شهید مدافع حرم
"محمد وطنی"
اصالتا ایرانی و مشهدی بود و در یک نانوایی کار میکرد، با شنیدن خبر تهدیدات تکفیریها علیه حرم اهلبیت(س) تصمیم گرفت سوریه برود اما هر کاری کرد با هویت ایرانی خودش نتوانست برود، سرانجام خود را افغانستانی معرفی کرد و به فاطمیون پیوست.
او عاشق حضرت زهرا(س) و نیروهای فاطمیون بود و همیشه میگفت حس خیلی خوبی به فاطمیون دارم
این همکاسه شدن با افغانستانیها به اینجا ختم نشد و همراه برادران افغانستانی خود در عملیات #خانطومان بشهادت رسید و پیکرش مانند سایر شهیدان جاویدالاثر شد.
شهید مدافع حرم
#محمد_وطنی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 10
میدانستم چه قدربه من وابسته است واین لحظات اورامضطرب کرده.همیشه وقتی حرص میخوردعادت داشت یاراه میرفت یالبش راورمیچید.وقتی ازاتاق بیرون آمدم،عمه گفت:"فرزانه جان!خوب فکراتوبکن.ماهفته ی بعدبرای گرفتن جواب تماس میگیریم."
ازروی خجالت نمیتوانستم درباره ی اتفاق آن روزوصحبت هایی که باحمیدداشتم باپدرومادرم حرفی بزنم.این طورمواقع معمولاحرفهایم رابه برادرم علی میزنم.درماجراهای مختلفی که پیش می آمد،مشاورخصوصی من بود.بااینکه ازنظرسنی یک سال ازمن کوچکتراست،ولی نظرات خوب ومنطقی ای میدهد.باشگاه بود.وقتی به خانه رسید،هنوزساکش رازمین نگذاشته بودکه ماجرای صحبتم باحمیدرابرایش تعریف کردم ونظرش راپرسیدم،گفت:"کارخوبی کردی صحبت کردی.حمیدپسرخیلی خوبیه.من ازهمه نظرتاییدش میکنم."
مهرحمیدازهمان لحظه ی اول به دلم نشسته بود.به یادعهدی که باخدابسته بودم افتادم؛درست روزبیستم حمیدبرای خواستگاری به خانه ماآمده بود.تصورش راهم نمیکردم توسل به ایمه این گونه دلم راگرم کندواطمینان بخش قلبم باشد.حس عجیب وشورانگیزی داشتم.همه ی آن ترس هاواضطراب هاجای خودشان رابه یک اطمینان قلبی داده بودند.تکیه گاه مطمینم راپیداکرده بودم،احساس میکردم باخیال راحت میتوانم به حمیدتکیه کنم.به خودم گفتم:"حمیدهمون کسی هستش که میشه تاته دنیابدون خستگی باهاش همراه شد."
سه روزی ازاین ماجراگذشت.مشغول رسیدگی به گل های گلخانه بودم.مادرم غیرمستقیم چندباری نظرم رادرباره حمیدپرسیده بود.ازحال وروزش معلوم بودکه خیلی خوشحال است،ازاول به حمیدعلاقه ی مادرانه ای داشت.
درحال صحبت بودیم که تلفن خانه به صدادرآمد.مادرم گوشی رابرداشت.باهمان سلام اول شصتم خبردارشدکه احتمالاعمه برای گرفتن جواب تماس گرفته است.درحین احوال پرسی،مادرم بادست به من اشاره کردکه به عمه چه جوابی بدهد؟
آمدم بگویم هنوزکه یک هفته نشده،چراانقدرعجله دارید؟بعدپیش خودم حساب کردم دیدم جواب من که مشخص است؛چه امروز،چه چندروزبعد.شانه هایم رادادم بالا.دست آخردلم رابه دریازدم وگفتم:"جوابم مثبته،ولی چون مافامیل هستیم،اول بایدبریم برای آزمایش ژنتیک تایه وقت بعدامشکل پیش نیاد.تاجواب آزمایش نیومده این موضوع روباکسی مطرح نکنن."
