❌ مصادیق #دروغ
🔺 عوامفریبی (پوپولیسم)
حکومت ها به دو دستۀ دماگوژ و دموکرات تقسیم می شوند. حکومت دماگوژ آن است که به گمراه کردن مردم از طریق دادن وعدهها و شعارهای دروغین می پردازد. دماگوژ یا عوام فریب کسی است که با ادعا و دروغ و وعدههای بیپایه و اساس با تحریف حقایق سعی میکند مردم را به سوی خود بکشد و موافقت و پشتیبانی آنان را جلب کند.
🔺 مردمفریبان با مطرح کردن یک عده از موضوعات خاص مانند مسائل مذهبی یا قومی یا دادن وعدههای بدون پشتوانه تلاش می کنند احساسات و افکار عمومی را به سمت سوی خاص حرکت دهند. آنان دوست دارند آنچه که می پسندند ببینند، نه آنچه حقیقتاً وجود دارد؛
🔺 همین خصوصیت سبب می شود تا از درک مشکلات واقعی مردم عاجز باشند. هنگامی که آنان با ناتوانی در اجرای وعده ها مواجه می شوند بدنبال عوامل خارجی هستند تا مشکلات را به آنان نسبت دهند.
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
❇️ #مبارزه_با_دشمنان_خدا ❇️ قسمت 6⃣ 🔮 درست وسط هدف🔮 کم غذا می خوردم و بیشتر مطالعه می کردم ... .
✍ داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم : سید طا ایمانی) شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده 💯
❇️ #مبارزه_با_دشمنان_خدا ❇️
قسمت 7⃣
🔮 آغاز یک پایان 🔮
فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... .
تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی فقط توی کتابخونه بودم ... حتی شب ها خواب درستی نداشتم ... تمام کتب تاریخی شیعه و اهل سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ... هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد ... .
کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب رو از شدت عصبانیت پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ... به بهانه حرم خوابگاه نرفتم ... تا صبح توی خیابون ها راه رفتم و فکر کردم ... .
گریه ام گرفته بود ... به خاطر اینکه به ایران اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ... بین زمین و آسمان، و حق و باطل گیر کرده بودم ... .
موضوع علی و خلفا و شیعه و سنت نبود ... باور کشته شدن دختر پیامبر با چنین شان و جایگاهی در کتب شیعه و سنت، اون هم به دست خلیفه اول و دوم برام غیر ممکن بود ... .
یک لحظه عمل اونها رو توجیه می کردم و لحظه بعد ... یادم میومد دشمن فاطمه زهرا، دشمن خداست ... خدا ... خدا ... خدا ... .
آتش خانه فاطمه زهرا، به جان من افتاده بود ... .
🔮 3 بار بی هوش شدم🔮
دیگه هیچی برام مهم نبود ... شبانه روز فقط مطالعه می کردم ... هر کتابی که در مورد شیعه و اهل سنت و شبهات بود رو خوندم ... مهم نبود نویسنده اش شیعه است یا سنی ... و تمام مطالب رو با علمای عربستانی مناظره و مقایسه می کردم ... .
آخر، یه روز رفتم پیش حاجی ... بهش گفتم بزرگ ترین اساتید حوزه رو در بحث مناظره شیعه و سنی می خوام ... هزار تا حرف و بهانه چیده بودم و برای انواع و اقسام جواب ها، خودم رو آماده کرده بودم ... اما حاجی، بدون هیچ اما و اگری، و بدون در نظر گرفتن رده و جایگاه علمی من، فقط یه جمله گفت ... همزمان مناظره می کنی؟ ... .
دو روز بعد، با سه نفر از بزرگ ترین اساتید جلسه داشتم ... هر کدوم دو ساعت ... شش ساعت پشت سر هم ...
با هر شکست، کلی کتاب و مطلب جدید ازشون می گرفتم و تا هفته بعد همه اش رو تموم می کردم ... به حدی فشار درس و مطالعه و مناظرات زیاد شده بود که گاهی اوقات حتی فراموش می کردم غذا نخوردم ... بچه ها همه نگرانم بودند ... خلاف قانون کتابخونه برام غذا میاوردن اما آتشی که به جانم افتاده بود آرام نمی شد ...
از شدت فشاری که روم وارد شده بود 3 مرتبه از حال رفتم و کار به اومدن آمبولانس و سرم کشید ... و از شانس بدم، دفعه آخر توی راه پله از حال رفتم ... با مغز رفتم وسط کاشی ها و جانانه بخیه خوردم و دو شب هم به زور بیمارستان نگهم داشتن ... .
حاجی هم دستور داد دیگه بدون تاییدیه مسئول سالن غذا خوری، حق ورود به کتابخونه حوزه و امانت گرفتن کتاب رو ندارم ... اما نمی دونست کسی حریف من نیست و کتابخونه حرم، خیلی بزرگ تره ...
