فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین رمز موفقیت شهدا
#حاج_قاسم
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
صفحه77
#قرآن_کریم
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | سربازان راه روشن سلیمانی تحمل نخواهند کرد
☝ مروری بر پیام رهبر انقلاب اسلامی درپی شهادت زائران مزار شهید سلیمانی در حادثه تروریستی در مسیر گلزار شهدای کرمان
📥 کیفیت اصلی را در سایت | آپارات ببینید
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدان قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس یک روح در دو بدن بودند
▪️سردار سلیمانی همهی کلیدها را در دست داشت
عادل عبدالمهدی نخستوزیر سابق عراق در گفتگوی اختصاصی با تسنیم:
🔹همواره و از سالهای بسیار دور رابطهای قوی بین حاج قاسم و ابومهدی المهندس برقرار بود، چه در زمان معارضین رژیم صدام، چه در مراحل پس از سقوط رژیم بعث و آغاز روند قانونگذاری و اداره کشور و تدوین قانون اساسی، چه در مواجهه با نیروهای القاعده و بعدها داعش؛ این دو نقش مهمی در وحدتبخشی به صفوف گروههای مختلف عراقی ایفا کردند.
🔹توفیق نیروهای حشد شعبی در نتیجه قدرت فرماندهی شهید ابومهدی و حمایتهای همهجانبه سردار سلیمانی محقق شد؛ چرا که ایشان در همان ساعات نخست خطر سقوط بغداد با ایجاد یک پل هوایی، تمامی سلاحهای موردنیاز برای مقابله با داعش را به عراق ارسال کرد.
🔹این در شرایطی بود که ایجاد یک پل هوایی، منطقاً در عرض چند ساعت میسر نیست، اما سردار سلیمانی فردی بود که بهعنوان فرمانده نیروهای قدس سپاه پاسداران همه کلیدها را در دست داشت و کلید کلیه مخازن تسلیحات بهدست او بود، در نتیجه همین امر بود که سلاحهای موردنیاز بهسرعت به بغداد ارسال و با همکاری نیروهای حشد شعبی و سایر گروهها میان مجاهدین توزیع شدند که این مسئله نقشی کلیدی در سد راه نیروهای داعش داشت.
📝متن و فیلم کامل را اینجا (https://tn.ai/3017622) ببینید
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️خاطرات مشترک رزمندگان #فاطمیون از حاج قاسم سلیمانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
مجید بربری 🌹#قسمت-چهل_و_پنجم
شهید مدافع حرم مجید قربان خانی
🌟🌟🌟
بعد موقع سربازیش رسید.توی آموزشی که بود،برا جشن تولدش کیک خریدیم و بردیم بیرون پادگان،براش یه جشن تولد کوچیک گرفتیم.عادتش بود هرسال جشن تولد بگیره.سال نود و سه،یه جشن تولد بزرگ توی باغ برا خودش گرفت.یه کیک بزرگ و الویه و میوه و شربت و گروه موسیقی و خلاصه،خودش برا خودش سنگ تمام گذاشته بود.به ما هم گفت:نیاین،دوستام هستن.موقع بریدن کیک،یه تیکه بزرگش را بریده بود و برای ما کنار گذاشته بود و بقیه رو عین فیلم های کمدی،با دستاش،توی صورت دوستاش مالیده بود.اون تولد آخرین تولدی بود که گرفت.بعدش هم که دیگه یه جورایی ،دور مهمونی و تولد و این برنامه ها رو،خط قرمز کشید.این اواخر حتی قلیون رو کنار گذاشته بود.از سربازیش می گفتم...،این دوره خودش یه فیلم سینمایی یه.آموزشیش کهریزک بود.هفته ای دو سه مرتبه،بار و بندیل جمع می کردیم و می رفتیم دم پادگان،برای خشکبار و میوه فصل و غذا می بردیم.همون جا همه باهم می خوردیم و برمی گشتیم .آموزشیش که تموم شد،سربازیش افتاد پرند.اسمش سربازی بود،صبح که میشد،آقا افضل می بردمش دم پادگان،پیاده اش می کرد و برمیگشت. هنوز پدرش برنگشته،مجید خونه بود.نمیدونم مُهر فرمانده اش رو،از کجا می آورد و برا خودش مرخصی رد میکرد،یه روز تا رسید خونه،شروع کرد غرولند کردن.افضل گفت:
_چی شده داداش مجید؟چرا امروز نیومده،غرغر راه انداختی؟
_هیچی آقا افضل. یه سرهنگه تو پادگان،راه به راه به من گیر میده،اوقاتم رو تلخ کرده!
