💐 دعوتید به معراج شهدا
💠 وداع با شهدای ایرانی راه قدس
🕊شهید مدافع حرم دکتر محمد علی عطایی
🕊شهید مدافع حرم مهندس پناه تقی زاده
⏰دوشنبه ۱۳ آذر از ساعت ۱۱ صبح
📍معراج شهدای تهران
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشییع پیکر ۲ پاسدار در سوریه
پیکر محمدعلی عطایی شورچه و پناه تقیزاده، از نیروهای سپاه در سوریه که حین انجام مأموریت مستشاری توسط رژیم صهیونیستی به شهادت رسیدند دیروز در حرم حضرت رقیه(س) تشییع شد.
🔴@sarbazanzeynab🔴
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐تا شهادت با علی
وداع با ۷ شهید مدافع حرم در معراج شهدا
🔴@sarbazanzeynab🔴
باورش برایم سخت است دانش آموزم که هفته قبل داشت برای مدافعان امنیت و حرم فیلم کوتاه درست میکرد امروز عزادار پدرش شد 😭🖤😥
سردار شهید #محمدعلی_عطایی💔
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
صفحه43
#قرآن_کریم
🔴@sarbazanzeynab🔴
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابای من قهرمان بود😞
دیداری خیلی دوست داشتنی❣
🔴@sarbazanzeynab🔴
مجید بربری🌹#قسمت_هفتم
شهید مجید قربانخانی 🌟
پشت هم تیر خالی میکرد. از آن طرف،نزدیک دیوار،تا دیدند مجید چندمتری از آنها فاصله گرفته،هرکس دستوری بهش میداد:
_مجید،مجید،مجید نرو!
_این رو کی راه داد تو خط؟مجید برگرد!
_مجید کی رفتی اون وسط؟برگرد!
اما مجید دیگر صدای پشت سری ها را نمی شنید.صدای تیرهایی که ردوبدل می شدند،نمی گذاشت حرف کنار دستی هایش را هم بشنود.کمتر از بیست دقیقه به تل رسیدند و آنجا را گرفتند.تیر از همه طرف می بارید.هرکسی پشت سنگر کوچکی که قبلا تکفیری ها درست کرده بودند،پناه گرفت.سنگرهایی از سنگ های کوچک و بزرگ،که پای هرکدام را از دو طرف،بیست سی متر کنده بودند.بیشتر بچه ها کف زمین خوابیده بودند.برای کمین و تیراندازی،پناهگاهی به غیر از همین سنگرهای کوچک یک متری،توی آن دشت نبود.چندتا از بچه ها،لحظات اول شهید شدند.مجید جزء نفراتی بود که جلوتر از بقیه،شلیک میکرد. می خواست از سنگر عقبی،به سنگر جلوی خودش برود،حمیدرضا تا مجید را دید که از پشت سنگرش بلند شده،ترسید و داد زد:
_مجید بشین،تکون بخور!
همان موقع خم شد.نای دویدن نداشت. دستش را به شکمش گرفت.با زحمت خودش را به پشت سنگر جلو رساند.رد خونی که روی زمین افتاده بود،خبر از تیرخوردن مجید می داد.بادگیر آبی رنگی که به تن داشت،عین خون شده بود.مجید تیر خورده بود.حمیدرضا خودش به مجید رساند و حاج قاسم را صدا زد.حاج قاسم نیم خیز،خودش را یک نفس به مجید رساند .می خواستند جیب خشاب را از حمایل بند مجید جدا کنند.بیشتر نیروها،چاقو همراه شان بود.حاج قاسم اسلحه اش را زمین گذاشت.چاقو را زیر یقه اش وصل کرده بود.به زحمت از زیر لباس بیرونش کشید،داشت به سرعت جیب خشاب را میبرید، که دست خودش را برید.دلهره و نگرانی اش،بیشتر به خاطر مجید بود.بریدگی دست،برایش اهمیت نداشت.دستش را با باندهای که همراهش بود،بستند.جیب خشاب های مجید را باز کردند.ولی آرام نبود.همان طور که دستش را،روی زخم گرفته بود،ناله میکرد و میگفت:حاجی سرم درد میکنه،انگار دارن توی سرم طبل میزنن.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🕊امروز سالروز شهادت مدافع حرم " #محمد_احمدی_جوان" است ،
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم...
🔴@sarbazanzeynab🔴