🔮 کاروان محرم 🔮
تقرییا هفت ماه از فاطمیه گذشته بود ... و من هفت ماه در چنین وضعیتی زندگی کرده بودم ... حتی تمام مدت تعطیلات، جزء معدود طلبه هایی بودم که توی خوابگاه مونده بودم ... .
دیگه حاجی هم هر بار منو می دید به جای تعریف و تشویق، دعوام می کرد ... شده بود مثل پدری که دلش می خواست یک کشیده آبدار به پسرش بزنه ... حالت ها، توجه و نگرانیش برای من، منو یاد پدرم می انداخت و گاهی دلم شدید براش تنگ می شد ... .
در میان این حال و هوای من، محرم هم از راه رسید ... از یک طرف به شدت کنجکاو بودم شیعیان رو توی محرم از نزدیک ببینم ... از طرف دیگه، فکر دیدن قمه زنی از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت منزجرم می کرد ... این وسط هم می ترسیدم، شرکت نکردنم در این مراسم، باعث شک بقیه بشه .
بالاخره تصمیم گرفتم اصلا در مراسم محرم شرکت نکنم ... هر چه باداباد ... دو شب اول، خودم رو توی کتابخونه و به هوای مطالعه پنهان کردم و زیر چشمی همه رو زیر نظر گرفتم ... موقعی که برمی گشتن یواشکی چکشون می کردم ... همه سالم برمی گشتند و کسی زخمی و خونی مالی نبود ... .
روز سوم، چند تا از بچه ها دور هم جمع شده بودند و درباره سخنرانی شب گذشته صحبت می کردند ... سخنران درباره جریان های فکری و سیاسی حاضر در عاشورا صحبت کرده بود ... خیلی از دست خودم عصبانی شدم ... می تونستم کلی مطلب درباره عاشورا و امام حسین یاد بگیرم که به خاطر یه فکر احمقانه بر باد رفته بود ...
همون شب، لباس سیاه پوشیدم و راهی حسینیه شدم ..
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
✍ داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم : سید طا ایمانی) شخصا با شخصیت اصلی
✍ داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده 💯
❇️ #مبارزه_با_دشمنان_خدا ❇️
قسمت 8⃣
🔮 خون علی اصغر در میان قلبم جوشید🔮
هر شب یک سخنران و مداح ... با غذای مختصر حسینیه ... بدون خونریزی و قمه زنی ... .
با خیال راحت و آرامش می نشستم و مطالب رو گوش می کردم و تا شب بعد، در مورد موضوع توی منابع شیعه و سنت مطالعه می کردم ... سوالاتی که برام مطرح می شد و موضوعات جانبی رو می نوشتم تا در اسرع وقت روشون کار کنم ... بدون توجه به علت کارم اما دیگه سراغ منابع وهابی ها نمی رفتم ... .
همه چیز به همین منوال بود تا شب سخنرانی درباره علی اصغر ... اون شب، یک بار دیگه آرامشم طوفانی شد ... خودم تازه عمو شده بودم ... هر چی بالا و پایین می کردم و هر دلیلی که میاوردم ... علی اصغر فقط شش ماهه بود ... فقط شش ماه ... .
حتی یک لحظه از فکر علی اصغر و حضرت ابالفضل خارج نمی شدم ... من هم عمو بودم ... فقط با دیدن عکس برادرزاده ام توی اینترنت، دلم برای دیدنش پر می کشید ... این جنایتی بود که با هیچ چیز قابل توجیه نبود ...
اون شب، باز هم برای من شب وحشتناکی بود ... بی رمق گوشه سالن نشسته بودم ... هر لحظه که می گذشت ... میان ضجه ها و اشک های شیعیان، حس می کردم فرشته مرگ داره جونم رو از تک تک سلول هام بیرون می کشه ... این اولین احساس مشترک من با اونها بود ... .
اون شب، من جان می دادم ... دیگران گریه می کردند ..
🔮 در تقابل اندیشه ها🔮
محرم تمام شد اما هیچ چیز برای من تمام نشده بود ... تمام سخنرانی ها و سیرهای فکری - اعتقادی نهضت عاشورا، امام شناسی، جریان شناسی ها و ... باب جدیدی رو دربرابر من باز کرد ... .
هر کتابی که درباره سیره امامان شیعه به دستم میومد رو می خوندم ... و عجیب تر برام، فضایل اهل بیت و مطالبی بود که درباره اونها در کتب اهل سنت اومده بود ... سخنرانی شیخ احمد حسون درباره امام حسین هم بهش اضافه شد ... .
کم کم مفاهیم جدیدی در زندگی من شکل می گرفت ... مفاهیمی که با اطاعت کورکورانه ای که علمای وهابی می گفتند زمین تا آسمان فاصله داشت ... دیدگاه و منظرم به آیات قرآن هم تغییر می کرد ... .