علت این که عمه انقدرزودتماس گرفته بودحرفهای حمیدبود.به مادرش گفته بود:"من فرزانه خانم روراضی کردم.زنگ بزن.مطمین باش جواب بله رومیگیریم."
ازپشت شیشه ی پنجره ی سی سی یوبیمارستان درحال دعابرای شفای همه مریض هاومادربزرگم بودم.دو،سه روزی بودکه ننه رابه خاطرمشکل قلبی بستری کرده بودند.خیلی نگرانش بودم.درحال خودم نبودم که دیدم یکی سرش راچرخاندجلوی چشم های من وسلام داد.حمیدبود.هنوزجرات نکرده بودم به چشم هایش نگاه کنم؛حتی تاآن روزنمیدانستم چشم های حمیدچه رنگی هستند.گفت:"نگران نباش،حال ننه خوب میشه.راستی!دوروزبعدبرای دکترژنتیک نوبت گرفتم."
نوبتمان که شد،مادرم راهم همراه خودمان بردیم.من ومادرم جلوترمیرفتیم وحمیدپشت سرمامی آمد.وقتی به مطب دکتررسیدیم،مادرم جلورفت وازمنشی که یک آقای جوان بودپرسید:"دکترهست یانه؟"منشی جواب داد:"برای دکترکاری پیش اومده نمیاد.نوبتهای امروزبه سه شنبه موکول شده."
مادرم پیش ماکه برگشت،حمیدگفت:"زن دایی شماچرارفتی جلو؟خودم میرم برای هفته ی بعدهماهنگ میکنم،شماهمین جابشینید."حمیدکه جلورفت،مادرم خیلی آرام وباخنده گفت:"فرزانه!این ازبابای توهم بدتره!".
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
سالروز شهادت
مدافع حرم شهید
#حسن_قاسمی_دانا
🌱تاریخ تولد : 1363/06/02
محل تولد : مشهد
🌹تاریخ شهادت : 1393/02/19
محل شهادت : حلب - سوریه
مزار: مشهد – باغ دوم خواجه ربیع
🔴@sarbazanzeynab🔴
⭕️قدرشناسی مردم دزفول از پدر شهید مدافع حرم
🔹دقایقی پیش مراسم خاکسپاری پدر شهیدمدافع حرم «علیرضا حاجیوندقیاسی»، «مرحوم حاج حسن حاجیوند قیاسی» با حضور باشکوه مردم ولایتمدار و شهید پرور دزفول واقوام وطوایف غیور بختیاری در گلزار شهدای شهید آباد برگزار شد.
شهید مدافع حرم
#علیرضا_حجیوندقیاسی
🔴@sarbazanzeynab🔴
📸 وقتی معلوم نبود که بابا کی برمیگرده یا اصلا بابایی برمیگرده، محمد مهدی هم میرفت تو کوله پشتی تا مثلا همراه بابا بره
شهید مدافع حرم
#مسلم_خیزاب
🔴@sarbazanzeynab🔴
آقای مجیری مرد آقایی بود
چند ماهی پیش آمده بود سر مزار شهید مجیری و گریه میکرد؛ از برادران افغانی بود ؛ میگفت
«آقای مجیری مرد آقایی بود»
علت آشنایی با ایشان را پرسیدم و گفت:
من زباله های بازیافتی جمع میکنم؛کارتن خوابم؛ سحر هایی که کنار پیاده رو های میدان شهدا میخوابیدم ، او را برای نماز صبح میدیدم. در صورتی که اکثر مردم به چشم حقارت آمیز به من نگاه میکنند اما ایشان به من سلام میکرد و دست میداد و جویای احوالم میشد و...!!!
