❣شهیدی که خودش مهمانهای مراسم را دعوت میکند.
به مناسبت سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل و متأسفانه غیر از یک نفر آنها، بقیه نیامدند.
من آن شب که مهمانها را دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم مهمانهایی که دعوت کردهام تشریف بیاورند.
من به شدت گریه کردم و همان شب پدرم را خواب دیدم که ایشان آمدهاند و پای تلفن نشستهاند. یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن میزنند. از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام میدهید؟
گفتند: باباجان! چرا ناراحت میشوی؟ این مهمانهایی که برای مراسم من میآیند همه را من خودم دعوت میکنم و اگر نیامدند دعوت نشدهاند، شما ناراحت نشو!
از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت میکنم و تشریف نمیآورند اصلا ناراحت نمیشوم چون میگویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که بهشت زهرا آمدن هم دعوت شهداست.
راوی: «دختر شهید جواد حاجی خداکرم»
شهید #جواد_حاجی_خداکرم
🔴@sarbazanzeynab🔴
داعشی ها محاصره اش ڪردن
نیت ڪرده بودند او را زنده بگیرند
اسیر شد
تشنه بود آب جلویش می ریختند روے زمین
فهمیدن حاج قاسم توے منطقه ست
براےخراب ڪردن روحیه حاج قاسم بیسیم رو گرفتن جلو دهنش و چاقو را زیر گردنش
زجرڪشش ڪردن گلو بریدن ڪه ۴۵ دقیقه طول ڪشید
گفتن به حضرت زینب ناسزا بگو
تا لحظه اے ڪه صداے خر خر گلو آمد
فقط چند ڪلمه گفت
اصلا آمدم جان بدم براے دختر مظلوم مولا علی ع
آمدم فدا بشم براے حضرت زینب
آمدم سرم رو بدم
حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه میڪرد
سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن براے حاج قاسم 😭
🔴@sarbazanzeynab🔴
از اتاق عمل تا سنگلاخهای بیابان
🔹وقتی مادرش از حسین بیخبر میماند و ابراز نگرانی میکرد و میگفت: "چرا یک روز زودتر زنگ نمیزنی؟ "حسین میگفت: "خیالت تخت باشد مادر جان، یک ربع بعد از شهادت من، خبر آن را در تلگرام خواهی دید. تا زمانی که خبری نشده خیالت از حال و روز من راحت و آسوده باشد که من سالم هستم."
🔹دقیقاً پیشبینی حسین معزغلامی درست از کار در آمد. خانوادهاش در همدان مهمان بودند که خبر شهادت فرزندشان در فضای مجازی پیچید و آنها متوجه آسمانی شدنش شدند. گویی حسین سه روز قبل از شهادتش از ناحیه دست مجروح میشود اما کار را ادامه میدهد.
شهید مدافع حرم
#حسین_معزغلامی
🔴@sarbazanzeynab🔴
﷽
🕊نحوه شهادت پاسدار شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده
📆روز شانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۵، بنا بود که یک حمله سراسری از طرف دشمن صورت بگیرد که خانطومان را تصرف کنند.البته از شب قبلش که منتهی میشد از روز عملیات، تحرکات دشمن(خمپاره، نیروها و...) برای ما مشخص بود که عملیات بزرگی قراره انجام دهند.
⏰از ساعت ۱ تا ۵ بعدازظهر دشمن آتش تهیه نیروها و ... به سمت نیروهای ما را شروع کردند و کم کم عملیات زمینی(تانک و...) خودشان را انجام دادند.
🪖نیروهای ما تصمیم گرفتند جلوی حملهی دشمن و پیشروی آنها را بگیرند و یک جابه جایی از خط اول دفاعی به خط دوم دفاعی انجام شود تا دشمن وارد شهر خانطومان نشود.این جابه جایی نیروهای ما از خط اول به دوم اگر دشمن زودتر از نیروهای ما به خاکریز اول میرسید، نیروهای ما را مورد هدف قرار میدادند و تلفات سنگینی میدادیم.
💪آقا رضا علی رغم اینکه میدانست که دیگر برگشتی در کار نیست و دشمنان می آیند و خاکریز اول را میگیرند، ولی در همان سنگری که داشت با تمام شجاعت ماند و شروع کرد به تیراندازی کردن و تلفات گرفتن از دشمن.
🙂با این کارشون تا نیروهای ما بتوانن جابه جایی خط اول به خط دوم را انجام دهند، و خداروشکر در این جابه جایی هیچ تلفاتی هم نداشتیم.