_اون کیه که جرأت کرده به مجید من بگه بالا چشمت ابروئه؟
همین فردا با هم میریم دم پادگان،ببینم چی شده.
فردا صبح،هوا گرگ و میش بود که پدرو پسر راه افتادن و رفتن پادگان.کلی دردسر کشیده بودن تا تونستن خودشون رو،به اتاق فرمانده پادگان برسونن.افضل تا وارد اتاق میشه،میگه:
_سلام جناب سرهنگ.من پدر سرباز مجید قربان خانی هستم.
_علیکم السلام آقای قربان خانی! چشم ما به جمال تان روشن شد.
_راستش نمیخواستم مزاحم تون بشم،اما این پسرم دیشب،با اوقات تلخ اومده خونه و از دیشب تا حالا هم،حال درستی نداره.میگه توی پادگان اذیتم میکنن!
_نگفت کی اذیت میکنه،من مجید را،يا مجید من را؟
_والله پسرم گفته شما.
فرمانده ی پادگان نمی دانست بخندد یا عصبانی باشد.
_ببینید آقای قربان خانی،من با این سن و سال و با درجه سرهنگی ،تا حالا یک مرتبه هم با دمپایی،در محل کار رفت و آمد نکرده م؛حتی یک مرتبه.اما این آقا زاده ی شما هرروز به جای پوتین،یه جفت دمپایی پا میکند از این حیاط به آن حیاط و از آن اتاق به این اتاق میرود. تنها کسی که با دمپایی این طرف برا خودش می چرخه،مجیده. تازه جرأت هم نمی کنیم به آقا اعتراض کنیم.قشقرق راه می اندازد و اعصاب همه ما را،به هم می ریزد.
_راستش من در جریان این کارهای مجید نبودم.شما ببخشید،حلال کنید.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انتقام سخت از نظر حاج قاسم سلیمانی چیست؟!
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 #شهید_قدس
📽️ کلیپ | مقام شفاعت حاج قاســـم
✳️ روایتی از حضور تاریخی رهبر انقلاب در منزل #شهید_عظیمپور، دیداری که آیتالله خامنهای در آن خطاب به حاج قاسـم گفتند: 👇
📝 «این آقای حاج قاسم از آنهایی است که شفـاعـت میکند انشاءالله.»
🎞️ شعرخوانی آقای #آهنگران در دیدار دوم دیماه ۱۴۰۲
📍 کرمان، منزل شهید محمدرضا عظیمپور، ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۴
🔴@sarbazanzeynab🔴
📛توجہ توجہ📛
شـــــما بانــوۍ عزیزهم میتواني براۍ #مدافع_حرم_شــدݩ ثبت نام کني⇦
مدارڪـ📋ـ مورد نیاز:
1_یک چـ💛ـادر زهــرا پسـ♥️ــند
2_حیــ🧕🏻ـا و عفـ🌹ـت مقابل نامحرم.
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️دختر کاپشن صورتی با گوشواره های قلبی🥀
▪️به یاد ریحانه سلطانی نژاد که در حادثه تروریستی کرمان به شهادت رسید.
🔴@sarbazanzeynab🔴
🔰 لوح
سلاح به دست گرفتم برای «دختر ۲ساله، کاپشن صورتی با گوشواره قلبی»
🔻به یاد شهدای حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
صفحه۷۸
#قرآن_کریم
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم کمتر دیده شده از عید محمد بامری (معروف به عیدوک) از لحظه اماننامه گرفتن در کنار شهید حاج قاسم سلیمانی
🔸شرور معروفی که گویا این همان لحظه ایست که مقام معظم رهبری میگوید اگر خود به کرمان آمده، آزادش کنید
🔸 گفتگوی وی با سردار دل ها گویای همه چیز است
🔴@sarbazanzeynab🔴
تاکید ویژه ای به نماز شب داشت
و اگر نماز شبش قضا میشد میگفت:
شاید در روز گناهی مرتکب شدهام
که برای #نماز_شب بیدار نشدم!
شهید#مسلم_خیزاب🕊🌹
🔴@sarbazanzeynab🔴
مدافعان حرم
مجید بربری 🌹#قسمت-چهل_و_پنجم شهید مدافع حرم مجید قربان خانی 🌟🌟🌟 بعد موقع سربازیش رسید.توی آموزشی که
مجید بربری 🌹#قسمت_چهل_و_ششم
شهید مدافع حرم مجید قربانخانی
🌟🌟
گواهی نامه رانندگی نداشت.یه روز نشست پشت یکی از ماشین های پادگان و زد ماشین رو درب و داغون کرد.خسارتش را ما دادیم و این قضیه هم به خیر و خوشی تموم شد.به هر زوری بود،یه سال و خرده ای از سربازیش رو تموم کرد و یه چند ماهیش هم،به خاطر افضل که دو سال رفته بود جبهه،بخشیدند و کارت پایان خدمتش رو با هزار بدبختی گرفت.