چقدر فرق است بین ما و شهدا
شهید مدافع حرم
#عبدالرضا_مجیری
🔴@sarbazanzeynab🔴
خندههایت آتشی بر جانِ ماست
سوخت این دل و نگشت آرام باز...💔
🌿صبحتون شهدایی❣
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدانه
🔴 مکالمه جانسوز دو شهید مدافع حرم مازندرانی دقایقی قبل از شهادت در کربلای خانطومان
🔹 برای حفظ امنیت ما چه گلهایی که پر پر نشدند ...
شهید#حسین_مشتاقی
شهید#سیدرضا_طاهر
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم محمد استحکامی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۶۲/۴/۱۴
محل ولادت: جهرم
تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۷/۲۷
محل شهادت: حلب_سوریه
تعداد فرزند: دو پسر
مزار: گلزار رضوان جهرم
شهید مدافع حرم
#محمد_استحکامی
🔴@sarbazanzeynab🔴
#سیره_شهدا
با وجود تعیین زمان عقد در روز اول فروردین ، حامد به من گفت که بابا من اکنون شرایط ازدواج ندارم . من در این دختر و خانواده ایشان هیچگونه ایرادی نمی بینم ، هر ایرادی هست از من است .
من نمی خواهم نام کسی در شناسنامه ام ثبت شود و بعدا از آنها شرمسار شوم ، چرا که اگر این بار خدا بخواهد و من عازم سوریه شوم مدت زیادی زنده نخواهم بود .....
شهید مدافع حرم
#حامد_جوانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | ماجرای تماس حاجقاسم با صاحب یک منزل در بوکمال
◻️ برشی از گفتوگوی حوزه نیوز با حجت الاسلاموالمسلمین محمدمهدی دیانی از روحانیون مدافع حرم و راوی سیره شهدا که گوشه ای از اتفاقات عراق، سوریه، خاطراتی از شهید حاج قاسم سلیمانی و دلائل حضور روحانیون در این جنگ را روایت کرده است.
فیلم کامل مصاحبه👇
https://hawzahnews.com/xcfbz
شهید مدافع حرم
#حاج_قاسم_سلیمانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
پاسدار مدافع حرم شهید حسین دارابی
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها و عاشق حضرت رقیه سلام الله علیها
فرازی از وصیتنامه شهید:
«خداوندا این جان ناقابل من است که هنگام تولدم در پیشگاه من به امانت گذاشتی و امیدوارم آن را در زمانی که با بدترین موجودات عالم یعنی صهیونیسم در حال جنگم و درحالی که در خون خود غوطه ورم از من باز ستانی تا شاید ذره ای از کاستی هایی که در طول حیات داشتم را جبران کنم.
وصیتی به بچه حزب الهی ها میکنم و آن هم اینست که در قبال انقلاب احساس تکلیف کنند و ننشینند گوشه ای و نگاه کنند و مشکلات را به گردن دیگران بیندازند.»
شهید حسین دارابی بسیار صبور و مهربان بودند از انجام هر کمکی که از دستشان بر می آمد به اطرافیان کوتاهی نمیکردند خواه کمک مادی، خواه معنوی و یا مشاوره و راهنمایی..
بسیار اهل احترام به والدین بودند و در دیدارها حتماً دستشان را میبوسیدند.
برای شهیدحسین دارابی عزیز یه حمد سه تا قل هو الله هدیه کنید و تمومی کارای امروزمون رو با توسل به این شهید عزیز شروع کنیم .
شهید مدافع حرم
#حسین_دارابی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 11
فقط لبخندزدم.خجالتی ترازاین بودم که به مادرم بگویم:"خوبه دیگه،روی همسرآیندش حساسه!"ازمطب که بیرون آمدیم،حمیدخیلی اصرارکردتامارایک جایی برساند،ولی ماچون برای خریدوسایل موردنیازمادرم میخواستیم به بازاربرویم همان جاازحمیدجداشدیم.
