💔
شناسنامه افغانستانی شهید مدافع حرم ایرانی!
شهید مصطفی صدرزاده از نخستین افرادی بود که با هویت افغانستانی خود را به لشکر فاطمیون رساند و امروز خونِ او و سایر شهدای مقاومت، گواه از آرمانی میدهد که ملیت آن اسلام است.
شهید مدافع حرم
#مصطفی_صدرزاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 13
پدرم یک نارنگی برداشت وگفت:"هرچی نظرتوباشه،ولی به نظرم زیاده."میوه هاراداخل سبدریختم ومشغول خشک کردن آنهاشدم،گفتم:"پس میگیم سیصدتا،ولی دیگه چونه نزنن!"پدرم خندیدوگفت:"مهریه روکی داده،کی گرفته!"جلوی خنده ام رابه زورگرفتم.نگاه های پدرم نگاه غریبی بود،انگارباورش نمیشدبافرزانه ی کوچکی که همیشه بهانه ی آغوش پدرش رامیگرفت ودوست داشت ساعت هابااوهم بازی شود،صحبت ازمهریه وعروسی میکند.
همه چیزرابرای پذیرایی آماده کرده بودم.اولین باری نبودکه مهمان داشتیم،ولی استرس زیادی داشتم.چندین بارچاقوهاوبشقاب هارادستمال کشیدم.فاطمه سربه سرم میگذاشت.مادرم به آرامی باپدرم صحبت میکرد.حدس میزدم درباره ی تعدادسکه های مهریه باشد.
بالاخره مهمان هارسیدند.احوال پرسی که کردم به آشپزخانه برگشتم.برای بارچندم چاقوهارادستمال کشیدم،ولی تمام حواسم به حرف هایی بودکه داخل پذیرایی ردوبدل میشد.عمه گفت:"داداش!حالاکه جواب آزمایش اومده،اگه اجازه بدی فردافرزانه وحمیدبرن بازارحلقه بخرن.جمعه ی هفته ی بعدهم عقدکنان بگیریم."تاصحبت حلقه شد،نگاهم به انگشت دست چپم افتاد.احساس عجیبی به سراغم آمده بود؛حسی بین آرامش ودلهره ازسختی مسیولیت وتعهدی که این حلقه به دوش آدمی میگذارد.
وقتی موضوع مهریه مطرح شد،پدرم گفت:"نظرفرزانه روی سیصدتاست."پدرحمیدنظرخاصی نداشت.گفت:"به نظرم خودحمیدبایدباعروس خانوم به توافق برسه ومیزان مهریه روقبول کنه."چنددقیقه سکوتی سنگین فضای اتاق راگرفت.میدانستم حمیدآن قدرباحجب وحیاست که سختش می آیددرجمع بزرگترهاحرفی بزند.دست آخروقتی دیدهمه منتظرهستنداونظرش رابدهد،گفت:"توی فامیل نزدیک مامثلازن داداش هایاآبجی هامهریشون اکثراصدوچهارده تاسکه اس.سیصدتاخیلی زیاده.اگه بامن باشه دوست دارم مهریه ی خانمم چهارده سکه باشه،ولی بازنظرخانواده ی عروس خانوم شرطه."
همه چیزبرعکس شده بود.ازخیلی وقت پیش محبت حمیددردل خانواده ی من نشسته بود.مادرم به جای این که طرف من باشدوازپیشنهادمهریه ی من دفاع کند،به حمیدگفت:"فرداموقع خریدحلقه بافرزانه حرف بزن،احتمالانظرش تغییرمیکنه.اونوقت هرچی شمادوتاتصمیم گرفتید،ماقبول میکنیم"پدرم هم دست کمی ازمادرم نداشت؛بیشترطرف حمیدبودتامن.درظاهرمیگفت نظرفرزانه روی سیصدسکه است،ولی مشخص بودمیل خودش چیزدیگری است.