شروع کردم به مطالعه نهج البلاغه و احادیث امامان شیعه ... اونها رو در کنار قرآن می گذاشتم ... ساعت ها روی اونها فکر و تحقیق می کردم ... گاهی رسیدن به یک جواب یا نتیجه، چند روز طول می کشید ... .
سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد ... در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم ... و هیچ راه نجاتی نداشتم ... کم کم بی حال و حوصله شدم ... حوصله خودم رو هم نداشتم ... کتاب هام رو جمع کردم ... حس می کردم وسط اقیانوسی گیر افتادم و امواج هر دفعه منو به سمتی می کشه ... من با عزم راسخی اومده بودم امادیگه نمی تونستم حتی یه قدم جلوترم رو ببینم ... .
من که روزی بیشتر از 3 ساعت نمی خوابیدم و سرسخت و پرتلاش بودم ... من که هیچ چیز جلودارم نبود ... حالا تمام روز رو از رختخواب بیرون نمیومدم ... هیچ چیز برام جالب نبود و هیچ حسی برای تکان خوردن نداشتم ... دیگه دلم نمی خواست حتی یه لحظه توی ایران بمونم ... خبر افسردگیم همه جا پیچید ... بچه ها هم هر کاری می کردن فایده نداشت ... تا اینکه ... .
اون صبح جمعه از راه رسید ..
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاسخ زیبای حجت الاسلام موسوی به صحبتهای رئیس جمهور در مورد سنگ و شیشه و مگس!!😉
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✖️حسن روحانی مجری دستورات سازمان اطلاعات انگلیس MI6 است!!
🎧 شنود صدا، توسط اطلاعات سپاه
▪️رهبری در دیدار گذشته هیأت دولت گفته؛ انقدر به روحانی تذکر دادم که خسته شدم، و ناامیدم ازش..!!😨
📽افشاگری و نقل قول از کریمیقدوسی
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
📢 مستند «روایت رهبری» از شبکه اول و مستند سیما پخش خواهد شد
👈 مستند «روایت رهبری»، روایتی از وقایع مربوط به انتخاب حضرت آیتالله خامنهای بهعنوان رهبر جمهوری اسلامی ایران است. این مستند در سه قسمت تهیه و تولید شده است و از اول اسفندماه از شبکههای «اول» و «مستند» سیما پخش خواهد شد.
🔻 روزها و ساعات پخش این مستند به شرح ذیل است:
📺 شبکه اول سیما: یکم تا سوم اسفندماه، ساعت ۱۹:۳۰
📺 شبکه مستند سیما: یکم تا سوم اسفندماه، ساعت ۲۲، تکرار روز بعد ساعت ۱۵
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
❌ مصادیق #دروغ
🔺 عوامفریبی (پوپولیسم)
حکومت ها به دو دستۀ دماگوژ و دموکرات تقسیم می شوند. حکومت دماگوژ آن است که به گمراه کردن مردم از طریق دادن وعدهها و شعارهای دروغین می پردازد. دماگوژ یا عوام فریب کسی است که با ادعا و دروغ و وعدههای بیپایه و اساس با تحریف حقایق سعی میکند مردم را به سوی خود بکشد و موافقت و پشتیبانی آنان را جلب کند.
🔺 مردمفریبان با مطرح کردن یک عده از موضوعات خاص مانند مسائل مذهبی یا قومی یا دادن وعدههای بدون پشتوانه تلاش می کنند احساسات و افکار عمومی را به سمت سوی خاص حرکت دهند. آنان دوست دارند آنچه که می پسندند ببینند، نه آنچه حقیقتاً وجود دارد؛
🔺 همین خصوصیت سبب می شود تا از درک مشکلات واقعی مردم عاجز باشند. هنگامی که آنان با ناتوانی در اجرای وعده ها مواجه می شوند بدنبال عوامل خارجی هستند تا مشکلات را به آنان نسبت دهند.
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
انا لله و انا الیه راجعون
مادر شهید عبدالرضا بروجی داغ فرزندش را تاب نیاورد💔
مادر شهید «عبدالرضا بروجی» از شهدای حادثه تروریستی زاهدان، داغ فرزندش را تاب نیاورد و روز گذشته دعوت حق را لبیک و به فرزند شهیدش پیوست.
#روحش_شاد
#مادران_شهدا
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 نشانه های بدترین بنده، نفاق، دورویی، عدم صداقت در دوستی است.
🎥 کلیپی بسیار زیبا و شنیدنی از مقام معظم رهبری در باب صداقت و راستی.
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
✍ داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی
✍ داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده 💯
❇️ #مبارزه_با_دشمنان_خدا ❇️
قسمت 9⃣
🔮 شفایم بده 🔮
اون جمعه هم عین روزهای قبل، بعد از نماز صبح برگشتم توی تخت ... پتو رو کشیدم روی سرم و سعی می کردم از هجوم اون همه فکرهای مختلف فرار کنم و بخوابم ....