سه شنبه که رسید،خودمان به مطب دکتررفتیم.دراتاق انتظارروی صندلی نشسته بودیم.هنوزنوبت مانشده بود.هوانه تابستانی وگرم بود،نه پاییزی وسرد.آفتاب نیمه جان اوایل مهرازپنجره ی مطب می تابید.
حمیدبااینکه سعی میکردچهره ی شادوبی تفاوتی داشته باشد،امالرزش خفیف دستهایش گویای همه چیزبود.مدت انتظارمان خیلی طولانی شد.حوصله ام سررفته بود.این وسط شیطنت حمیدگل کرده بود.گوشی راجوری تکان میدادکه آفتاب ازصفحه گوشی به سمت چشمهای من برمیگشت.ازبچگی همین طورشیطنت داشت ویک جاآرام نمیگرفت.بالحن ملایمی گفتم:"حمیدآقا!میشه این کاررونکنید؟"تایک ماه بعدعقدهمین طوررسمی باحمیدصحبت میکردم،فعل هاراجمع می بستم وشماصدایش می کردم.
باشنیدن اسم"آقای سیاهکالی"بی معطلی به سمت اتاق خانم دکتررفتیم.به دراتاق که رسیدیم،حمیددررابازکردومنتظرشدتامن اول وارداتاق شوم وبعدخودش قدم به داخل اتاق گذاشت ودررابه آرامی بست.
دکترکه خانم مسنی بودازنسبت های فامیلی ماپرس وجوکرد.برای اینکه دقیق تربررسی انجام بشود،نیازبودشجره نامه ی خانوادگی بنویسیم.حمیدخیلی پیگیراین موضوعات نبود.مثلانمیدانست دایی ناتنی پدرم باعمه ی خودش ازدواج کرده است،ولی من همه ی اینهارابه لطف تعریف های ننه دقیق میدانستم واززیروبم ازدواج های فامیلی ونسبت های سببی ونسبی باخبربودم،برای همین کسی راازقلم نینداختم.
ازآنجاکه دراقوام ماازدواج های فامیلی زیادداشتیم،چندین بارخانم دکتردرترسیم شجره نامه اشتباه کرد.مدام خط میزدواصلاح میکرد خنده اش گرفته بودومیگفت:"بایدازاول شروع کنیم.شماخیلی پیچ پیچی هستید!"آخرسرهم معرفی نامه دادبرای آزمایش خون وادامه ی کار.
روزآزمایش فاطمه هم همراه من وحمیدآمد.آزمایش خون سخت ودردآوری بود.اشکم درآمده بودورنگ به چهره نداشتم.حمیدنگران ودلواپس بالای سرمن ایستاده بود.دل این رانداشت که من رادرآن وضعیت ببیند.بامهربانی ازدرودیوارصحبت میکردکه حواسم پرت بشود.میگفت:"تاسه بشماری تمومه."
آزمایش راکه دادیم،چنددقیقه ای نشستم.به خاطرخون زیادی که گرفته بودند،ضعف کرده بودم.موقع بیرون آمدن،حمیدبرگه ی آزمایشگاه رابه من دادوگفت:"شرمنده فرزانه خانم،من که فردامیرم ماموریت.بی زحمت دوروزبعدخودت جواب آزمایش روبگیر.هروقت گرفتی حتمابه من خبربده.برگشتیم باهم میبریم مطب به دکترنشون بدیم."
این دوروزخبری ازهم نداشتیم.حتی شماره موبایل نگرفته بودیم که باهم درتماس باشیم.گاهی مثل مرغ سرکنده دورخودم میچرخیدم وخیره به برگه ی آزمایشگاه،تاچندسال آینده رامثل پازل درذهنم میچیدم.باخودم میگفتم:"اگرنتیجه ی آزمایش خوب بودکه من وحمیدباهم عروسی میکنیم،سال های سال پیش هم باخوشی زندگی میکنیم ویه زندگی خوب میسازیم."
