشنایان قرار شد به این سفر بروند که سعید سرپرستی کاروان را قبول کرده بود؛ شب که اتوبوس به منظور زدن گازوئیل به بیراهه رفته بود، همه ترسیده بودند و برادرم به زبان عربی با راننده عرب زبان صحبت می کرد و کسی متوجه نمی شد که آن دو چه می گفتند و همه دلهره داشتند.
وی ادامه داد: بعد از آنکه رسیدند سعید به آنان چیزی نمی گوید و در راه برگشت به همراهان عنوان می کند؛ این راهی که شما رفتید با آنکه می دانستید امنیت وجود دارد، اما همه دلهره داشتید؛ فکر کنید این همان راهی بوده است که حضرت زینب سلام الله علیها را به اسارت بردند؛ همه دوستان و آشنایان تحت تأثیر حرف های برادرم قرار گرفته بودند.
خواهر شهید مدافع حرم بیاضی زاده افزود: سعید گفته بود که همواره فکر آسایش خودتان نباشید در این موقعیت ها که قرار می گیرید فکر کنید که ائمه علیه السلام اگر بودند چه کاری انجام می دادند؛ این جوری دلتان آرام تر می شود و می توانید آن شرایط را درک کنید.
🔴@sarbazanzeynab🔴