حدود ساعت پنج بود ... چشم هام هنوز گرم نشده بود که یکی از بچه های افغانستان اومد سراغم و گفت: پاشو لباست رو عوض کن بریم بیرون ... با ناراحتی گفتم: برو بزار بخوابم، حوصله ندارم ... .
خیلی محکم، چند بار دیگه هم اصرار کرد ...دید فایده نداره به زور منو از تخت کشید بیرون ... با چند تا دیگه از بچه ها ریختن سرم ... هر چی دست و پا زدم و داد و بی داد کردم، به جایی نرسید ... به زور من رو با خودشون بردن ... .
چشم باز کردم دیدم رسیدیم به حرم ... با عصبانیت دستم رو از دست شون کشیدم ... می خواستم برگردم ... دوباره جلوم رو گرفتن ... .
حالم خراب بود ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... سرشون داد زدم که ... ولم کنید ... چرا به زور منو کشوندید اینجا؟ ... ولم کنید برم ... من از روزی که پام رو گذاشتم اینجا به این روز افتادم ... همه این بلاها از اینجا شروع شد ... از همین نقطه ... از همین حرم ... اگر اون روز پام رو اینجا نگذاشته بودم و برمی گشتم، الان حالم این نبود ... بیچاره ام کردید ... دیوونه ام کردید ... ولم کنید ...
امام رضا، دیوونه هایی مثل تو رو شفا میده ... اینو گفت و دوباره دستم رو محکم گرفت .
🔮 برایت ندبه می خوانم 🔮
دیگه جون مبارزه کردن و درگیر شدن نداشتم ... رفتیم توی حرم ... یه گوشه خودمو ول کردم و تکیه دادم به دیوار ... دعای ندبه شروع شد ... .
با حمد و ستایش خدا و نبوت پیامبر ... شروع شد و ادامه پیدا کرد ... پله پله جلو میومد و اهل بیت پیامبر و وارثان ایشون رو یکی یکی معرفی می کرد ... .
شروع شد ... تمام مطالبی که خوندم ... توحید خدا، همزمان با حمد الهی ... سیره و وقایع زندگی پیامبر توی بخش نبوت ... حضرت علی ... فاطمه زهرا ... .
با هر فراز، تمام مطالبی رو که خونده بودم مثل فیلم از مقابل چشمم عبور می کرد ... نبوت پیامبر، وفات پیامبر، امام علی ، امام حسن ، امام حسین ... .
لحظه به لحظه و با عبور این مطالب ... ذهنم داشت مطالب رو کنار هم می چید ... از بین تناقض ها و درگیری ها و سردرگمی ها، جواب های صحیح رو پیدا می کرد ... .
ضربان قلبم هر لحظه تندتر می شد ... سنگینی عجیبی گلو و سینه ام رو پر کرده بود و هر لحظه فشارش بیشتر می شد ... دقیقه ها با سرعت سپری می شدند ... دیگه متوجه هیچ چیز نمی شدم ... تمام صداهایی که توی سرم می پیچید، لحظه به لحظه آروم تر می شد ...
بچه ها بهم ریخته بودن و منو تکان می دادن ... اونها رو می دیدم ولی صداشون در حد لب زدن بود ... صدای قلبم و فرازهای آخر ندبه، تنهای صوتی بود که گوش هام می شنید و توی سرم می پیچید ... .
کم کم فشار روی قلبم آروم تر شد ... اونقدر آروم ... که بدن بی حسم روی زمین افتاد ...
🔮 نبرد بزرگ 🔮
چشم هام رو باز کردم ... زمان زیادی گذشته بود ... هنوز سرم گیج و سنگین بود ... دکتر و پرستار بالای سرم حرف می زدند اما صداشون رو خط در میون می شنیدم ... یه کم اون طرف تر بچه ها ایستاده بودند ... نگرانی توی صورت شون موج می زد ... اما من آرام بودم ... .
از بیمارستان برگشتیم خوابگاه ... روی تخت دراز کشیدم ... می تونستم همه حقایق رو جدای از دروغ ها و تناقض ها ببینم ... هیچ چیز گنگ یا گیج کننده ای برام نبود ... .
گذشته ام رو می دیدم که غرق در اشتباه زندگی کرده بودم ... تا مرز سقوط و هلاکت پیش رفته بودم ... با یه نیت خدایی، توی لشگر شیطان ایستاده بودم و ...
باید انتخاب می کردم ... این بار نه بدون فکر و کورکورانه ... باید بین زندگی گذشته ام، خانواده، کشورم ... و خدا ... یکی رو انتخاب می کردم ... .
حس می کردم شیاطین به ستم هجوم آوردن ... درونم جنگ عظیمی اتفاق افتاده بود ... جنگی که لحظه لحظه شعله های آتشش سنگین تر می شد ... .