چایی راکه بردم،حس کسی راداشتم که اولین باراست سینی چای رابه دست می گیرد.گویی تابه حال حمیدراندیده بودم.حمیدی که امروزبه خانه ماآمده بود،متفاوت ازپسرعمه ای بودکه دفعات قبل دیده بودم.اوحالادیگرتنهاپسرعمه ی من نبود،قراربودشریک زندگیم باشد.چایی رابه همه تعارف کردم وکنارعمه نشستم.عمه که خوشحالی ازچهره اش نمایان بود،دستم راگرفت وگفت:"ماازداداش اجازه گرفتیم ان شاءالله جمعه ی هفته ی بعدمراسم عقدکنان روبگیریم.فرداچه ساعتی وقتت خالیه بریدحلقه بخرید؟"گفتم:"تاساعت چهارکلاس دارم،برسم خونه میشه چهارونیم.بعدش وقتم آزاده."قرارشدحمیدساعت پنج خانه ماباشدکه باهم برای خریدحلقه راهی بازارشویم.
فردای آن روزازهفت صبح کلاس داشتم؛هرکلاس هم یک دانشکده.ساعت درس که تمام میشد،بدوبدومیرفتم که به کلاس بعدی برسم.وقتی رسیدم خانه،ساعت چهارونیم شده بود.پدرم وفاطمه داخل حیاط بدمینتون بازی میکردند.ازشدت خستگی نتوانستم کنارشان باشم.
لباس هایم راکه عوض کردم،جلوی تلویزیون نشستم وپاهایم رادرازکردم.کفش هایی که تازه خریده بودم پایم رامیزد.احساس میکردم پاهایم تاول زده است.تلویزیون داشت سریال"دونگی"رانشان میدادکه زنگ خانه رازدند.حمیدبود؛درست ساعت پنج!
آن قدرخسته بودم که کلاقرارمان رافراموش کرده بودم.حمیدبالانیامدوهمان جاداخل حیاط منتظرماند.ازپنجره نگاهی به حیاط انداختم.حمیددرحال مرتب کردن موهایش بود.همان لباس هایی راپوشیده بودکه روزاول صحبتمان دیده بودم؛یک شلوارطوسی،یک پیراهن معمولی آن هم طوسی رنگ که پیراهنش راروی شلوارانداخته بود؛ساده وقشنگ!
چون ازصبح کلاس بودم،نای بیرون رفتن نداشتم وکف پاهایم دردمیکرد.این پاوآن پاکردم.مادرم که طبق معمول هوای حمیدراهمه جوره داشت،گفت:"پاشوبروزشته،حمیدمنتظره.بنده خداچندوقته توحیاط سرپاست."
سریع حاضرشدم وازخانه بیرون زدیم.بادشدیدی می وزیدوگردوخاک فضای آسمان راپرکرده بود.باماشین آقاسعیدآمده بود.کمی معذب بودم،برای همین پیشنهاددادم باتاکسی برویم.این طوری راحت تربودم.طفلک بااین که حس کردم این پیشنهادم به برجکش خورده،ولی نظرم راپذیرفت وزودتاکسی گرفت.
وقتی سبزه میدان ازماشین پیاده شدیم بادشدیدترشده بودوامان نمی داد.گفتم:"حمیدآقا!انگارقسمت نیست خریدکنیم.من که خسته،هواهم که این طوری."
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
﷽
#شهیدانه🕊
و سلام بر او که می گفت:
«آنقدر برای ظهور
امام زمان(عج) کار کنید
که خسته کار باشید...»❤️
🌷تکاور پاسدار شهید مدافع حرم
رضا حاجی زاده
شهید مدافع حرم
#رضا_حاجی_زاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
📌یک تلنگر برادرانه
📝فرازی از وصیت نامه شهید علاء حسن نجمه از شهدای مدافع حرم حزب الله لبنان خطاب به بانوان مسلمان:
«هرگاه تصمیم گرفتی بدون حجاب و با ظاهر غیر اسلامی بیرون بروی، بدان که غرب را در تهاجم فرهنگیاش یاری میکنی و توجه جوانانی که سعی بر حفظ نگاهشان دارند را جلب میکنی!
مبادا حجابی که بر تو واجب شده تا تو را با نجابت فاطمی پاکدامن نگه دارد را تحریف کنی چراکه تو آبروی تمامی دختران محجبه و پاکدامن هستی.
با این همه اگر همچنان به این مسئله بی توجه بودی، بدان که دیگر اسم شیعه بر روی تو نمیتوان گذاشت.»