💔آقارضا در حین تیراندازی به سمت نیروهای دشمن از ناحیه سر و پهلو مورد اصابت گلوله دشمن قرار میگیرد و به آرزویش میرسد.
🥀پیکر آقا رضا به خاطر تصرف دشمن به خاکریزها همانجا ماند و شرایط برگشتی نبود و جاویدالاثر شدند.
🎙راوی: همرزم شهید
شهیدمدافع حرم
#رضا_حاجی_زاده
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت19
ازساعتی که محرم شدیم احساسی عجیب تمام وجودم راگرفته بود.داشتم به قدرت عشق ودلتنگیهای عاشقانه ایمان پیدامیکردم.
ناخواسته وابسته شده بودم.خیلی زوداین دلتنگیهاشروع شد.خیلی زودهمه چیزرفت به صفحه ی بعد!صفحه ای که دیگرمن وحمیدفقط پسرعمه ودختردایی نبودیم.ازساعت پنج غروب روزچهارده مهرشده بودیم هم راز!شده بودیم هم راه!
صبح اولین روزبعدصیغه ی محرمیت کلاس داشتم.برای دوستانم شیرینی خریدم.بعضی ازدوستان صمیمی راهم به یک بستنی دعوت کردم.حلقه ی من راگرفته بودندودست به دست میکردند.مجردهاهم آن رابه انگشت خودشان می انداختندوباخنده میگفتند:"دست راست فرزانه روی سرما."آن قدرتابلوبازی درآوردندکه اساتیدهم متوجه شدندوتبریک گفتند.
باوجودشوخی هاوسربه سرگذاشتن های دوستانم،حس دل تنگی رهایم نمیکرد.ازهمان دیشب،دقیقابعدازخداحافظی،دل تنگ حمیدشده بودم.مانده بودم این نودروزراچطوربایدبگذرانم.ته دلم به خودم میگفتم که این چه کاری بود؟عقدرامیگذاشتیم بعدازماموریت که مجبورنباشیم این همه وقت دوری هم راتحمل کنیم.ساعت چهاربعدازظهرآخرین کلاسم درحال تمام شدن بود.حواسم پیش حمیدبودوازمباحث استادچیزی متوجه نمیشدم.
حساب که کردم،دیدم تاالان هرطورشده بایدبه همدان رسیده باشند.همان جاروی صندلی گوشی راازکیفم بیرون آوردم وروشن کردم.دوست داشتم حال حمیدراجویابشوم.اولین پیامی بودکه به حمیدمیدادم.
همین که شماره حمیدراانتخاب کردم،تپش قلب گرفتم.
چندین بارپیامک رانوشتم وپاک کردم.مثل کسی شده بودم که اولین باراست باموبایل میخواهدکارکند.انگشتم روی کیبوردگوشی گیج میخورد.نمیدانستم چراآن قدردرانتخاب کلمات تردیددارم.یک خط پیامک،یک ربع طول کشیدتادرنهایت نوشتم:"سلام.ببخشیدازصبح سرکلاس بودم.شرمنده نپرسیدم،به سلامتی رسیدید؟"
انگارحمیدگوشی به دست منتظرپیام من بود.به یک دقیقه نکشیدکه جواب داد:"علیک سلام!تاساعت چندکلاس دارید؟"این اولین پیام حمیدبود.گفتم:"کلاسم تاچنددقیقه دیگه تموم میشه."نوشت:"الان دوراه همدان هستم،میام دنبال شمابریم خونه!"
میدانستم حمیدالان بایدهمدان باشد،نه دوراهی همدان داخل شهرقزوین!باخودم گفتم بازشیطنتش گل کرده،چون قراربوداول صبح به همدان اعزام شوند.
ازدانشگاه که بیرون آمدم چیزی ندیدم.مطمین شدم که حمیدشوخی کرده.صدمتری ازدرورودی دانشگاه فاصله گرفته بودم که صدای بوق موتوری توجه من رابه خودش جلب کرد.خوب که دقت کردم دیدم خودحمیداست.باموتوربه دنبالم آمده بود.
پرسیدم:"مگه شمانرفتی ماموریت؟"کلاه ایمنی راازسرش برداشت وگفت:"ازشانس خوبمون ماموریت لغوشده."خیلی خوشحال بود.من بیشترازحمیدذوق کردم.حال وحوصله ماموریت،آن هم فردای روزعقدمان رانداشتم.همین چندساعت هم به من سخت گذشته بود،چه برسدبه اینکه بخواهم چندماه منتظرحمیدباشم.