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
✍ داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی
✍ داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی داستان مصاحبه کرده و داستان را به رشتۀ تحریر در آورده 💯
❇️ #مبارزه_با_دشمنان_خدا ❇️
قسمت 0⃣1⃣
🔮 مرا قبول می کنی؟🔮
همین طور که غرق فکر بودم ... همون طلبه افغانی جلو اومد و با شرمندگی حالم رو پرسید ... نگاهش کردم اما قدرت حرف زدن نداشتم ... وسط بزرگ ترین میدان جنگ تاریخ زندگیم گیر افتاده بودم ... .
یکم که نگاهم کرد گفت: حق داری جواب ندی ... اصلا فکر نمی کردم این طوری بشه ... حالت خراب بود و مدام بدتر می شدی ... به اهل بیت توسل کردیم که فرجی بشه ... دیشب خواب عجیبی دیدم ... بهم گفتن فردا صبح، هر طور شده برای دعای ندبه ببریمت حرم ... .
هیچ مرده ای قدرت تصرف در عالم وجود رو نداره ... اهل بیت پیامبر، بعد از هزار و چهار صد سال، زنده بودند ... .
بزرگ ترین نبرد زندگی من تمام شده بود ... تازه مفهوم کربلا رو درک کردم ... کربلا نبرد انسان ها نبود ... کریلا نبرد حق و باطل بود ... زمانی که به هر قیمتی باید در سپاه حق بایستی ... تا آخرین نفس ... .
من هم کربلایی شده بودم ... به رسم شیعیان وضو گرفتم و از خوابگاه زدم بیرون ... مثل حر، کفش هام رو گره زدم و انداختم گردنم ... گریه کنان، تا حرم پیاده رفتم ... جلوی درب حرم ایستادم و بلند صدا زدم: یابن رسول الله؛ دیر که نرسیدم؟ ...
من انتخابم رو کرده بودم ... از روز اول ، انتخاب من ... فقط خدا بود
🔮 خدا، هویت من است🔮
توی صحن، دو رکعت نماز شکر خوندم و وارد شدم ... هر قدم که نزدیک تر می شدم ... حس عجیبی که درونم شکل گرفته بود؛ بیشتر می شد ... تا لحظه ای که انگشت هام با شبکه های ضریح گره خورد ... .
به ضریح چسبیده بودم ... انگار تمام دنیا توی بغل من بود ... دیگه حس غریبی نبود ... شور و شوق و اشتیاق با عشقی که داشت توی وجودم ریشه می کرد؛ گره خورده بود ... .
در حالی که اشک بی اختیار از چشم هام سرازیر می شد و در آغوش ضریح، محو شده بودم؛ بی اختیار کلماتی که درونم می جوشید رو تکرار می کردم ... اشهد ان لا اله الا الله ... اشهد ان محمد رسول الله ... اشهد ان علیا ولی الله و اشهد ان اولاده حجج الله ... .
ناگهان کنار ضریح غوغایی شد ... همه در حالی که بلند صلوات می فرستادن به سمتم میومدن و با محبت منو در آغوش می گرفتن ... صورتم رو می بوسیدن و گریه می کردن ... .
خادم ها به زحمت منو از بین جمعیت بیرون کشیدن و بردن ... اونها هم با محبت سر و صورتم رو می بوسیدن و بهم تبریک می گفتن ... یکی شون با وجد خاصی ازم پرسید: پسرم اسمت چیه؟ ... .
سرم رو با افتخار بالا گرفتم و گفتم: خدا، هویت منه ... من عبدالله، سرباز 17ساله فاطمه زهرام ...
🔮 عقیق یمنی 🔮
وقتی این جمله رو گفتم ... یکی از خادم ها که سن و سالی ازش گذشته بود ... در حالی که می لرزید و اشک می ریخت، انگشترش رو از دستش در آورد و دست من کرد و گفت: عقیق یمن، متبرک به حرم و ضریح امام حسین و حضرت ابالفضله ... انگشتر پسر شهیدمه ... دو سال از تو بزرگ تر بود که شهید شد ... اونم همیشه همین طور محکم، می گفت: افتخار زندگی من اینه که سرباز سپاه اسلام و سرباز پسر فاطمه زهرام ... .
خورشید تقریبا طلوع کرده بود که با ادای احترام از حرم خارج شدم .. توی راه تمام مدت به انگشتر نگاه می کردم و به خودم می گفتم: این یه نشانه است ... هدیه از طرف یه شهید و یه مجاهد فی سبیل الله ... یعنی اهل بیت، تو رو بخشیدن و پذیرفتن ... تو دیر نرسیدی ... حالا که به موقع اومدی، باید جانانه بجنگی ... و مثل حر و صاحب این انگشتر، باید با لباس شهدا، به دیدار رسول خدا و اهل بیت بری ... .
این مسیری بود که انتخاب کرده بودم ... برگشت به کشوری که بیشتر مردمش وهابی هستند ... زندگی در بین اونها و تبلیغ حقیقتی که با سختی تمام، اون رو پیدا کرده بودم ...
