eitaa logo
سربازانتظار
44 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
تا‌آخر‌ایستاده‌ایم...یا‌صاحب‌الزمان‌ لطفا ‌در ‌ترویج‌ فرهنگ ‌اسلامی‌ ما‌ را‌ یاری‌ کنید برای ‌خواندن ‌متن‌های‌ زیبا ‌و جذاب ‌لینک‌ زیر ‌را لمس ‌کنید ما‌را‌به‌دوستان‌خود‌معرفی‌کنید @sarbazeentezar
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود،پس برگشت و جرعه ای دیگر نوشید... باز عزم رفتن کرد،اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد،پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد... اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود،پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت...در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد... دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد،و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود این هست حکایت دنیا! 🥀‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎@sarbazeentezar
🌸صبح شد پنجره هاخندیدند 🍃شــاخه‌هـا رقصیدند 🌸همه جا بوے شڪفتن جاریست 🍃فرصت بیدارے ست 🌸صبح یعنے آغــاز 🍃فڪر رفتن باشیم 🌸چه ڪسے مے گوید 🍃پشت این ثانیه‌ها تاریڪ‌ست 🌸گــام اگــر بــرداریــم 🍃روشنے نزدیک است 🥀@sarbazeentezar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام‌بر‌همگی، تقدیم به شما ، روزهای خوب خواهند آمد...
ماه عاشقی است لبخند # را سنجاق میکنم به روزهای اردیبهشت و بی ملاحظه عاشقی میکنم لابه لای خنده همان لبخند بهار همان اردی به عشقی
اگر زندگیت را دوست داری کن 🥀@sarbazeentezar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست داشتم میرفتم به پنج سالگی و به خودم خبر میدادم که در کوچه تند ندوم و سرم را به دیواری نزنم که جایش همیشه روی صورتم بماند. دوست داشتم میرفتم به ده سالگی و به خودم خبر میدادم که از کودکی تا میتوانم لذت ببرم. دوست داشتم میرفتم به پانزده سالگی و به خودم خبر میدادم که جلوی معلم های نادان بایستم و قدر معلم های دانا را بدانم. دوست داشتم میرفتم به بیست سالگی و به خودم خبر میدادم که مانند اولین آدمی که دوست خواهم داشت تکرار نخواهد شد. دوست داشتم میرفتم به بیست و پنج سالگی و به خودم خبر میدادم که سکوت آدمها را جدی بگیرم و به آنچه نمی گویند بیشتر گوش کنم تا به آنچه میگویند. دوست داشتم میرفتم به سی سالگی و به خودم خبر میدادم که مهاجرت جابجایی ظاهری نیست، که باید فکر را جابجا کرد. دوست داشتم میرفتم به سی و پنج سالگی و به خودم خبر میدادم که چمدانم را بگذارم دم دست که وقت رفتن کارم به تاخیر نیفتد. دوست داشتم میرفتم به چهل سالگی و روی دیوار اطاقم درشت مینوشتم که هیچ چیز ارزش آرامشت را ندارد. دوست داشتم میرفتم به چهل و پنج سالگی و به خودم خبر میدادم که مادرم را به سفرهایی که دوست دارد ببرم که فرصت کم است. 🥀@sarbazeentezar
حرف هايي كه ميزنيم،،،، دست دارند!!! دست های بلندی كه گاهی، گلويی را می فشارند و نفس فرد را می گيرند !!! حرف هايي كه ميزنيم،،،پا دارند !!! پاهای بزرگی كه گاهی، جايشان را روی دلی مي گذارند و برای هميشه مي مانند !!! حرف هايي كه ميزنيم ،،، چشم دارند !!! چشم های سياهی كه، گاهی به چشم های دیگران نگاه میكنند، و آنها را در شرمی بیکران فرو ميبرند !!! پس مراقب حرفهايي كه ميزنيم باشيم زيرا سنجیده سخن گفتن از سکوت هم دشوار تر است ! 🥀@sarbazeentezar
می‌چسبد در این بهار کنارِ این شکوفه ها کنارِ باران های بی قرار و ناگهانی یک فنجان چای "بهار نارنج" 🥀@sarbazeentezar
خدایا خوب می دانم که ازحال دل بندگانت آگاهی ،پس شاد کن دلی که غمگین است و باز کن گره های کور زندگی اش را. آمین🌷 🥀@sarbazeentezar