فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید؛
🔰چشمانی که نامحرم ندید...
🌹 شهید مدافع حرم عباس دانشگر
🌹شادی روحش صلوات...
شهید مدافع حرم
#عباس_دانشگر
🔴@sarbazanzeynab🔴
#شهیدانه
🔻شهید مدافع حرم #حسن_حزباوی زمانی که در کشور سوریه، در منطقه شیخ مسکین استان درعا مقابل جبهه النصره در حال جهاد بودند.
در کمپ نیروهای مقاومت یک رزمندهی #اهل_سنت بود که با شهید حزباوی دوست میشوند، با اخلاق و منش شهید حزباوی مانوس میشود و بعد از شهادت شهید حزباوی به مذهب #شیعه مشرف میشوند.
و اینگونه حدیث شریف معصوم را محقق می کنند که برای ما زینت باشید... "كُونُوا لَنَا زَيْنا وَ لاَ تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْنا"
🌹ولادت ۱ آذر ۶۱ اهواز
🥀شهادت ۱ آذر ۹۳ سوریه
📿شادی روحشان صلوات
🚩شهید مدافع حرم
#حسن_حزباوی
🔴@sarbazanzeynab🔴
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
🌷شهید مدافع حرم، ابوالفضل سرلک از یاران نزدیک سردار شهید قاسم سلیمانی و از فرماندهان زبده نظامی قرارگاه حلب سوریه بود که سابقه حضور مستشاری در عراق را هم در کارنامه عملیاتی خود داشت.
🍀پدر شهید: ابوالفضل خیلی ساده زیست و مهربان بود، حقایق را بیان میکرد، اخلاق و رفتارش با بچههای دیگر فرق داشت؛ صبور، خوش رو و خوش خنده بود به طوری که همه اقوام و آشنا در خوبی ابوالفضل را مثال میزدند.
🌸مادر شهید: خیلی آرام، مؤمن و مؤدب بود، از وقتی در کلاس سوم درس میخواند و هنوز ۱۰سالش نشده بود نماز خوانده و روزه میگرفت. در همان زمان بعد از روز عاشورا گفت چرا همه قبل از این ایام عزاداری میکنند و پس از عاشورا هیأتها جمع میشود و پیشنهاد داد که در دهه دوم هیأت بزنیم که پدرش این پیشنهاد را پذیرفت و با حرف ابوالفضل ۱۰ شب مراسم میگرفتیم.
🌼همسر شهید: هر روز ایمانش تقویت میکرد، نمیگفت چون نماز، روزه و جهاد دارم ایمانم کامل است بلکه هر روز روی ایمانش کار میکرد و هر روز ایمان خود را کاملتر میکرد. اعتماد به خدا را به جای اعتماد به نفس در خودش تقویت میکرد و میگفت باید به خدا اعتماد داشته باشیم.
شهید مدافع حرم
#ابوالفضل_سرلک
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 12
گفتم:"بعدابایدیه ناهارمهمون کنین تامن براتون نتیجه ی آزمایش روبگم."حمیدگفت:"شمادعاکن مشکلی نباشه،به جای یه ناهار،ده تاناهارمیدم."ازبرگه ای که داده بودندمتوجه شدم مشکلی نیست،ولی به حمیدگفتم:"برای اطمینان بایدنوبت بگیریم،دوباره بریم مطب ونتیجه روبه دکترنشون بدیم.اونوقت نتیجه ی نهایی مشخص میشه."ازهمان جاحمیدبامطب تماس گرفت وبرای غروب همان روزنوبت رزروکرد.
ازآزمایشگاه که خارج شدیم خیابان خیام راتاسبزه میدان نیم ساعتی پیاده آمدیم.چون هنوزبه هیچ کس حتی به فامیل نزدیک حرفی نزده بودیم تاجواب آزمایش ژنتیک قطعی بشود،کمی اضطراب این راداشتم که نکندیک آشنایی ماراباهم ببیند.
قدم زنان ازجلوی مغازه هایکی یکی ردمیشدیم که حمیدگفت:"آبمیوه بخوریم؟"گفتم:"نه میل ندارم."چندقدم جلوترگفت:"ازوقت ناهارگذشته،بریم یه چیزی بخوریم؟"گفتم:"من اشتهابرای غذاندارم."ازپیشنهادهای جورواجورش مشخص بوددنبال بهانه است تابیشترباهم باشیم،ولی دست خودم نبود.هنوزنمیتوانستم باحمیدخودمانی رفتارکنم.