به جواب منفی زیادفکرنمیکردم،چون چیزی هم نبودکه بخواهم درذهنم بسازم.گاهی هم که به آن فکرمیکردم باخودم میگفتم:"شایدهم جواب آزمایش منفی باشه،اون موقع چی؟خب معلومه دیگه،همه چی طبق قراری که گذاشتیم همون جاتموم میشه وهرکدوم میریم سراغ زندگی خودمون.به هیچ کس هم حرفی نمیزنیم.ماکه نمیتونیم نتیجه ی منفی آزمایش به این مهمی روندیده بگیریم."به اینجاکه میرسیدم رشته ی چیزهایی که درخیالم بافته بودم،پاره میشد.دوست داشتم ازافکارحمیدهم باخبرمیشدم.
این دوروزخیلی کندوسخت گذشت.به ساعت نگاه کردم.دوست داشتم به گردن عقربه های ساعت طناب بیندازم واین ساعتهازودتربگذردوازاین بلاتکلیفی دربیاییم.به سراغ کیفم رفتم وبرگه ی آزمایشگاه رانگاه کردم.میخواستم ببینم بایدچه ساعتی برای گرفتن جواب آزمایش بروم.داشتم برنامه ریزی میکردم که عمه زنگ زد.بعدازیک احوال پرسی گرم خبردادحمیدازماموریت برگشته است ومیخواهدکه باهم برای گرفتن آزمایش برویم.هرباردونفری میخواستیم جایی برویم اصلاراحت نبودم وخجالت میکشیدم.نمیدانستم چطوربایدسرصحبت رابازکنم.
حمیدبه دنبالم آمدورفتیم آزمایشگاه تانتیجه رابگیریم.استرس نتیجه راازهم پنهان میکردیم،ولی ته چشم های هردوی مااضطراب خاصی موج میزد.نتیجه راکه گرفت به من نشان داد.
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم #فاطمیون که آرزوی زیارت کربلا را داشت و پیکرش بعد از شهادت زائر امام حسین(ع) شد!
به خانواده شهید گفتند برای شناسایی شهید معراج الشهدا بیایید، تابوت شهید را که آوردند روی تابوت نوشته بود شهید "سید شیرآقا حسینی"
تابوت را که باز کردند؛ دیدند پیکر شهید عراقی است.
وقتی بررسی کردند متوجه شدند پیکر شهید سید شیرآقا با پیکر یکی از شهدای #حیدریون عوض شده.
پیکر شهید به زیارت امام حسین(ع) رفته بود و بعد از دو هفته پیکرش برمیگردد و در بهشت معصومه(س) قم به خاک سپرده میشود.
ولادت: ۱۳۵۸ سمنگان
شهادت: ۱۳۹۲/۱۰/۹ حومه حلب.
شهید مدافع حرم
#سید_شیرآقا
🔴@sarbazanzeynab🔴
راوی:همسرشهید
✨گوشه ای از خصوصیات اخلاقی شهید مدافع حرم احمداسماعیلی...🕊
«دعا میكردم خدا عمر مرا به ایشان بدهد.» علت این دعایش را مثمرثمر بودن حضور همسرش میداند. خیلی ذهن فعالی داشت.
روزی را به یاد ندارم كه فقط به یك كار مشغول بوده باشد. اگر مأموریت نبود و خانه بود، به كارهای بسیج و مسجد رسیدگی و كارهای خانه را انجام میداد میكرد و خلاصه همزمان چندین مسئولیت را برعهده داشت.
من از خدا میخواستم عمر طولانی به او بدهد چراكه وجودش برای همه نفع داشت. از فعالان بسیج پایگاه حضرت زهراسلام الله علیهادر محله امامزاده قاسم علیه السلام.
حاج احمد دغدغه دار بود، همیشه در حال جمع کردن خاطرات از خانواده شهدا بود، و همیشه به دیدار خانواده ی شهدا میرفت، او دست خالی به خانه شهدا نمیرفت. برایشان از این گلدانها میبرد. در فصل بهار گل بسیار زیبایی میدهد. و از این گلدانها هدیه میبرد.