تاگفت:"سوارشوبریم"،باتعجب گفتم:"بی خیال حمیدآقا،من تاالان موتورسوارنشدم،میترسم.راست کارمن نیست.توبرو،من باتاکسی میام."ول کن نبود.گفت:"سوارشو،عادت میکنی.من خیلی آروم میرم."
چندبارقل هوا...خواندم وسوارشدم.کل مسیرشبیه آدمی که بخواهدواردتونل وحشت بشودچشم هایم راازترس بسته بودم.یادسیرکهای قدیمی افتادم که سرمحله هایمان برپامیشدویک نفرباموتورروی دیوارراست رانندگی میکرد.
تابرسیم نصفه جان شدم.سرفلکه،وقتی خواستیم دوربزنیم ازبس موتورکج شدصدای یازهرای من بلندشد!گفتم الان است که بخوریم زمین وبرویم زیرماشینها!
حالاکه ماموریت حمیدلغوشده بود،قرارگذاشتیم سه شنبه برای آزمایش وکلاس ضمن عقدبه مرکزبهداشت شهیدبلندیان برویم.تاسه شنبه کارش این بودکه بعدازظهرهابه دنبالم می آمد.ساعت کلاسهایم راپرسیده بودومیدانست چه ساعتی کلاسهایم تمام میشود.راس ساعت منتظرم میشد.این کارش عجیب می چسبید.باهمان موتورهم می آمد؛یک موتورهوندای آبی وسبزرنگ که چندباری باآن تصادف کرده بودوجای سالم نداشت.وقتی باموتورمی آمد،معمولاپنجاه متر،گاهی اوقات صدمترجلوترازدرب اصلی منتظرم میشد.این مسیرراپیاده میرفتم.روزدوشنبه ازشدت خستگی نانداشتم.ازدردانشگاه که بیرون آمدم،دیدم بازهم صدمترجلوترموتوررانگه داشته.
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
📸شهید مدافع حرم هادی کجباف در کنار مرحوم #آیت_الله_محمدتقی_شوشتری
🗓۲۹ اردیبهشت سال ۱۳۷۴ش سالروز وفات عالم بزرگ شیخ شوشتری رحمهاللهعلیه
شهید مدافع حرم
#هادی_کجباف
🔴@sarbazanzeynab🔴
آخرین شب جمعه ی قبل از اعزام آقا مهدی به سوریه برای دعای کمیل به گلستان شهدای اصفهان رفتیم. قرارمون بعد از دعا قطعه شهدای مدافع حرم بود. کنار قطعه مدافعان بودیم که بهشون گفتم:
آقا مهدی چقدر اینجا باصفاست خوش به حال شهدایی که اینجا خوابیدند.میخواستم غیر مستقیم بهشون بگم که اگه شهید شدی دوست داری گلستان پیش شهدای مدافع حرم باشید.
🌷آقا مهدی که منظورم رو خوب می دونست و از طرفی ایشون همیشه دنبال گمنامی بودند بهم گفت؛خانم ولی من دلم نمیخواد قبری داشته باشم چه برسه به اینجا.دلم میخواد پودر بشم برم تو آسمون.اما از آنجا که عاشق گمنامی بودند خداوند برای ایشون جور دیگری مقدر ساخت.😭
راوی:
همسر شهید
شهید مدافع حرم
#مهدی_اسحاقیان_دریچه
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷او جوان دست و دلبازی بود که در طول زندگیاش دست ایتام و مستمندان بسیار را گرفت و عاقبت نهایت بخشندگی را در هدیه جان خود به حضرت دوست معنا کرد.
شهید مجید سلمانی، روحانی بود که خود را به آنچه روی منبرهایش بیان می کرد، جامه عمل پوشاند بود. .
🌷عضو فعال بسیج بود. از دوران مدرسه در بسیج ثبت نام کرد و از آن بسیجیهای قدیمی و پای کار بود. عشق و علاقه هم به شهدا داشت. خیلی وقتها مادرش را به تپه نورالشهدا میبرد یا به بهشت زهرا میرفت و خلاصه هرجا که نام و یادی از شهید بود، سر و کله مجید هم آنجا پیدا میشد.