در آینده هر بار که پام رو از خونه بیرون بگذارم؛ می تونه آخرین بار من باشه ... و هر شب که به خواب میرم، آخرین شب زندگی من ...
من هیچ ترس و وحشتی نداشتم ... خودم رو به خدا سپرده بودم ... در اون لحظات فقط یک چیز اهمیت داشت ... چطور می تونستم به بهترین نحو، این وظیفه سخت رو انجام بدم ... چطور می تونستم برای امامم، بهترین سرباز باشم ... و این نقطه عطف و آغاز زندگی جدید من بود
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توی چند ماه اخیر دیدید پلیس وحشی فرانسه چطوری با مردم معترض برخورد کرد : از قطع دست مردم تا کور کردنشون ... اما یکی از سلبریتیهاشون جرات نکرد علیه پلیس حرف بزنه
اون وقت بعد از جنایت دراویش داعشی که پلیسها رو با اتوبوس له کردن یه سلبریتی بی وطنی مثل لیلا حاتمی حتی شده با انگلیسی دست و پا شکسته علیه حافظان امنیت کشورش و در حمایت از دراویش داعشی این طوری لجنپراکنی کرد
#بیشرفی
جنایت گلستان هفتم
✍بیداری ملت
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
🌄 🛩ایران دومين كشور توليد كننده ي هواپيماي استراتژيك خورشيدي در جهان است
🇮🇷نگاهي متفاوت به ايران پس از انقلاب اسلامي
#هواپيما #انرژي #خورشيد #پيشرفت
#آنچه_که_از_ایران_نمیدانید
✍بیداری ملت
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
🌄 اینکه چند روز بعد از سوختن صهیونیستها از بیانیه #گام_دوم_انقلاب و تکاپوی مجازیشون برای حمله به رهبری، در ایران همایشی برای تجلیل از #جوانان_مقاومت برگزار میشه نشون میده نابودی اسرائیل نزدیکه و ایران عزمش رو برای این امر، جزم کرده
بنظرم دوستان قمی حتما باید در این همایش شرکت کنن
🔗 محمد صدارت 🇮🇷
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
🌸پیامبر اکرم (ص):
🍃یا علی! هر که در خانه در خدمت خانواده خود باشد و آن را ننگ نداند خداوند نام او جزو شهدا می نویسد و ثواب هزار شهید را در هر روز شب برای او محاسبه می کند.🌾
📚مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۸🌿
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
🌴یاد اموات 🌴
یک صلوات تبدیل به چنان نوری در عالم برزخ برای مردگان می شود که آنها را از گرفتاریهای آن عالم نجات میدهد.
تا می توانید برای اموات خود صلوات بفرستید که چشم انتظارند
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
🔺 سوتی روزنامه آرمان که به واقعیت نزدیکتر است!
«زهرا نژاد بهرام» عضو اصلاحطلب شورای شهر تهران: «رویکرد شورای شهر ورود به حاشیه است». 😂
👆ضمنا شما به صداسیما احتیاج ندارید، آمدنیوزها از جانب شما با دروغ و تهمت رقبای سیاسیتان راتخریب میکنند... مردم هم برای دیدن تفاوت بین شعار و جنجال و بی عملی و سیاسی کاری با مدیریت جهادی و توسعه و پیشرفت شهر نیازی به صداسیما ندارند!
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
✍ داستانی که در پیش رو دارید واقعی ست. نویسنده ( شهید مدافع حرم: سید طا ایمانی ) شخصا با شخصیت اصلی
❇️ #مبارزه_با_دشمنان_خدا ❇️
قسمت 1⃣1⃣
🔮 از حریمت دفاع می کنم🔮
دوباره لقمه هام رو می شمردم ... اما نه برای کشتن شیعیان ... این بار چون سر سفره امام زمان نشسته بودم ... چون بابت تک تک این لقمه ها مسئول بودم ...
صبح و شبم شده بود درس خوندن، مطالعه و تحقیق کردن ... اگر یک روز کوتاهی می کردم ... یک وعده از غذام رو نمی خوردم ... اون سفره، سفره امام زمان بود ... می ترسیدم با نشستن سر سفره، حق امامم رو زیر پا بزارم ... .
غیر از درس، مدام این فکر می کردم که چی کار باید انجام بدم ... از چه طریقی باید عمل کنم تا به بهترین نحو به اسلام و امامم خدمت کرده باشم؟ ... چطور می تونستم بهترین سرباز باشم؟ و ... .
تمام مطالب و راهکارها رو می نوشتم و دونه دونه بررسی شون می کردم ... تا اینکه ... .
خبر رسید داعش تهدید کرده به حرم حضرت زینب حمله می کنه و ... داغون شدم ... از شدت عصبانیت، شقیقه هام تیر می کشید ... مدام این فکر توی سرم تکرار می شد ... محاله تا من زنده باشم اجازه بدم کسی یک قدم به حریم اهل بیت پیامبر تعرض کنه ...