#حجاب
شهید مدافع حرم
#علاءحسن_نجمه
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷 #شهیدانه
💌 دستنوشته ای از شهید مدافع حرم لبنانی، «محمد علی حسین عواضه» خطاب به #امام_زمان (عج):
🔅«مولایم یا صاحب الزمان تا به کی؟ قلبها مشتاقانه در انتظارند؛ کی شما را ملاقات می کنیم؟ خواهش می کنم برایم دعا کنید و نزد پروردگار شفیعم باشید؛ امیدوارم که از سربازان شما و زیر پرچم و لوای شما باشم. عهدم با شما ماندن در رکاب اهل بیت علیهم السلام است.
از شما میخواهم که خواهشم را تسریع بخشید و در پیشگاه خداوند و رسولش عهد می بندم که وظایفم را به بهترین نحو ممکن ادا کنم».
🌷 شهید مدافع حرم
#محمدعلی_حسین_عواضه
🔴@sarbazanzeynab🔴
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون تعارف با خانوادۀ شهید مدافع حرم مقداد مهقانی
شهید مدافع حرم
#مقداد_مهقانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🍃پشت این چشم ها
ابر ها در گیرند
و من
کنار خنده هایت می مانم
در این دقایق دلتنگی
❣صبحتون شهدایی ❣
🔴@sarbazanzeynab🔴
تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «خاتون و قوماندان»
▪️حرکت جهادی فاطمیون، افتخاری برای آنها و همه افغانهاست
🔸تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب «خاتون و قوماندان» روایت زندگی همسر شهید علیرضا توسلی فرمانده لشکر فاطمیون:
🔹سلام خدا بر شهید عزیز، علیرضا توسّلی، مجاهد مخلصِ فداکار و بر همسر پرگذشت و صبور و فرزانهی او خانم امّ البنین.
🔹حوادث مربوط به مهاجران افغان را که در این کتاب آمده است از هیچ منبع دیگری که به این اندازه بتوان به آن اطمینان داشت دریافت نکردهام.
🔹برخی از آنها جداً تاثرانگیز است، ولی از سوی دیگر، حرکت جهادی فاطمیون افتخاری برای آنها و همه افغانها است.
شهید مدافع حرم
#علیرضا_توسلی
کتاب #خاتون_و_قوماندان
🔴@sarbazanzeynab🔴
10.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ | تقریظ رهبر انقلاب بر «کتاب خاتون و قوماندان» منتشر شد.
شهید مدافع حرم
#علیرضا_توسلی
کتاب #خاتون_و_قوماندان
🔴@sarbazanzeynab🔴
حضرت طلبید؛
من هم شدم مدافع حرم
تا مادری که
در بی پدری با هزاران زحمت و سختی
آن هم با شرایطی که خودش داشت،
بزرگم کرده بود؛
نزد حضرت روسفید باشد
شهید مدافع حرم
#سجاد_زبرجدی
🔴@sarbazanzeynab🔴
﷽یاد خاطرات عاشقان شهدا﷽
#شهید مدافع حرم «حسن قاسمی دانا» از بسیجیان مشهد در 2 شهریور 1363 به دنیا آمد. او #دومین پسر خانواده بود و به غیر از خودش 3 برادر دیگر هم دارد. پس از اخذ دیپلم در دانشگاه حقوق شهرستان «بردسکن» قبول شد، اما به آنجا نرفت و در نانوایی پدر مشغول به کار شد.
او از روحیه نظامیگری برخوردار بود و به رزم علاقه داشت که این خصوصیت، از او یک بسیجی فعال ساخته بود که همیشه در رزمایشهای عمومی، داوطلبانه حضور داشت.
شهید قاسمی دانا به حضرات معصومین ارادت ویژهای داشت و این دوستی به گونهای بود که دو ماه محرم و صفر را عزاداری میکرد و لباس مشکی از تنش خارج نمیشد.
او همیشه به شهادت فکر میکرد و دلنوشتههای زیادی از او برجای مانده که از خدا مرگ باعزت و جاندادن برای ائمه (ع) را خواهان است.
شهید مدافع حرم
#حسن_قاسمی_دانا
🔴@sarbazanzeynab🔴