شهید مدافع حرم
#مجید_سلمانیان
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃هم کار جهادی هم مدافع حرم و سوریه اصغر یه شهید واقعی بود
شهید مدافع حرم
#اصغر_الیاسی
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#روایت لحظات پدر دختری
مدافع حرم شهیدعلیرضابابایی
بگو قیمت این لحظه ها چند 💔
شهید مدافع حرم
#علیرضا_بابایی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌷🕊
پگاه لبخندتان
زیباترین
صبح
غزلخوان
آشناییهاست ...
یادشهداباصلوات
صبح و عاقبتمون شهدایی☀️
🔴@sarbazanzeynab🔴
می گفـت :
طوری تلاش کنید ،
ڪہ اگــــر روزی . . .
امام_زمان(عج) فرمودند
یک سربازمتخصص میخام
بفرمایند فلانی بیاید ...
تاریخ تولد :1373/01/06
تاریخ شهادت :1396/01/04
شهید مدافع حرم #حسین_معزغلامی
🔴@sarbazanzeynab🔴
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز ۳۰ اردیبهشت ماه سالروز شهادت مدافع حرم علی اصغر شیردل
🦋صلوات
شهید مدافع حرم
#علی_اصغر_شیردل
🔴@sarbazanzeynab🔴
❣کلنا عباس یا زینب سلام الله علیها
🔹شهید مدافع حــ🌸ـــــرم میثم نجفی
🔹شب اربعین به شهادت رسیدند
🔹چند روز قبل بر اثر اثابت ترکش از ناحیه سر بعد از سه روز در کما بودن شهید شدند
🔹ولادت: ۱۳۶۷/۰۲/۱۰ تهران قرچک
🔹شهادت: ۱۳۹۴/۰۹/۱۰ سوریه حلب
🔹نحوه شهادت: اثابت ترکش به سر
#خاطره_ای_از_عروسی_شهید
🔹به نقل از یکی از اقوام نزدیک شهید میثم نجفی:
عروسی شهید میثم بصورت معنوی و به دور از هرگونه موسیقی برگزار شد. همون شب مادرم توخواب دید که میثم و خانومشون توی حرم حضرت زینب ، مشغول زیارت هستن ...
خانم زینب از اول شهید رو برای خودش میخواست .
زائر زینب سلام الله علیها 💞
شهید زینب سلام الله علیها 💞
🔹ناز دانه آقا میثم 'حلماخانم' دو هفته بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد
شهید مدافع حرم
#میثم_نجفی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌹 مدافع حرم آل الله جانباز شهید علی عابدینی فرمی
🌺تولد : ۲۵ مرداد ۱۳۶۷
🌹 تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۹۵
🌸 محل شهادت : خان طومان سوریه
🥀 تاریخ بازگشت پیکر و خاکسپاری :
۲۴ مهر ۹۹
🌷محل خاکسپاری شهید : گلزار شهدای روستای فرم در جوار شهدای روستای فرم و عموی شهیدش علی اصغر عابدینی
🌺 وصیت نامه شهید :
((بسم رب الشهدا و الصدقین
🌸خدایا مرا ببخش
سلام خدا بر شهیدان راه حق
سلام خدا به سید جلال ها .
بر عمادی ها و تمامی شهدای اسلام
سلام بر امام شهدا و رهبرمان
امام خامنه ای
از خدا می خواهم همه ی ما را ببخشد واز گناهانمان بگذرد.
🌸من علی عابدینی .یک گنه کار خاطی که اگر لطف خداوند نبود
و ستار العیوب بودنش نبود رسوای زمانه بودم . ولی لطف خدا شامل حالمان شد،
دوستان :
از خدا بترسید و به یاد او باشید .کاری که من کمتر انجام دادم
و شرمنده ام
پدر جان :
برایم دعا کن و از
عمو علی اصغر بخواه که مرا شفاعت کند تا شاید مورد لطف خدا قرار گیرم
( همسر م :
به تو هم سفارش می کنم کمی آرام باش و امیر محمد را خوب تربیت کن
دیگر عرض خاصی ندارم .
دوستان و آشنایان و فامیل مرا حلال کنید
شهید مدافع حرم
#علی_عابدینی_فرمی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 20
وقتی قدم زنان به حمیدرسیدم،باگلایه گفتم:"شماکه زحمت میکشی میای دنبالم،چرااین کاررومیکنی؟خب جلوی دردانشگاه نگه دارکه من این همه راه پیاده نیام.
"حمیدرک وراست گفت:"ازخداکه پنهون نیست،ازتوچه پنهون،میترسم دوستهای نزدیکت ببینن ماموتورداریم،خجالت بکشی.
دورترنگه میدارم که شماپیش بقیه اذیت نشی."