صبح، اول وقت رفتم واحد اداری، سراغ مسئول گذرنامه و ... خیلی جدی و محکم گفتم: پاسپورتم رو بدید می خوام برم ... پرسید: اجازه خروج گرفتی؟ بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم ...
منم که خونم به جوش اومده بود با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم: من برای دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم ...
با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت: قانونه. دست من نیست ... بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر کنم ... .
من دو روز بیشتر صبر نمی کنم ... چه با اجازه، چه بی اجازه ... چه با گذرنامه، چه بی گذرنامه ... از اینجا میرم ... دو روز بیشتر وقت نداری ...
اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون ... .
🔮 ترمز بریده🔮
دو ساعت نشده بود که حاجی بهم زنگ زد ... با خنده و حالت خاصی گفت: سلام رزمنده، شنیدم ترمز بریدی ...
منم که حالم اصلا خوب نبود سلام کردم و گفتم: نمی دونم معنی این جمله چیه ولی حاجی حالمم افتضاحه. تو رو خدا سر به سرم نزار ...
دوباره خندید و گفت: پاشو بیا اینجا بهت بگم یعنی چی ... نیای اجازه خروج بی اجازه خروج ...
در کمتر از ثانیه ای رفتم پیشش ... پریدم توی اتاقش و با خوشحالی گفتم: حاجی جدی بهم اجازه خروج میدی؟ ... .
همون طور که سرش پایین بود پرسید: این داعشی ها از کجا اومدن؟ ... فکر کردم سر کارم گذاشته ... خیلی ناراحت شدم ... اومدم برم بیرون که ادامه داد ...
کانادا، آمریکا، آلمان، انگلیس و ... مسلمون ها یا تازه مسلمون هایی که اگر ازشون بپرسی، همه شون شعار حقیقت خواهی سر میدن ... یا از بیخ دلشون سیاه بوده ... یا چنان گم شدن و اسیر شیطان شدن که الان مصداق آیه قرآن، کر و کور و سیاهن ... باور کردن این مسیر درسته ... مغزهاشون بسته شده و دیگه الان راه نجاتی براشون نیست ... این جایگاه یه مبلغه ... می تونه یه آدم رو ببره جهنم یا ببره بهشت ... .
منتظر جوابم نشد ... بلند شد و اجازه نامه رو داد دستم و گفت: انتخاب با خودته پسرم ...
🔮 جهاد من🔮
کشور من پر بود از مبلغ های وهابی و جوان هایی که با جون و دل، عقل و ایمان شون رو دست اونها می دادن ...
حق با حاجی بود ... باید مانع از پیوستن جوانان کشورم به داعش می شدم ... باید کاری می کردم که توی سپاه اسلام بجنگن، نه سپاه کفر ... .
از اون روز، کلاس، جبهه نبرد من شد و قلم و کتاب ها، سلاحم ... باید پا به پای مجاهدان می جنگیدم ... زمان زیادی نبود ... یک لحظه غفلت و کوتاهی من و عقب موندنم، ممکن بود به قیمت گمراهی یک هموطنم و جان یک مسلمان دیگه تموم بشه ... .
خستگی ناپذیر و بی وقفه کارم رو شروع کردم ... غذا و خوابم رو کمتر کردم و تلاشم رو چند برابر ... به خودم می گفتم: یه مجاهد ممکنه مجبور بشه چهل و هشت ساعت یا بیشتر، بدون خواب و استراحت یا با وجود مجروحیت، بی وقفه مبارزه کنه ... تو هم باید پا به پای اونها بجنگی ... .
در مورد دفاع مقدس و شهدای ایران خیلی مطالعه کرده بودم ... خیلی ها رو می شناختم و توی خاطرات خونده بودم که چطور و در چه شرایط وحشتناکی ایستادگی کرده بودند ... اونها رو الگو قرار دادم و شروع کردم ...
اما فکرش رو هم نمی کردم که با آغاز این حرکت، نبرد سخت دیگه ای هم در انتظار من باشه ... هر لحظه، هجوم شیاطین رو حس می کردم ... هجمه و فشاری که روز به روز بیشتر می شد ... شبهه، تردید، خستگی، یأس، رخوت ، تنبلی و ... از طرف دیگه...
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
سرباز گمنام امام زمان (عج)
❇️ #مبارزه_با_دشمنان_خدا ❇️ قسمت 1⃣1⃣ 🔮 از حریمت دفاع می کنم🔮 دوباره لقمه هام رو می شمردم ... اما
❇️ #مبارزه_با_دشمنان_خدا ❇️
قسمت 2⃣1⃣
🔮 امواج بلا🔮
کم کم مشکلات مختلف شروع به خودنمایی کرد ... سنگ پشت سنگ ... اتفاق پشت اتفاق ... و اوج ماجرا زمانی بود که به خاطر یک مشکل اداری، بیمه و شهریه ای که می گرفتم قطع شد ... حدود 5 ماه ... بدون منبع درآمد، بدون حمایت خانواده ... چند ماه با فقر زندگی کردم ... .
