eitaa logo
سربازانتظار
44 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
تا‌آخر‌ایستاده‌ایم...یا‌صاحب‌الزمان‌ لطفا ‌در ‌ترویج‌ فرهنگ ‌اسلامی‌ ما‌ را‌ یاری‌ کنید برای ‌خواندن ‌متن‌های‌ زیبا ‌و جذاب ‌لینک‌ زیر ‌را لمس ‌کنید ما‌را‌به‌دوستان‌خود‌معرفی‌کنید @sarbazeentezar
مشاهده در ایتا
دانلود
✅یک_داستان_یک_پند ✍جوانی در ملأ عام با گستاخی تمام روزه‌خواری می‌کرد. او را نزد حاکم شهر آوردند. حاکم از او پرسید: ای جوان! چرا در شهر روزه‌خواری می‌کردی؟ چرا از اسلام گریزانی، تا چنان حد که جسارت یافته و در ماه رمضان در پیش چشم همگان روزه‌‌خواری می‌کنی؟ جوان گفت: مرا باور و اعتقاد زیاد به اسلام بود. روزی شیخ شهر را در خفاء در حال معصیت یافتم. برو آن شیخ را مجازات کن که این چنین اعتقاد مرا از من گرفت و مرا روزه‌خوار کرد. حاکم شهر گفت: روزی دزدی را در شهر گرفتند که از خانه‌های بسیاری دزدی کرده بود. طبق قانون قضاوت مأموری بر او گماردم تا او را در شهر بگردانند تا هر مال‌باخته‌ای از او شکایتی دارد نزد من آید. ساعتی نگذشت که جوانی معلوم‌الحال از او برای شکایت نزد من آمد که هرگز او را در شهر ندیده بودم. به رسم قضاوت از او سؤال کردم ای جوان! او از تو چه دزدیده است؟ جوان گفت: یک مرغ و دو خروس! ⚖چون این سخن شنیدم مأمور خویش را امر کردم تا او را هشتاد تازیانه بزند. جوان در حالی که داد و فریاد می‌کرد، گفت: من برای شکایت نزد تو آمده‌ام، چرا مرا شلاق می‌زنی؟! گفتم: وقتی تو را خانه‌ای در این شهر نیست، چگونه تو را مرغ و خروسی باشد که کسی بتواند آن را از تو بدزدد؟ داستان که بدین جا رسید حاکم شهر گفت: ای جوان! تو را نیز هرگز اعتقادی نبوده است که آن شیخ از تو بستاند. هر کس که اعتقاد به خدا را با عمل به آنچه می‌شنود از خود خدا بستاند و هدایت یابد هیچ کس را توان ستاندن آن اعتقاد از او نیست. تو بجای شناختن خدا در پی شناختن شیخ بودی و بجای خدا شیخ را باور کرده بودی! پس من تو را دو حد جاری می‌کنم یکی به جرم روزه‌خواری در ملأ عام و دیگری به جرم کذب و افتراء!!! 🥀@sarbazeentezar
توکل بر خدایت کن کفایت می کند حتما اگر خالص شوی با او صدایت می کند حتما.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حق چو دید آن نور 🌺مطلق درحضور آفرید ازنور اوصد بحر نور 🌺آفرینش راجزاومقصود نیست پاک دامن ترازاو موجود نیست 🌺پیشاپیش (ص) 🌺وامام صادق(ع) گرامی باد 🥀@sarbazeentezar
وآۍبَـرمـٰا ڪِہ‌بہ‌هِجـرآن‌توعـٰادت‌ڪَردیـمْ! | |
"خجاݪٺ مےڪشم آقا💔 بگویم یارتاݩ هستم" "ڪہ مےدانے و مےدانم فقط سربارتاݩ هستم" "وبا ایݩ بےوفایےها وایݩ توبہ شڪستݩ ها" "حلاݪم ڪݩ ڪہ عمرے موجب آزارتاݩ هستم" ♥️اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا بَقِيَّةَ اللهِ اَلاعظم♥️ ‌ 🦋أللَّھُـمَ_؏َـجِّـلْ‌_لِوَلیِڪْ‌_ألْـفَـرَجـ⛅️     ✧══✨══•❀•══✨══✧ 🥀@sarbazeentezar
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«نامهٔ امام زمان به شیخ مفید» 👤 استاد 🔺 اجتماع قلوب شیعیان در وفای به عهدی که با آن‌ها بسته شده... 🔸 علت مخفی شدن امام زمان
⚠️ای انسان؛ یادت باشد؛ اگر وارد دوزخ شدی🌋،از " تلخـــی عذاب" به خداشکایت نکن⛔️ این همان " شــیرینی گناهی" است که دردنیا ازآن لذت میبردی ..!!! 🥀@sarbazeentezar
روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد. کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟ طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی» بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!» کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟» کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود» 🥀@sarbazeentezar
ابوبکر بن نوح می گوید: پدرم نقل کرد: دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که من عادت داشتم هر شب آیة الکرسی را می خواندم و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم و با خیال راحت به منزلم می رفتم. یک شب یادم رفت آیةالکرسی را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم و وقت خواب یادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم. فردا صبح که به مغازه آمدم و درب باز کردم، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده، بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته. گفتم: تو که هستی و در اینجا چه کار داری؟ گفت: داد نزن من چیزی از تو نبرده ام، نگاه کن تمام متاع تو موجود است، من اینها را بستم و همینکه خواستم بردارم وببرم درب مغازه را پیدا نمی کردم، تا اثاثها را زمین می گذاشتم درب را نشان می کردم باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد. خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم تا اینکه تو درب را باز کردی، حالا اگر می توانی مرا عفو کن، زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام. من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم. ٥٠ 🥀@sarbazeentezar