ازاینکه تمامی پیشنهادهایش به دربسته خوردکلافه شده بود.سوارتاکسی هم که بودیم،زیادصحبت نکردم.آفتاب تندی میزد.انگارنه انگارکه تابستان تمام شده است.عینک دودی زده بودم.یکی ازمژه های حمیدروی پیراهنش افتاده بود.مژه رابه دستش گرفت،به من نشان دادوگفت:"نگاه کن،ازبس بامن حرف نمیزنی ومنوحرص میدی،مژه هام داره میریزه!"
ناخودآگاه خنده ام گرفت،ولی به خاطرهمان خنده وقتی به خانه رسیدم کلی گریه کردم؛چرابایدبه حرف یک نامحرم لبخندمیزدم؟!مادرم گریه من راکه دید،گفت:"دخترم!این که گریه نداره.تودیگه رسمامیخوای زن حمیدبشی،اشکالی نداره."حرفهای مادرم دراوج مهربانی آرامم کرد،ولی ته دلم آشوب بود.هم میخواستم بیشترباحمیدباشم،بیشتربشناسمش،بیشترصحبت کنیم،هم اینکه خجالت میکشیدم.این نوع ارتباط برای من تازگی داشت.
نزدیکی های غروب همان روزحمیددنبالم آمدتاباهم به مطب دکتربرویم.یکی،دونفربیشترمنتظرنوبت نبودند.پول ویزیت دکترراکه پرداخت کرد،روی صندلی کنارمن نشست.ازتکان دادن های مداوم پایش متوجه استرسش میشدم.چنددقیقه ای منتظرماندیم.وقتی نوبتمان شد،داخل اتاق رفتیم.
خانم دکترنتیجه ی آزمایش رابادقت نگاه کرد.بررسی هایش چنددقیقه ای طول کشید.بعدهمان طورکه عینکش راازروی چشم برمیداشت،لبخندی زدوگفت:"بایدمژدگونی بدین!تبریک میگم،هیچ مشکلی نیست.شمامیتونیدازدواج کنید."
تادکتراین راگفت،حمیدچشم هایش رابست ونفس راحتی کشید.خیالش راحت شد.تنهادلیلی که میتوانست مانع این وصلت بشودجواب آزمایش ژنتیک بودکه آن هم شکرخدابه خیرگذشت.
حمیدگفت:"ممنون خانم دکتر.البته همون جاتوی آزمایشگاه فرزانه خانم نتیجه روفهمیدن،ولی گفتیم بیاریم پیش شماخیالمون راحت بشه."خانم دکترگفت:"خب فرزانه جان تایه مدت دیگه همکارمامیشه،بایدهم سردربیاره ازاین چیزها.امیدوارم خوشبخت بشیدوزندگی خوبی داشته باشید."
حمیددرپوستش نمی گنجید،ولی کنارخانم دکترنمیتوانست احساسش راابرازکند.ازخوشحالی چندین بارازخانم دکترتشکرکردوبالبی خندان ازمطب بیرون آمدیم.
چشم های حمیدعجیب میخندید،به من گفت:"خداروشکر،دیگه تموم شد،راحت شدیم.
"چندلحظه ای ایستادم وبه حمیدگفتم:"نه،هنوزتموم نشده!فکرکنم یه آزمایش دیگه هم بایدبدیم.کلاس ضمن عقدهم بایدبریم.برای عقدلازمه".
حمیدکه سرازپانمیشناخت گفت:"نه بابا،لازم نیست!
همین جواب آزمایش روبدیم کافیه.زودتربریم که بایدشیرینی بگیریم وبه خانواده هااین خبرخوش روبدیم.حتمااون هاهم ازشنیدنش خوشحال میشن."شانه هایم رابالاانداختم وگفتم:"نمیدونم،شایدهم من اشتباه میکنم وشمااطلاعاتتون دقیق تره!"
قدیم هاکه کوچک بودم،یکسره خانه ی عمه بودم وبادخترعمه هابازی میکردم.بعدکه بزرگترشدم وبه سن تکلیف رسیدم،خجالت میکشیدم وکمترمیرفتم.حمیدهم خیلی کم به خانه مامی آمد.