گفتم:"این چه حرفیه؟فکردیگران واینکه چی میگن اهمیتی نداره.اتفاقامرکب یاورامام زمان عجل ا...تعالی فرجه الشریف بایدساده باشه.
ازاین به بعدمستقیم بیاجلوی در."روزهای بعدهمین کارراکرد؛مستقیم می آمدجلوی دردانشگاه.من بعدازخداحافظی بادوستانم ترک موتورسوارمیشدم ومیرفتیم.
سه شنبه رفتیم آزمایش دادیم.بعدهم جداگانه سرکلاس ضمن عقدنشستیم.یک ساعتی که کلاس بودیم،چندبارپیام داد:"حالت خوبه؟تشنه نشدی؟گرسنه نیستی؟"حتی وقتی کنارهم نبودیم دنبال بهانه بودبرای صحبت.کلاس که تمام شد،حمیدمن رابه دانشگاه رساند.بعدازظهردوتاکلاس داشتم.
همان شب عروسی آقامهدی،پسرعمه ی حمیدبود.
جورنشدهمدیگررابعدازعروسی ببینیم.چون ازصبح درگیرآزمایشگاه بودیم وبعدهم دانشگاه ومراسم عروسی حسابی خسته شده بودم.به خانه که رسیدم،زودترازشبهای قبل خوابم برد.
صبح که بیدارشدم،تاگوشی رانگاه کردم متوجه چندین پیامک ازطرف حمیدشدم.چون همدیگررابعدازمراسم عروسی ندیده بودیم،برایم کلی پیام فرستاده بود؛
ابرازعلاقه ونگرانی وانتظاربرای جواب من!امامن اصلامتوجه نشده بودم.اول یک بیت شعرفرستاده بود:"گرگناه است نظربازی دل باخوبان/بنویسیدبه پایم گناه دگران!"
وقتی جواب نداده بودم،این باراین طورنوشته بود:"به سلامتی کسایی که توی خاطرمون ابدی هستندوماتوی خاطرشون عددی نیستیم!"فکرش راهم نمیکردخواب باشم.دوباره پیام داده بود:"چقدرسخت است حرف دل زدن بامامگو!به دیواربگواگربهتراست!"
غیرمستقیم گفته بوداگربه دیواراین همه پیام داده بودم جواب داده بود!
به شعرخیلی علاقه داشت.خودش هم شعرمیگفت.
میدانستم بعضی ازاین پیامکهااشعارخودش است،ولی من هنوزنمیتوانستم احساسم رابه زبان بیاورم.یک جورترس ته دلم بود.میترسیدم عاشق بشوم وبعدهمه چیزخیلی زودتمام بشود.
دردلم مدام قربان صدقه اش میرفتم،امانمیتوانستم به خودش رودررواین حرفهای عاشقانه رابزنم.بعضی اوقات عشقم راانکارمیکردم؛
انگارکه بترسم بااعتراف به عشقم،حمیدراازدست بدهم.
درمقابل این همه پیامک وابرازعلاقه ی حمید،خیلی رسمی جوابش رادادم ونوشتم:"به یادتون هستم.
تازه بیدارشدم.کتاب میخوندم."حدس زدم سردی برخوردمن رامتوجه شده باشد.نوشت:"عشق گاهی ازدرددوری بهتراست/عاشقم کرده ولی گفته صبوری بهتراست/توی قرآن خوانده ام،یعقوب یادم داده است/دلبرت وقتی کنارت نیست،کوری بهتراست!"
مدتهازمان بردتاقفل زبانم بازشودوبتوانم ابرازاحساسات کنم وباحمیدراحت باشم.هفته ی اول که باروسری وپیراهن آستین بلندوجوراب بودم!
این جنس ازصمیمیت برایم غریبه بود.انگارکه وارددنیای دیگری شده بودم که تاحالاآن راتجربه نکرده بودم.
تاآنجااین غریبگی به چشم آمدکه حمید،وقتی برای اولین باربه امامزاده حسین رفته بودیم به حرف آمدوباگله پرسید:"تومنودوست نداری فرزانه؟چراآن قدرجدی وخشکی!مثل کوه یخی!اصلابامن حرف نمیزنی،احساساتتونشون نمیدی."
بااین که حق میدادم که چنین برداشت هایی داشته باشد،امابازهم ازشنیدن این صحبت جاخوردم،گفتم:"حمید!اصلااین طورنیست که میگی.من توروبرای یک عمرزندگی مشترک انتخاب کردم،ولی به من حق بده.