؛ تا لحظه آخر داشت زیارت عاشورا میخوند.
تاریخ شهادت: ۳ اسفند ۹۴
محلشهادت: حلب سوریه
نحوهشهادت: از ناحیه پهلو مجروح شد و درست در شب شهادت حضرت زهرا(سلاماللهعلیها ) به شهادت رسید.💔
مزارشهید: گلزار امامزاده قاسم(علیهالسلام )
شهید مدافع حرم
#احمد_اسماعیلی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🏳باید در تاریخ ثبت ڪرد🏳
☀️امام خامنه ای :
یک کتابی تازه خواندهام که خیلی برای من جالب بود. دختـر و پسـر جوان -زن و شوهر- متولّـدین دههی ۷۰، مینشینند برای اینکه در جشن عروسی شان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند!
به نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند.
پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) می شود؛
گریهی ناخواستهی این دختر، دل او را می لرزاند؛ به این دختر -به خانمش- می گوید که گریهی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد! و آن خانم می گوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمی خواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمهی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است،
مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقتهای درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛
اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه،
بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل.
این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گرانقدر دفاع از حریم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) است.
وضعیّت اینجوری است.
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
حی علی الصلاه
وصیت شهید علی عابدینی
منتظر ظهور آقا نماز اول وقت میخواند
به سوی نماز می شتابد
دوست داریم شهید شویم؟
با نماز قضا کسی شهید نمی شود. با نماز دیر وقت کسی به درجه شهادت نمی رسد.
التماس دعا
شهید مدافع حرم
#علی_عابدینی
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🌻🌖|
جہادهمیشهازارتباطما
باامامزمانمان
ولزومتقویتاینارتباط
وحضورامامزمانﷻدر
زندگیمانصحبتمیکرد .
شهید #جهاد_مغنیه
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
🍀پرواز اندازهی آدمو بر ملا میکنه هر چی بالاتر می ری بالا وبالاتر میری دنیا از دید تو بزرگتر میشه وتواز دید دنیا کوچکتر🌸
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
سلام صبحتون شهدایی❣
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷در روز ۱۲ مهر 1355 فرزندی درکوی دباغیان خیابان پل عراق رشت، از پدری به نام اصغر کارمند کارخانه توشیبا و مادری به نام طاهره جوینده رودسری خانهدار پا به عرصه حیات نهاد. پدرش بعد از مدتی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و به لباس روحانیت ملبس شد و او را نام حجت الاسلام والمسلمین اصغر علیزاده رودسری که صاحب تالیفات نیز بود می شناسندامیررضا دومین فرزند این خانواده بود و از همان طفولیت تا آخرین لحظاتی که شهید شد و پیکر ندیدهاش را در گلزار شهدای رودسر به خاک سپردند دارای لبخندی زیبا ، متواضع و صمیمی بود که هیچگاه این خصوصیات از ذهن دوستدارانش محو نخواهد شد.
شهید مدافع حرم
#امیررضا_علیزاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌴 نخلستان
🎥 دانلود فیلم «غریب»
🔥 نسخه اکران آنلاین
🎭 ژانر: جنگی | درام | تاریخی
📆 سال تولید: 1401
📆 سال انتشار: 1402
👤 کارگردان: محمدحسین لطیفی
👥 بازیگران: بابک حمیدیان، پردیس پورعابدینی، رحیم نوروزی، حسام محمودی، مهران احمدی، فرهاد قائمیان و ...
🗯 خلاصه داستان: فیلم غریب سبک زندگی و شیوه فرماندهی محمد بروجردی و تلاش او برای ایجاد اتحاد در غرب کشور ایران را به تصویر کشیده است…
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید؛
🔰چشمانی که نامحرم ندید...
🌹 شهید مدافع حرم عباس دانشگر
🌹شادی روحش صلوات...
شهید مدافع حرم
#عباس_دانشگر
🔴@sarbazanzeynab🔴