یه نیسان براش گرفتیم،باهاش کار میکرد.تا ساعت ده صبح همه کارهاش را انجام میداد،حتی چندتایی بار مجانی هم برا رفقاش میبرد و می رفت قهوه خونه حاج مسعود.بعد از یه مدتی خودش تصمیم گرفت قهوه خونه بزنه.پدرش راضی نبود .او با بیشتر کارهای مجید مخالف بود،ولی دعواش نمیکرد.من همیشه پشتش در می اومدم .هروقت حسن یا مهرشاد زنگ میزدن و از مجید گله ای میکردن،من در جواب فقط می گفتم:خب حالا می گید چی کار کنم؟
نمیدونم، شاید علاقه بیش از حدی که به مجید داشتم،مانع میشد که اشتباهاتش را ببینم.به باباش گفته بود؛قهوه خونه نیسن،یه سفره خونه سنتی یه.فرش و تخت های سه چهار نفره گرفت.صد و پنجاه تا قلیون هم خرید.استکان نعلبکی و قاشق چنگال و بشقاب هاش رو،خودم از یکی از مغازه های یافت آباد،به سلیقه خودم خریدم.به فکر دخل و درآمد نبود.پول قلیون خیلی از دوستاش رو حساب نمیکرد.به حدی می رسید که خیلی وقت ها حتی پول ذغالش هم در نمی آورد. اما گله و شکایت نمی کرد،همیشه می گفت:((خدا روزی رسونه،خودش برام می رسونه. ))
مجید من عادت نداشت به کسی نه بگه.تا اون جایی که می تونست ،هرکاری که ازش میخواستن،انجام میداد. یه مرتبه عطیه خواست بره سر کلاس.عادت هم نداشت تنها یا با تاکسی های سر راه بره.زنگ زد به مهرشاد.گفت :نمیتونم بیام.زنگ زد به حسن. گفت:من اصلا تهران نیستم.زنگ زد آژانس که اونجا هم گفتن،بیست دقیقه طول میکشه.کلاسش داشت دیر میشد و چاره ای هم نداشت.گفت بذار شانسم رو امتحان کنم.با این که می دونست مجید برا کاری به کرج میره،ولی بهش زنگ زد.
_سلام مجید کجایی؟
_داداش!من کیلومتر ۱۰ جاده مخصوصم.
_خب پس من امروز کلاس نمیتونم برم!
_صبر کن من خودم می رسونمت.
نمیدونم چطور و با چه سرعتی اومده بود که سر ده دقیقه رسید خونه و عطیه رو رسوند سر کلاسش و بعد هم رفت به کارش برسه.به قول قدیمی ها؛مجید خیلی جیگر داشت.از بچگی شرّ و شور بود .پنج شیش سال داشت که آقا افضل موتورش را بیست و پنج هزار تومان فروخت.وقتی مجید فهمید ،بلند شد رفت در خونه خریدار که همسایمون بود.دعوا کرد که موتور افضل بابایی ام را پس بدید.تا یه چند وقتی داستان این موتور ادامه داشت.مجید عشق موتور و ماشین بود،و چه دست فرمونی داشت!اما نمیدونم چرا یه سال طول کشید تا گواهینامه رو بگیره؟البته تا دست فرمون بشه،دو سه تا دسته گل به آب داد.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#مجید_قربانخانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
"هر چه نفرت دارید بر سر اسرائیل نثار کنید"
📌 فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم #فاطمیون حجت الاسلام#علی_تمام_زاده (ابوهادی)
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیو از سردار برای بچه های ابادان💔
🔴@sarbazanzeynab🔴
همیشه با وضو بود موقع شھادت هم با وضو بود
دقایقی قبل از شھادتش وضو گرفت و رو به من
گفت: ان شاءالله آخریش باشه!
و آخریش هم بود..
شهید مدافع حرم🕊🌹
#محمودرضا_بیضایی
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«ای شهید...»
شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔸«من با این پاها در حَرَمت پا گذاردهام و دورِ خانهات چرخیدهام و در حرم اولیائت در بینالحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.»
🔴@sarbazanzeynab🔴