تنها یک قدم با فقر مطلق فاصله داشتم ... غذا بر اساس تعداد و اسامی ثبت شده می رسید که اسمم از توی لیست هم خط خورد ... بچه هایی که از وضعم خبر داشتن، دور هم جمع شدن ... هر روز بخشی از غذاشون رو جدا می کردن و یواشکی کنار تختم میزاشتن ... با این وجود، بیشتر روزها رو روزه می گرفتم ... شخصیتم اجازه نمی داد احساس عجز و ناتوانی کنم ... .
هر وقت فشار روم خیلی شدید می شد یاد سخن شهید آوینی می افتادم ... دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند و گرنه در صلح و آسایش و فراغت اهل دین بسیارند ... .
به خودم می گفتم ... برای اینکه از فولاد سخت، چیز با ارزشی بسازن ... اول خوب ذوبش می کنن ... نرمش می کنن ... بعد میشه ستون یک ساختمان ... و خدا رو به خاطر تک تک اون فشارها و سختی ها شکر می کردم ...
کم کم دل دردهام شروع شد ... اوایل خفیف بود ... نه بیمه داشتم ... نه پولی برای ویزیت و آزمایش ... نه وقتی برای تلف کردن ... به هر چیز مثل خستگی، گرسنگی و ... فکر می کردم ... جز سرطان ...
🔮 می خواهم بمانم 🔮
درد شدید شده بود ... گاهی از شوک درد، می افتادم روی زمین ... آخر، صدای بچه ها در اومد ... زنگ زدن به حاجی و جریان رو گفتن ... حالش خرابه، بیمه نداره. حاضرم نمیشه ما ببریمش دکتر ... .
حاجی سراسیمه خودش رو رسوند خوابگاه ... دقیقا هم زمانی رسید که من کف زمین از درد مچاله شده بودم ... بچه ها بلندم کردن ، گذاشتن توی ماشین ... .
بستری شدم ... جواب آزمایش که اومد، سرطان بود ... زیاد پخش نشده بود اما بدترین قسمتش جای دیگه بود ... زده بود به کبد ... هر چند قسمت کوچکی از کبد درگیر شده بود اما سرعت رشدش بالا بود ... .
شورا تشکیل شد ... گفتن باید برگردم ... یه نوجوان زیر 18 سال، توی یه کشور غریب، با این وضع بیماری و پذیرش خاص و شرایط کشور و خانواده ... اگر اتفاقی می افتاد، کار بدجور بالا می گرفت ... .
وقتی بهم گفتن بهم ریختم ... مسکن که دردم رو آروم نمی کرد، اینم بهش اضافه شد ... گریه ام گرفت ... به حاجی گفتم: مگه نمی گفتی من پسرتم؟ پس چرا داری بیرونم می کنی؟ کدوم پدری، پسرش رو بیرون می کنه؟ ... .
حاجی هم گریه اش گرفته بود ... پدرانه بغلم کرد ولی من آروم نمی شدم ... از بیمارستان زدم بیرون ... با اون حال رفتم حرم ...به صحن که رسیدم دیگه نمی تونستم قدم از قدم بردارم ... درد داشتم ... دلم سوخته بود ... غریب و تنها بودم ... زدم زیر گریه ... .
آقا جونم، اگه قراره بمیرم می خوام همین جا بمیرم ... تو رو خدا منو بیرون نکنید ... بگید منو بیرون نکنن ... اشک می ریختم و التماس می کردم ...
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
31.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 #شیار143
📹مقام معظم رهبری حضرت آیتالله العظمی خامنهای (مد ظله العالی) میفرمایند: بدانید امروز در هیچ جای دنیا زنانی مثل این مادران شهدای ما، که مادر دو شهید، مادر سه شهید، مادر چهار شهید باشند، نیستند. در جامعه ما، مادرانی با این خصوصیات که از پدرها بهتر و قویتر و آگاهانهتر ایستادند، در این میدان بسیارند، این همان تربیت اسلامی است. این همان دامان پاک و مطهر و نورانی فاطمه زهرا(س) است.
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
@Darestani110_&&.mp3
14.81M
کدوم زن در تاریخ نامش رو برداشت؟
#ام_البنين حقیقت ادب..
.
👆توصیه میکنم گوش کنید👆
✔️(بسیار مفید👌)
.🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
⭕️مفسد اقتصادی را مجازات کنید ، حتی اگر زیر عمامه رهبر پنهان شده بود...
👤 استاد #رائفی_پور
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
«عضویت درسربازگمنام»
👇👇👇👇👇👇
🌷 @sarbazegomnam🌹
🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/69533698C69f05ae668🌺🍃
فورواردیادتون نره🙏