خودم خیلی دارم سعی میکنم باهات راحت ترباشم،ولی طول میکشه تامن به این وضعیت جدیدعادت کنم."
داخل امامزاده که شدم اصلانفهمیدم چطورزیارت کردم.
حرف حمیدخیلی من رابه فکرفروبرد.دلم آشوب بود.کنارضریح نشستم ودستهایم رابه شبکه های آن گره زدم.کلی گریه کردم.نمیخواستم این طوررفتارکنم.ازخداوامامزاده کمک خواستم.دوست نداشتم سنگینی رفتارم ذره ای حمیدرابرنجاند.
کارآنقدری پیچیده شده بودکه صدای مادرم هم درآمده بود.وقتی به خانه رسیدیم،گفت:"دخترم برای چی پیش حمیدروسری سرمیکنی؟قشنگ دست هموبگیرید،باهم صمیمی باشید.اون الان دیگه شوهرته،همراه زندگیته."
بعدپیشنهاددادبرای اینکه خجالتمان بریزد،دستهای حمیدراکرم بزنم.
حمیدچون قسمت مخابرات کارمیکرد،بیشترسروکارش باسیم های خشک وجنگی بود.توی سرمای زمستان مجبوربودباتاسیسات ودکل های مخابرات کارکندوبرای همین،پوست دستهایش جای سالم نداشت.وقتی داشتم کرم میزدم،دستهای هردویمان میلرزید.حمیدبدترازمن کلی خجالت کشید.یک ماهی طول کشیدتاقبول کنیم که به هم محرم هستیم!
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 شهید مدافع حرمی که اذن شهادتش را از حضرت معصومه سلام الله علیها گرفت
کبوتران حرم؛
روایتهایی از شهدای استان قم
داستانی از زندگی شهید مصطفی نبی لو، شهید مدافع حرم قمی که پس از چهار بار اعزام به سوریه سرانجام در سال ۱۳۹۶ در منطقه دیرالزور سوریه به شهادت رسید.
🍃شهید مدافع حرم
#مصطفی_نبی_لو
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرین کاری های بچه های مدافع حرم😍☺️
#شهیدانہ
🔴@sarbazanzeynab🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وعده ای که سردار سلیمانی برای دیدار با رهبری به دختر شهید مدافع حرم داد و عملی شد
➕ بخشهایی منتشرنشده از دیدار با دختران شهدای مدافع حرم
🔴@sarbazanzeynab🔴
شهیدی که طنز بود❤️
شهید سنجرانی از مدافعان حرم مشهدی است که بسیار ادم شوخ طبع هست و همیشه لبان ایشون خندان بود که در جوار حرم حضرت زینب به شهادت رسید
شهید #سنجرانی
🔴@sarbazanzeynab🔴
🌿چه زيباست به ياد آوردنِ شما
ميان اين همه شلوغى و خستگىهايم...
🌺صبحتون شهدایی🌺
🔴@sarbazanzeynab🔴
﷽یاد خاطرات عاشقان شهدا﷽
◻️تاریخ ولادت: ۱۳۶۳/۰۶/۲۹
◻️محل ولادت: البرز
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۱۱/۲۳
◻️محل شهادت: حما_سوریه
✍ #همسر_شهید_سردار_مهدی_نعمایی
وصیت کردند که مرا در #امامزاده_محمد_کرج، بین شهدای دفاع مقدس به خاک بسپارید. یکبار از او پرسیدم چرا کنار بچههای دفاع مقدس؟ و آقامهدی با آن لبخند بهشتیاش گفت من که در این دنیا دایم کنار مدافعان حرم بودم، دلم میخواهد آن دنیا درکنار شهدای دفاع مقدس باشم. متأسفانه در روزهای اولیه به ما گفتند امامزاده محمد جایی برای دفن شهید ندارد. برادر شهید میگفت که شبانه از او خواستم به خوابم بیاید و راهی به من نشان بدهد، مبادا شرمنده وصیتش شویم. برادر شهید گفت فردای آنشب تلفن زدند و گفتند یکجا برای دفن پیکر مطهر شهید مهدی نعمایی در امامزاده پیدا شده است. آنلحظه از اینکه وصیت آقامهدی به سرانجام رسیده بود، همه اشک ریختیم و او را تا خانه ابدیاش کنار شهدای دفاع مقدس تشییع کردیم.
شهیـد مدافـع حـرم
سردار #مهدی_نعمایی
🔴@sarbazanzeynab🔴