حق چو دید آن نور
🌺مطلق درحضور
آفرید ازنور اوصد بحر نور
🌺آفرینش راجزاومقصود نیست
پاک دامن ترازاو موجود نیست
🌺پیشاپیش
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
🌺وامام صادق(ع) گرامی باد
#هفته_وحدت
🥀@sarbazeentezar
وآۍبَـرمـٰا
ڪِہبہهِجـرآنتوعـٰادتڪَردیـمْ!
#یاایهاالعزیز
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد
| #اللهـمعجـللولیـڪالفـرجـــ|
#مهـدیجانـم
"خجاݪٺ مےڪشم آقا💔
بگویم یارتاݩ هستم"
"ڪہ مےدانے و مےدانم
فقط سربارتاݩ هستم"
"وبا ایݩ بےوفایےها
وایݩ توبہ شڪستݩ ها"
"حلاݪم ڪݩ ڪہ عمرے
موجب آزارتاݩ هستم"
♥️اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ اَلاعظم♥️
🦋أللَّھُـمَ_؏َـجِّـلْ_لِوَلیِڪْ_ألْـفَـرَجـ⛅️
✧══✨══•❀•══✨══✧
🥀@sarbazeentezar
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«نامهٔ امام زمان به شیخ مفید»
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 اجتماع قلوب شیعیان در وفای به عهدی که با آنها بسته شده...
🔸 علت مخفی شدن امام زمان
#تلنگر
⚠️ای انسان؛ یادت باشد؛
اگر وارد دوزخ شدی🌋،از
" تلخـــی عذاب"
به خداشکایت نکن⛔️
این همان
" شــیرینی گناهی"
است که دردنیا ازآن
لذت میبردی ..!!!
🥀@sarbazeentezar
#حکایت
روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود.
آب می خورد و خدا را شکر می کرد.
طاووسی از آنجا می گذشت؛
صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد.
کلاغ گفت:«دوست عزیز چه
چیزی موجب خنده تو شده است؟
طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی»
بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!»
کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد.
طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟»
کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود»
🥀@sarbazeentezar
#شگفتيهاي_آية_الكرسي
ابوبکر بن نوح می گوید: پدرم نقل کرد:
دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که من عادت داشتم هر شب آیة الکرسی را می خواندم و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم و با خیال راحت به منزلم می رفتم.
یک شب یادم رفت آیةالکرسی را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم و وقت خواب یادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم.
فردا صبح که به مغازه آمدم و درب باز کردم، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده، بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته.
گفتم: تو که هستی و در اینجا چه کار داری؟
گفت: داد نزن من چیزی از تو نبرده ام، نگاه کن تمام متاع تو موجود است، من اینها را بستم و همینکه خواستم بردارم وببرم درب مغازه را پیدا نمی کردم، تا اثاثها را زمین می گذاشتم درب را نشان می کردم باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد.
خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم تا اینکه تو درب را باز کردی، حالا اگر می توانی مرا عفو کن، زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام.
من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم.
#شفا_و_درمان_با_قرآن_ص٥٠
🥀@sarbazeentezar