ازوقتی که بحث وصلت ماجدی شد،رفت وآمدهابیشترشده بود.آن روزهم قراربودحمیدباپدرومادرش برای صحبت های نهایی به خانه ی مابیایند.
مشغول شستن میوه هابودم که پدرم به آشپزخانه آمدوپرسید:"دخترم،اگه بحث مهریه شد،چی بگیم؟نظرت چیه؟
"روی این که سرم رابلندکنم وباپدرم مفصل درباره ی این چیزهاصحبت کنم،نداشتم.گفتم:"هرچی شماصلاح بدونیدبابا."پدرم خندیدوگفت:"مهریه حق خودته،ماهیچ نظری نداریم.دختربایدتعیین کننده ی مهریه باشه."کمی مکث کردم وگفتم:"پونصدتاچطوره؟شماکه خودتون میدونیدمهریه فامیلای مامان همه بالای پونصدسکه اس."
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌴حضرت طلبیدند
و من هم شدم مدافع حرم
مادرم کمی مخالف بود
پدرم گفت:
من به توولایت دارم برو
اگه شــهيد بشی
خوشابه سعادتت
اگه نشدی
من پیـش حضرت زینب س
روسفيدم 🌴🌴
شهید مدافع حرم
#حسن_رجایی_فر
🔴@sarbazanzeynab🔴
#سیدرضاطاهر
سید رضا عاشق ولایت بود و علاقه ی زیادی به مقام معظم رهبری داشت و خود را با افتخار، سرباز آقا می دانستند
فرازی از وصیت نامه
🌷شهید سید رضا طاهر🌷
به تاسی از فرموده رهبر عزیزم حضرت امام خمینی(ره)پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد .
حال که زعامت این کشتی پر تلاطم به دستان با کفایت رهبر عزیزتر از جانم افتاده وایشان نیز به حق آن را سکانداری نموده ایشان را در این امر یاری کنید تا بار دیگر علی تنها نماند .
روح مطهرشان راباصلوات شاد کنید
شهید مدافع حرم
#سیدرضا_طاهر
🔴@sarbazanzeynab🔴
کتاب #فاتحان_نبل_و_الزهرا
خاطرات راوی از بیش از ۲۴ شهید مدافع حرم
خاطرات راوی از حاج قاسم سلیمانی
خاطرات راوی از شهید محسن حججی
تجربه راوی از دفاع از حرم
خاطرات ناب از دیدار با خانواده شهدا
و...
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽کتاب «دل آشوب» به قلم مرحوم محمد سرور رجایی منتشر شد
در این کتاب روایتی از زندگی مریم حسینزاده همسر شهید مدافع حرم فاطمیون محمد رئوف رفیعی را میخوانیم. این کتاب که آخرین نوشته مرحوم "محمد سرور رجایی" است در ۳۲۸ صفحه توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده است.
شهید مدافع حرم
#محمدرئوف_رفیعی
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهید مدافع حرم #زینبیون
"جان حسین"
او اهل روستای "میلی خیل" از منطقه پاراچنار پاکستان بود، جایی که جوانان بخاطر شجاعت و تحمل در برابر سختیها شناخته میشوند.
جان حسین، در جوانی برای کار به ایران آمد تا خرج خانوادهاش را تامین کند.
وقتی از حمله دشمنان اسلام به حرم حضرت زینب(س) مطلع شد بلافاصله با مادرش تماس گرفت تا اجازه بگیرد و به مبارزه با آنها بپیوندد.
او به مادرش اطلاع داد که بسیاری از جوانان روستایش از جمله "شهید عقید حسین" در سوریه به عنوان سومین فرمانده تیپ زینبیون میجنگد.
جان حسین با تایید مادرش پاسپورتش را آماده کرد، راهی سوریه شد، به زینبیون پیوست تا در کنار همرزمانش شجاعانه بجنگد.
شجاعت وی در دفاع از اسلام، زبانزد همرزمانش بود و سرانجام در این راه به شهادت رسید.
مزار: قم/بهشت معصومه(س)
شهید مدافع حرم
#جان_حسین
🔴@sarbazanzeynab🔴